آخرین مطالب

چرا فرهنگ جوامع، مردسالار است؟

چرا فرهنگ جوامع، مردسالار است؟

تاملی بر نقش قدرت سیاسی در شکل گیری فرهنگ جوامع

نویسنده: فرزاد کلاته (پژوهشگر پویش فکری توسعه)

 

اگر قدرت فیزیکی مردان، به زنان اختصاص می‌داشت، فرهنگ جوامع به گونه دیگری می‌بود؛ یعنی اگر زنان قوی‌تر از مردان می‌بودند، در آن صورت:

زنان، از حق چند همسری برخوردار بودند و مردان از آن محروم بودند؛ نسل، از طریق زنان و فرزندان دختر انتقال می‌یافت؛ مردان، ناموس زنان بودند؛ مردان، قربانیان قتل‌های ناموسی و خشونت‌های خانگی بودند؛ پادشاهان، بزرگان دینی، روسای طوایف و ایلات و قبایل، پهلوانان، قهرمانان، ابرانسان‌ها، زن بودند؛ اکثر اساتید دانشگاه، روشنفکران، نخبگان علمی، قضات، زن بودند؛ مردان، بدون اذن زنان اجازه خروج از منزل (و کشور) نداشتند؛ مردان هنگام خروج از منزل، مجبور به پوشاندن کامل بدن بودند؛ مردان، از حق طلاق محروم بودند؛ مادران، ولی (سرپرست) فرزندان بودند؛ دیه مردان و سهم ارث آنان، نصف دیه زنان می‌بود؛ حضانت فرزند با مادران بود؛ نقش مردان، به همسر و پدر بودن محدود می‌شود؛ زنان به خواستگاری مردان می‌رفتند؛ پسر بدون اجازه مادر حق ازدواج نداشت؛ نام خانوادگی مادران به عنوان نام خانواداگی فرزندان انتخاب می‌شد؛ موی سفید (برخلاف ریش سفید)، لقب زنان بزرگ و کهن سال خانواده‌ها و اقوام بود؛ در فرایند استخدام، کارت ملی و سنگ قبر، فقط نام مادر فرزند ثبت می‌شد؛ درج تصویر مردان متوفی بر روی سنگ قبر ممنوع بود و نمایش تصویر، فقط به زنان اختصاص می‌داشت؛ مردان از حق آواز محروم بودند؛ مطلقه و بیوه، القاب مردانی بود که طلاق داده شده‌اند و یا همسرشان فوت شده است. مردان بیوه، مجبور به خودسوزی بودند (رسمِ ساتی در هندوستان)؛ باکره‌گی، مختص پسر بود؛ پسرزا، به معنای پدرانی بود که صاحب فرزند دختر نمی‌شوند؛ قول شرف یعنی قول زنانه؛ زن و قول‌اش؛ زن که گریه نمی‌کنه؛ پسر با لباس سفید میره خونه بخت و با کفن برمی‌گرده؛ و…. ؛

فرهنگ، از جمله مفاهیمی ست که از تعاریف بسیار زیادی برخوردار است؛ در کل، فرهنگ را به مجموعه‌ای از ارزش‌ها، معانی، هنجارها، باورها، قواعد، آداب و رسوم، آئین تعریف کرده‌اند؛ فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است. فرهنگ، کارکرد همبستگی و یگانگی میان افراد دارد که از طریق همانندی در ارزش‌ها و باورها و تبعیت از نظام‌های ارزشی واحد صورت می‌گیرد. در فرهنگ، مجموعه‌ای از قواعد نانوشته وجود دارد که تعیین‌کننده الگوی روابط و تعامل میان افراد است؛ الگوی رفتاری یعنی محدود و مقید شدن امکان‌های کنش افراد در حوزه‌های مختلف زیست جمعی؛ به عنوان مثال قاعده ازدواج به منظور تنظیم کنش جنسی افراد تاسیس شده است و رفع غریزه جنسی از طریق تجاوز، نهی و طرد شده است و این یعنی محدود و مقید شدن امکان‌های کنش افراد. هدف از تاسیس قواعد، تنظیم امور جامعه و غلبه بر نااطمینانی ست. چرا که انسان، موجودی ست سیری‌ناپذیر، قدرت‌طلب و امکان‌های کنش، فراوان و از سوی دیگر بسیاری از منابع، محدود و تجدیدناپذیر است در نتیجه، نبود قواعد، منجر به هرج و مرج و تهدید بقاء خواهد شد. قواعد، توسط افراد تاسیس می‌گردد و در صورتی که از کارآمدی و مقبولیت برخوردار باشد، استمرار یافته و نهادینه خواهد شد؛ نهاد هم، یعنی قاعده‌ای که تثبیت و تبدیل به الگوی رفتاری افراد شده است.

در خصوص چگونگی شکل‌گیری فرهنگ، عوامل مختلفی برشمرده شده است. ولی، در مجموع، اکثر متخصصان حوزه فرهنگ، اقلیم (جغرافیا/ شرایط آب و هوایی) را مهمترین عامل تاثیرگذار در فرایند شکل‌گیری فرهنگ می‌دانند. به عنوان مثال، محمد بهشتی، فرهنگ را نظام دانایی جامعه می‌داند که محصول تعامل جامعه با محیط است (بهشتی، ۱۴۰۱). البته، در گذشته، فقط اقلیم، عامل مهم و تعیین‌کننده در شکل‌گیری فرهنگ جوامع بوده است ولی امروزه متاثر از انقلاب صنعتی و انقلاب اطلاعات و شکل‌گیری دولت_ملت، ساختار اقتصادی (کشاورزی، صنعتی، رانتی، سرمایه‌داری، دولتی) و سیاست (نهاد دولت) و آموزش (مدارس و دانشگاه) و رسانه (بخصوص ماهواره و اینترنت)، در شکل‌گیری، تغییر و تحول فرهنگ جوامع، موثر و تعیین‌کننده است. مفاهیمی هم چون: هژمومی فرهنگی (در نظام سرمایه داری)، مهندسی فرهنگی (توسط دولت)، جهانی شدن فرهنگ (توسط رسانه)، اشاره به نقش و جایگاه سه عامل نامبرده در فرهنگ دارد.

به باور متخصصان حوزه فرهنگ، باتوجه به نقش تعیین‌کننده اقلیم در فرایند شکل‌گیری فرهنگ، تنوع فرهنگی نیز ریشه در تنوع اقلیمی دارد. ولی، بررسی فرهنگ‌های مختلف، بخصوص در عصر پیشامدرن، موید این امر است که میان فرهنگ‌های مختلف، وجوه اشتراکاتی وجود دارد؛ به عنوان مثال، می‌توان به مردسالاری (۱) اشاره کرد که ویژگی مشترک تمامی فرهنگ‌هاست. البته امروزه فرهنگ برخی از جوامع (مانند جوامع غربی) متاثر از تغییرات فرهنگی و سیاسی، به مراتب از وجوه مردسالارانه کمتری برخوردار است ولی در زمان قدیم، یعنی پیش از عصر مدرن، مردسالاری وجه مشترک فرهنگ جوامع مختلف بوده است در حالی که جوامع موردنظر، به لحاظ اقلیمی کاملا متفاوت‌اند؛ بنابراین، این مسئله، موید این امر است که علاوه بر اقلیم، عوامل مشترک مهم دیگری نیز در فرایند شکل‌گیری فرهنگ نقش دارند که باعث شباهت فرهنگی میان اقلیم‌های متفاوت شده است. قدرت، بخصوص قدرت سیاسی، یکی از همان عوامل موردنظر دخیل در فرایند شکل‌گیری فرهنگ است. نقش تعیین‌کننده قدرت در فرایند شکل‌گیری فرهنگ، باعث شباهت فرهنگی و ویژگی مشترک مردسالاری در فرهنگ جوامع شده است. در ادامه، نقش و چگونگی تاثیر قدرت (سیاسی) در فرایند شکل‌گیری فرهنگ از منظر نهادگرایی بررسی خواهد شد.

تنظیم مناسبات مختلف زیست جمعی مستلزم تاسیس قواعد است. بنابراین، فلسفه وجودی و مهم‌ترین کارکرد قواعد، نظم‌دهی به زیست جمعی ست. قواعد، ممکن است مکتوب (مانند قوانین مدون) یا غیرمکتوب (مانند آداب، هنجارها و ارزش‌های فرهنگی) باشد ولی تمامی قواعد توسط افراد تاسیس شده و در صورتی که از کارآمدی و پذیرش اجتماعی برخوردار باشد، تثبیت و تبدیل به الگوی رفتاری افراد و نهادینه خواهد شد. فرایند تاسیس نهادها، از سه مرحله برخوردار است: الگوسازی، الگوپذیری و تغییر الگو؛ در گام الگوسازی، عوامل مختلفی از جمله: میراث نهادی گذشته، باور و منافع و قدرت کنشگران نهادساز در فرایند الگوسازی موثر است؛ مجموع عوامل نامبرده، «بستر نهادی» را تشکیل می‌د‌هند (۲)؛ بستر نهادی، یعنی شرایطی که کنشگران نهادساز در چارچوب آن، عمل می‌کنند. به عبارت دیگر، هر چند قواعد توسط افراد تاسیس می‌شود ولی افراد در خلا عمل نمی‌کنند و تابع ارزش‌ها، منافع و شرایط محیطی خود هستند. مولفه‌های بستر نهادی، از نوع علیت‌های ترکیبی‌اند و هر یک، با شدت و ضعف متفاوت بر ترجیحات و انتخاب‌های افراد در فرایند تاسیس نهادها موثر است. در گام دوم، عواملی که منجر به پذیرش اجتماعی نهاد می‌شود مورد نظر است. مرحله دوم بدین امر اشاره دارد که هر چند، تمامی نهادها، توسط افراد، بخصوص فرادستان، تاسیس می‌شوند ولی پذیرش اجتماعی نهادها، شرط لازم ماندگاری نهاد است، در غیر این صورت، نهادینه و تبدیل به الگوی رفتاری افراد نخواهد شد. بنابراین، علاوه بر نقش فرادستان در تاسیس نهادها، گفتمان (فرهنگ) حاکم بر هر دوره، در پیدایش و ویژگی‌های نهادها، نیز موثر است. این مرحله به نوعی دلالت بر زمان‌مند و مکان‌مند بودن نهادها دارد و به همین دلیل، در جوامع گوناگون و دوره‌های مختلف، شاهد نهادهای متنوع و متفاوتی هستیم چرا که فرهنگ جوامع، متفاوت با یکدیگر است. در گام سوم، عواملی که منجر به تضعیف و حذف نهاد از زندگی اجتماعی می‌شود، مورد نظر است. در مرحله سوم علاوه بر تغییر جامعه و فرهنگ و لزوم انطباق نهادها با شرایط به روز جامعه، مساله کارآمدی نهادها نیز بسیار مهم است. در واقع، نهادها به منظور رفع نیازهای افراد تاسیس می‌شوند و اگر نتوانند وظیفه خود را به درستی انجام دهند دچار کژکارکردی شده و از سوی جامعه، طرد می‌شوند. عمر یک نهاد نیز به کارآمدی و مقبولیت اجتماعی آن بستگی دارد و در صورتی که فاقد آن باشد، به مرور تضعیف و از جامعه حذف خواهد شد. به عنوان مثال، قاعده‌ی خون بَس (۳) که قاعده‌ای مردسالارانه و تبعیض‌آمیز است، در گذشته و به منظور کنترل و کاهش خشونت، تاسیس شده است و تا مدت‌ها مورد پذیرش افراد بوده است ولی امروزه از یک سو به دلیل وجود نهاد دولت، پلیس، دادگاه و زندان، و از سوی دیگر، ماهیت تبیعض‌آمیز آن، بقای این قاعده را غیرممکن ساخته و اصرار بر حفظ آن، بی نتیجه است. البته، برخی نهادها نیز، در صورتی که بتوانند خود را با شرایط زمانه انطباق دهند، استمرار خواهند داشت. به عنوان مثال، نهاد ازدواج، همچنان تداوم دارد ولی طی گذر زمان، دچار تغییرات بسیار زیادی شده و از وجوه تبعیض آمیز آن کاسته شده است.

میراث نهادی، به نهادهایی اشاره دارد که پیش‌تر تاسیس شده است. در واقع، از آنجایی که عمر نهادها، بیشتر از عمر موسسان نهادها است، در نتیجه نسل‌های بعدی در چارچوب نهادهای پیشین قرار دارند و کنشگری آن‌ها متاثر از نهادهای حاکم است؛ به عبارت دیگر، موسسان نهادها، هرچند کنشگرانی عاقل و منفعت‌جو هستند ولی تا حدود زیادی در چارچوب محدودیت‌های نهادی پیشین، قرار دارند و در همان چارچوب، انتخاب و عمل می‌کنند. نهادگرایان، از تاثیر میراث نهادی بر انتخاب‌های افراد، تحت عنوان وابستگی به مسیر (Path-dependency) یاد می‌کنند. البته، این به معنای انفعال کامل کنشگران در برابر میراث نهادی نیست و آن‌ها کاملا مطیع نهادها نیستند و به اقتضای شرایط، بخصوص در شرایط بحرانی یا بزنگاههای تاریخی، قادر به تغییر نهادها و تاسیس نهادهای جدید هستند ولی قادر به حذف تمامی نهادها در مدت زمان کوتاه نیز نیستند. بنابراین، یک رابطه دوسویه تاثیر و تاثر میان افراد و نهادها (بسترنهادی) برقرار است.

باورها، بر انتخاب‌ها، رفتار و ترجیحات کنشگران نهادساز موثر است؛ باورهای سنتی و تبعیض‌آمیز، منجر به تاسیس قواعد سنتی و ناعادلانه می‌شود و بالعکس؛ به عنوان مثال، باور به برتری مردان نسبت به زنان، منجر به تاسیس قاعده چند همسری برای مردان، حق طلاق برای مردان، حق حکمرانی و قضاوت برای مردان و…. ، می‌شود؛ در دوره پیشامدرن، فرهنگ (ادیان/سنت/زبان)، از جمله منابع مهم و تاثیر‌گذار در شکل‌گیری باور افراد است و قدرت (و منافع) نیز از جمله عوامل موثر و تعیین کننده فرهنگ است. بنابراین، بین تمامی عوامل نامبرده روابط دوسویه برقرار است.

منافع، شامل طیف گسترده‌ای از منافع، از جمله منافع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می‌شود؛ از منظر مکتب فکری رئالیسم و لیبرالیسم، انسان نیز موجودی عاقل و منفعت‌جو ست و در راستای حفظ و افزایش منافع‌اش عمل می‌کند. البته، رویکرد انسان‌شناسی و تعریف انسان در مکاتب مختلف فکری با هم متفاوت است؛ در نتیجه، افراد به هنگام تاسیس قواعد، متناسب با منافع خود عمل می‌کنند. به عنوان مثال، اگر صرفا مردان، موسس قواعد باشند و معتقد به برتری مردان نسبت به زنان باشند، در نتیجه، قواعدی نابرابر و متناسب با منافع آن‌ها تاسیس خواهد شد؛ یا اگر در جامعه‌ای مملو از نژاد‌های مختلف، فقط اعضای یک نژاد، موسس قواعد باشند و معتقد به برتری نژادی نیز باشند، قواعدی نابرابر و متناسب با منافع آن‌ها تاسیس خواهد شد؛ این وضعیت شامل سایر تبعیض‌ها، از جمله تبعیض‌های جنسی (دگرجنسگرا و همجنسگرا)، منزلتی، طبقاتی و عقیدتی نیز می‌شود؛

قدرت (power)، به معنای «توانایی تحمیل اراده بر دیگران، حتی برخلاف میل آن‌ها» است. قدرت، در برگیرنده عنصر رابطه و نشانگر نسبت میان اطراف (طرفین موردنظر) است که به «توانایی کنش» یا «حق کنش» تعبیر می‌شود. به عبارت دیگر، افراد در خلاء یا تنهایی نمی‌توانند اعمال قدرت کنند و باید فرد دیگری، به عنوان مخاطب اعمال قدرت، وجود داشته باشد که بتوان قدرت را بر وی اعمال کرد؛ به همین دلیل، قدرت را پدیده‌ای «اجتماعی» می‌دانند. توانایی تحمیل، از طریق دسترسی یا تملک منابع و امکانات مختلفی هم چون: اقتصادی، ایدئولوژیک_فرهنگی و سیاسی ممکن می‌شود؛ بنابراین، بر اساس نوع ابزار که در فرایند تحمیل اراده به کار می‌رود، قدرت اجتماعی را می‌توان به سه نوع زیر تقسیم بندی کرد:

۱_ قدرت سیاسی political power (نیروی جسمانی/نظامی): به معنای تملک منابع و امکاناتی ست که زور/خشونت فیزیکی به واسطه آن‌ها اعمال می‌شود؛ مانند قدرت جسمانی، شمشیر، تفنگ و سایر تجهیزات نظامی، و دادگاه و زندان و مجازات‌های کیفری؛ قدرت سیاسی بر خلاف قدرت اقتصادی و فرهنگی، حیات انسان را به طور مستقیم مورد تهدید جدی قرار می‌دهد؛ نیروی جسمانی، اولین و ابتدایی‌ترین منبع قدرت سیاسی ست که زور به واسطه آن بر دیگران اعمال می‌شود؛ به مروز زمان، منابع اعمال زور تغییر و رشد کرده است و امروزه، نحوه و منابع اعمال قدرت سیاسی، در قالب نهاد دولت و دادگاه و زندان و به کمک تجهیزات پیشرفته نظامی و قوانین اعمال می‌گردد.

۲_ قدرت اقتصادی Economic power (نیروی اقتصادی): به معنای مالکیت کالاهای خاص، کمیاب یا نادر است تا کسانی را که این کالاها را در اختیار ندارند، سوق دهد تا رفتار خاصی را اتخاذ کنند.

۳_ قدرت فرهنگی_ایدئولوژیک Ideological cultural power (نیروی فکری): به معنای در اختیار داشتن مجموعه‌ای از معانی، ایده‌ها و ارزش‌هاست که افراد به واسطه آن می‌توانند بر دیگران تاثیر گذاشته و رفتار آنان را جهت‌دهی و تغییر دهند؛ افراد واجد قدرت فرهنگی از ظرفیت اجتماعی/نفوذ اجتماعی برخوردارند. نفوذ اجتماعی به معنای توانایی تغییر در تفکرات، احساسها، نگرشها و رفتارهای یک فرد در نتیجه کنش متقابل با دیگران است. نفوذ اجتماعی، آن‌ها را تبدیل به الگوی رفتاری افراد جامعه می‌کند (۴). نفوذ اجتماعی درجات یا ابعاد مختلفی دارد، سه بُعد می‌توان برای آن در نظر گرفت: محبوبیت، اعتماد، مرجعیت رفتاری و فکری؛ قدرتمندان فرهنگی، ممکن است واجد هر سه ویژگی باشند و یا ممکن است برای برخی از طرفداران خود فقط محبوب، ولی برای عده دیگری مورد اعتماد و برای دیگران مرجع فکری و رفتاری باشند. شدت تبعیت افراد از آن‌ها نیز متفاوت است و کیش شخصیت، شدیدترین وجه تبعیت است. کیش شخصیت یعنی پرستش فرد یا ذوب شدن در وی؛ در چنین حالتی، فرد، در رفتار و افکار، تابع بی چون و چرای دیگری ست. میزان نفوذ اجتماعی قدرتمندان فرهنگی به عوامل مختلفی از جمله میزان شهرت، منبع شهرت و چگونگی دست یابی به شهرت و ماهیت جامعه بستگی دارد. در جوامع سنتی، بزرگان دینی و گروه‌های انسانی (مانند روسای ایلات، طوایف، عشایر) و در جوامع مدرن، اساتید دانشگاه، نخبگان علمی، روشنفکران، هنرمندان، قهرمانان ورزشی و در جوامع شبه مدرن، ترکیبی از هر دو نوع سنتی و مدرن، از نفوذ اجتماعی قابل توجه‌ای برخوردارند. به عنوان مثال، آیت الله میرزای شیرازی به کمک قدرت فرهنگی‌اش، دست به بسیج اجتماعی زده و جنبش تنباکو را رقم زد. روسای ایلات نیز در طول تاریخ به کمک قدرت فرهنگی خود موفق به سرنگونی حکومت‌ها شده‌اند.

در میان وجوه سه گانه قدرت اجتماعی، مهم‌ترین و قدیمی‌ترین قدرت، قدرت سیاسی ست؛ مهم‌ترین است چون که افراد به واسطه آن قادر به تامین امنیت جانی در برابر تهدیدات انسانی و طبیعی (مانند حمله حیوانات وحشی) بوده‌اند. قدیمی‌ترین است چون قدمت آن به مراتب بیش تر از قدمت پیدایش قدرت اقتصادی و فرهنگی ست و پیش از آن‌ها، وجود داشته است. در واقع، قدرت سیاسی، قدمتی به اندازه عمر بشری دارد و همزمان با خلقت انسان شکل گرفته است. اولین و مهم‌ترین دغدغه انسان، حفظ بقاء ست و انسان‌های اولیه، به واسطه قدرت سیاسی در ابتدایی‌ترین شکل آن، یعنی استفاده از زور فیزیکی و بعدها به کمک تجهیزاتی مانند استخوان حیوانات و چوب و سنگ، از جان خود محافظت می‌کردند. بنابراین، قدرت جسمانی افراد، نقش تعیین‌کننده‌ای در حفظ بقاء داشته است؛ و از آنجایی که به لحاظ فیزیولوژی، بدن مردان، قوی‌تر از بدن زنان است و مردان از قدرت (زور) جسمانی بیشتری برخوردارند، در نتیجه، از همان ابتدای خلقت بشری، مردان، تعیین‌کننده اصلی قواعد بوده‌اند. برتری مردان در حیطه قدرت سیاسی، به مرور باعث برتری مردان در قدرت اقتصادی و قدرت فرهنگی آنان نیز شده است. به همین دلیل در قدیم، ثروتمندترین افراد، از میان مردان جامعه بوده و قدرت فرهنگی نیز عمدتا مختص مردان (مانند بزرگان دینی و روسای طوایف، قبایل، عشایر و… ) بوده است. به مرور زمان، میان وجوه مختلف قدرت مردان ارتباط متقابل برقرار گردیده است و این برتری، منجر به فرادستی آنان در تاسیس قواعد و در نتیجه، تبعیض جنسیتی و مردسالاری در فرهنگ جوامع مختلف شده است.

مردان، در هنگام تاسیس قواعد تابع منافع خود بوده و در راستای منافع خود عمل کرده و از آنجایی که مخاطب این قواعد نیز، مردان بوده‌اند در نتیجه، قواعد از پذیرش اجتماعی برخوردار بوده و تثبیت و تبدیل به الگوی رفتاری جامعه شده است؛ زنان نیز به دلیل ضعف، یعنی عدم برخورداری از قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برابر با مردان، نقشی در تاسیس و پذیرش قواعد نداشته و منفعل و صرفا فرمانبردار قواعد بوده‌اند؛ در واقع، بدلیل عدم توزیع متوازن قدرت یا به عبارت دیگر، قدرتمند نبودن زنان، منافع آن‌ها نیز در فرایند تاسیس قواعد، موردتوجه موسسان قواعد نبوده است. علاوه بر زنان، سایر گروههای جامعه (از جمله همجنسگرایان) نیز به دلیل فرودستی، به اشکال مختلف تحت تبعیض قرار گرفته و حقوق آنان در فرایند تاسیس قواعد نادیده انگاشته شده است.

بدین ترتیب، عامل اقلیم، باعث تنوع فرهنگی و عامل قدرت، منجر به اشتراک فرهنگی (مردسالاری) شده است. ولی، تبعیض‌های فرهنگی، نتیجه اقلیم نبوده بلکه نتیجه توزیع نامتوازن قدرت (سیاسی) میان افراد است که منجر به تاسیس قواعد نابرابر و تبعیض‌آمیز شده است. بنابراین می‌توان گفت یکی از شروط لازم و ضروری برای تبعیض‌زدایی از فرهنگ، افزایش قدرت (سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) فرودستان (تبعیض‌شدگان) است. افزایش قدرت (سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) زنان و سایر فرودستان (قومی، نژادی، عقیدتی، جنسی)، مستلزم افزایش مشارکت آنان در عرصه‌های مختلف سیاسی، مانند مشارکت در انتخابات و نهادهای مدنی (۵)، اقتصادی (فعالیت‌های اقتصادی) و فرهنگی (از جمله حضور در دانشگاه، رسانه، هنر، ورزش) است؛ این امر منجر به افزایش قدرت آنان و توازن‌سازی قدرت و تاسیس قواعد برابر خواهد شد. توازن‌سازی قدرت، لازم و ضروری ست زیرا انسان، موجودی منفت طلب است، و اگر مجبور نباشد فقط بر اساس منافع شخصی‌اش عمل خواهد کرد بنابراین، افزایش قدرت (سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) فرودستان و متوازن سازی قدرت، برای اصلاح قواعد و تبعیض‌زدایی از آن، لازمه و پشتوانه برابری ست. برابری بدون قدرت، دوامی نخواهد داشت. علاوه بر افزایش قدرت فرودستان، تلاش در جهت تغییر فرهنگ/باور افراد (بخصوص فرادستان) نیز موثر و مفید است. مادامی که افراد برحسب معیارهای مختلفی هم چون جنسیت، گرایش جنسی، پایگاه طبقاتی، نژاد، زبان، منزلت اجتماعی و عقیده، خود را برتر از دیگران بدانند، حذف تبعیض‌ها غیرممکن است؛ تغییر باور افراد نیازمند فعالیت در عرصه فرهنگ (رسانه، آموزش، هنر) است. مخالفان تبعیض می‌بایست مبانی فکری قواعد تبعیض‌آمیز را مورد پرسش قرار داده و نقد نمایند تا حقانیت آن نزد باورمندان به این گونه ایدئولوژی‌ها، از بین برود. بدین طریق، چرخه بازتولید مناسبات تبعیض‌آمیز متوقف خواهد شد.

 

فرایند شکل گیری فرهنگ و عوامل موثر بر آن

فرایند شکل گیری فرهنگ و عوامل موثر بر آن

 

پانوشت‌ها:

۱_ مردسالاری به معنای توزیع ارزش‌ها، معانی، ایده‌ها، فرصت‌ها و منابع بر اساس معیار جنسیت و به نفع جنس مذکر است. در الگوی توزیع مردسالارانه، افراد نه بر اساس معیار لیاقت و شایستگی، بلکه بر اساس معیار انتسابی جنسیت، از حقوق و مزایای ویژه‌ای برخوردار می‌گردند. در جامعه مردسالار، مردان نسبت به زنان، در حوزه‌های مختلف، ارجحیت و برتری دارند و زنان به دلیل جنسیت‌شان، در مقایسه با مردان دسترسی کمتری به فرصت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارند. ایدئولوژی مردسالارانه با مجموعه‌ای از نظریات و ایده‌های مختلف همراه است که تسلط مرد را بر زنان توجیه می‌کند و آن را به تفاوت‌های طبیعی و ذاتی بین زن و مرد نسبت می‌دهد. چنین نظریاتی، علمی نبوده و ایدئولوژیک نامیده می‌شوند چون فاقد مبنای علمی‌اند.

۲_ در بستر نهادی، علاوه بر مولفه‌های نامبرده، عوامل دیگری نیز تاثیر گذار است؛ از جمله: الف) ساختار جمیعتی جامعه به لحاظ سنی (پیر و جوان)، طبقاتی (طبقه بالا، متوسط و پایین) و جغرافیایی (شهرنشین و روستانشین)، ب) شکاف‌های سیاسی جامعه، ج) ساختار اقتصادی جامعه (کشاورزی/صنعتی، آزاد/دولتی، رانتی/غیررانتی)؛

۳_ بر اساس قاعده خون بَس که به منظور کاهش خشونت و خونریزی و توسط مردان، تاسیس شده است، دختر یا خواهر قاتل به عقد پسر یا بردار مقتول درخواهد آمد؛ قاعده خون بس، فقط مختص ایران نبوده و در کشورهای مختلف با اسامی دیگری، وجود داشته و حتی همچنان در برخی از مناطق وجود دارد.

۴_ استفاده تولیدکنندگان از سلبریتی‌ها برای تبلیغ کالا و خدمات به دلیل نفوذ اجتماعی آن‌ها ست.

۵_ تاسیس نهادهای مدنی، نقش بسزایی در افزایش قدرت فرودستان دارد. چرا که نهاد مدنی منجر به تجمیع قدرت اعضای نهاد شده و قدرت آن‌ها را چندین برابر افزایش می‌دهد. علاوه بر این، نهاد مدنی فعالیت اعضای نهاد را ساماندهی نموده و بدان استمرار و ماندگاری می‌بخشد و مطالبات اعضا را نیز غربال‌گری، شفاف و مشخص می‌کند. هم چنین، برخورد با مطالبه‌گران از سوی مخالفان مطالبات، سخت و دشوار می‌گردد.

 

منابع

بهشتی، محمد (۱۴۰۱)، ایران کجاست؟ ایرانی کیست؟ (دفتر اول؛ منظر فرهنگی)، تهران، انتشارات روزنه.

اشتراک گذاری پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *