توسعه و پروژهی ناتمام «ایران»
مرثیهای در سوگِ توسعه یا تکیه بر قدرت تمدن ایرانی
علیرضا غریبدوست؛ پژوهشگر حقوق و توسعه
نمیشود ایرانی و ایراندوست بود، اما از مفهوم و کلیدواژهی «توسعه» غافل ماند.
در این یادداشت، بنا ندارم بدیهیات «توسعه» را مرور کنم، اما اشاره به یک مقدمه لازم است؛ مفهوم توسعه پس از پایان جنگ جهانی دوم وارد ادبیات سیاستگذاری عمومی در جهان شد. ویرانیهای پس از جنگ به حدی بود که همهی کشورهایِ درگیرِ جنگ، ناگزیر به بازسازی و ترمیم آنها بودند و ناخواسته، نوعی رقابت میان کشورها در بازسازی پس از جنگ شکل گرفت. به تدریج و در این فرآیند، اندیشمندان متوجه شدند که صرفاً بازسازی بناها و تاسیسات و زیرساختها موثر نخواهد بود و نه تنها باید بنیانهای اقتصادی را احیاء کنند و رویکردشان را از «اقتصاد جنگی» به اقتصاد دوران «صلح» تغییر دهند، بلکه باید ساختارِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را نیز که مبتنی بر ضروریاتِ دوران جنگ بنا شده بود، متناسب با «دوران صلح» بازتعریف نمایند. بدین ترتیب مفهوم «توسعه» در گفتمان عمومی جهان شکل گرفت و آرام آرام شاخصهایی برای «توسعه یافتگی» یا «عقبماندگی» کشورها شناسایی و به عنوان شاخص کمیِ قابل سنجش، مورد استناد قرار گرفت. ایران نیز وارد این رقابت شد و گامهایی در مسیر توسعه برداشت، اگرچه رویکرد دولتمردان پس از شهریور ۱۳۲۰ بیشتر متوجه توسعهی اقتصادی بود تا دیگر شئون توسعه! تا اینکه انقلاب شد و پس از آن درگیر جنگی تحمیلی با عراق شدیم و دیگر نمیشد درخصوص «توسعه» سخن گفت. با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی، دوباره مفهوم «توسعه» موضوعیت یافت و محور برنامههای دولتمردان شد. برنامهی اول «توسعهی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» در سال ۱۳۶۸ تصویب شد و اهدافی را برای پنج سال نخست پس از جنگ ترسیم کرد. رفته رفته کشور گامهایی در مسیر توسعه برداشت و نمود و بروزِ آن را مردم دیدند. برنامه دوم با تاخیر در سال ۱۳۷۴ و متعاقب آن برنامههای پنج سالهی سوم، چهارم، پنجم و ششم به ترتیب در سالهای ۱۳۷۹، ۱۳۸۴، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۶ تصویب و با کاستیها و توفیقهایی اجرا شد. در این میان، آنهایی که منافع خود را در عقبماندگی مُلک و ملت میدیدند، هرچه در توان داشتند به کار بستند تا مسیر «توسعه» متوقف یا در راستای منافعِ آنان منحرف گردد. برنامهها را یکی پس از دیگری به پروژههای رانتی تبدیل کردند، به نام توسعه، بانکداری ربوی را گسترش دادند و صندوق توسعه ملی را تبدیل کردند به حساب پساندازی برای اجرای برنامههای کوتاه مدت خودشان و سوء استفاده از امتیازها و تخصیص تسهیلاتِ بیربط و هزار انحراف دیگر؛ نه اجازه دادند احزاب و تشکلهای سیاسی توسعه یابند، نه حاضر بودند اصول مصرح قانون اساسی اجرا شود. تا اینکه در سال ۱۴۰۰ همان جریانهای تندرو و رادیکال به این نتیجه رسیدند که اصرار بر توسعه، امکان بهرهبرداری از رانتها و امتیازهای خاص را از آنان خواهد گرفت. پس برنامه «هفتم» را از «توسعه» به «پیشرفت» در سال ۱۴۰۲ تغییر دادند! نگارندهی این سطور، از همانجا فاتحهای بر فرآیندِ توسعه در جمهوری اسلامی ایران خواند و دفتر توسعه را در این ساختار بسته شده دانست، اگرچه بسیاری با اینجانب هم عقیده نبودند. گویی، تندروهایی که بر مسند قدرت تکیه زدند، به وضوح الزامات توسعهی پایدار را دریافته و متوجه شده بودند که برای تحقق توسعهی پایدار، نیاز به «حکمرانیِ خوب» است که مبتنی بر پنج نهادِ قدرتمندِ موثر در جامعه بنا میشود و آنان هرچه باخود کلنجار رفتند، «حکمرانیِ خوب» را در تعارض با منافع شخصی خود دیدند و برای فرار از آن، به خودشان گفتند که «اساساً خرِ ما از ابتدا دُم نداشت» و قصدی هم بر توسعه نداشتیم، چون یک مفهوم غربی و وارداتی است و با ارزشها و هنجارهای «ما» همخوانی ندارد! چراکه پنج نهادِ اصلی که لازمهی توسعهی پایدار و حکمرانیِ خوب در یک کشور است، (شامل «دادگستری مستقل»، «پارلمانِ مقتدر و منحصر در امر تقنین»، «دولتِ مدرن»، «نهادهای مدنی» و «بخش خصوصیِ» قدرتمند و موثر) به حدی در تعارض با «منافعِ جریانهای قدرتمندِ برخوردار از ظرفیتِ اعمال خشونت» بود که امکان سازگاری با آن را نداشتند! نه استقلالِ نهاد دادگستری را بر میتابیدند، نه اقتدارِ دولتِ مدرن را خواستار بودند، نه انحصارِ پارلمان برای قانونگذاری را موجّه میدانستند و نه راضی میشدند که نهادهای مدنیِ مستقل و بخش خصوصیِ قدرتمند در امر ادارهی کشور مدخلیت یابند. پس کُل برنامه را عوض کردند و برنامه هفتم شد: «برنامه هفتم پیشرفتِ جمهوری اسلامی ایران»!
با این وضعیت، تکلیف کُنشکران و پرچمداران توسعه چه میشود؟ سه راه در برابرشان قرار داشت؛ یا از کشور مهاجرت کنند، یا در کُنجی در غار تنهاییِ خویش خزیده و بنشینند و کتاب بنویسند و به دانشجوهایشان آموزش دهند یا اگر گزینهی سوم را انتخاب نموده و به هشدارها و انذارها ادامه دهند، ممکن است در اثر سعایت همان جریانهای مخالفِ توسعه، تحت تعقیب قضایی قرار بگیرند و متهم شوند به «سیاهنمایی» و «تقابل» و حتی «براندازی»! البته راه چهارمی هم هست، میتوانند ریقِ رحمت را سرکشیده و کُلاً از صفحهی روزگار محو شوند که چون مرگی خودخواسته است، دولتمردانِ موصوف، در امور شخصی و حریمِ خصوصیِ اندیشمندان دخالت نمیکنند!
با این وصف، ما کنشگران فرهنگی و اجتماعی، هریک مسیری را برگزیدیم. یکی جا زد و به کُنج عُزلت رفت، دیگرانی مهاجرت کردند، برخی هم ریقِ رحمت را «خودخواسته» سرکشیدند! اما معدود کنشگرانی که «ایران را با همهی وجود دوست داشتند»، به فریاد زدن و هشدار دادن و تلاش برای اصلاحِ مسیرهای نادرست اصرار کردند. از زمرهی این بزرگان، دکتر محسن رنانی است؛ استاد تمام گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان که از دههی هفتاد خورشیدی و به ویژه پس از برنامهی اول توسعه، کنشگری علمی و آگاهسازی جامعه و دولتمردان را نسبت به انحراف از مسیر توسعه، بارها و بارها گوشزد کرد. بیرون از گود نماند و بصورت عملیاتی با نهادهای تصمیمساز در درون حاکمیت همکاری کرد و از کمک کردن به سیاستمداران ابائی نداشت و نگران ِ برچسبِ «حکومتی» خوردن نبود. آنچه را درست تشخیص میداد، میگفت. اصرار میکرد که منابع را درست بهرهبرداری کنیم. آن زمان که مردم متوجه بحران آب نبودند، مکاتبه و یادداشت و سخنرانی و مصاحبه میکرد که منابع آبِ کشور به همین سادگی تجدیدپذیر نیست، آبهای زیر زمینی را چون طلا بدانید و بیهوده مصرف نکنید. از محیط زیست میگفت و آسیبی که ما در فرآیند توسعه به آن خواهیم زد و لزوم جبران آسیبها و تمهیدِ برنامههای مدونی برای بازسازی و حفظ محیط زیست. از توسعهی متوازن سخن گفت و هشدار داد که توسعه در یک یا چند بخش، به «توسعهی پایدار» نمیانجامد. سه سال در خانه نشست و بیجیره و مواجب کتابِ «اقتصاد سیاسیِ مناقشهی اتمی» را نگاشت و فقط در «سه نسخه» به سرانِ عالی کشور ارسال نمود و تا سالها از انتشارِ آن پرهیز کرد تا مبادا «نقضِ غرض» در خیرخواهی شود. در آن کتاب که در سال ۱۳۹۸ و پانزده سال پس از نگارشِ آن منتشر شد، از ۱۰ پیشبینی او نسبت به پروژهی هستهای جمهوری اسلامی، ۹ مورد محقق شده بود اما دولتمردان، گوشی برای شنیدن نداشتند. در آن ۱۵ سال هم هرگز ناامید نشد، از «شادی» و «کودکی» نوشت، از این مهم که برای توسعه باید از «کودکی» آغاز کرد، باید کودکان ما از مدرسه با «توسعه» آشنا شوند. گفت و سخنرانی کرد که کودکانمان اگر شاد نباشند و اگر امیدوار و تندرست تربیت نشوند، به توسعه نخواهیم رسید. به شاگردانش گفت: «خوب کار کنید و کارِ خوب کنید» تا در جامعه، خوبی رواج یابد که خوبی و خیرخواهی، پایهی بنیادین توسعه ملی است. گفت که باید رویا داشت، باید رویا ساخت، باید به دنبال رویاهایمان برویم و رویاهای بزرگ در سر داشته باشیم که توسعه بدون رویا امکانپذیر نیست. گفت باید صبور باشیم، خشونت پرهیز باشیم، حق داریم اعتراض کنیم اما همواره مواظبت کنیم که اعتراض ما به دستاویزی برای دیگران در ضربه زدن به مملکت بدل نشود. گفت عُمر یک حکومت به شرطی استمرار مییابد که از «تلهی بنیانگذار» عبور کند. از «پنجرهی شکسته» برایمان گفت، از «سقوط» و اندیشیدن به آن و تمهید اقداماتی که در مسیرِ سقوط قرار نگیریم. اصرار به اصلاحِ گام به گام داشت، آرام اما پیوسته؛ گفت اگر حکومت پهلوی دست به اصلاحات جدی میزد، سقوط نمیکرد، هشدار داد که «کارآمدی» و «شایستگی» اگر از میان رود، مقدمهی «سقوط نمادها» خواهد شد و با سقوط نمادها، «ساختار» فرومیپاشد. از «ویروس کرونا» نوشت، از «ایران و چهار زلزلهای» که با آن مواجه شده و دولتمردان ناگزیر هستند تا سال 1400 حتماً ریل این قطار را اصلاح نمایند و نیازمند پارادایم شیف و تغییری بنیادین در رویکردها و راهبردها هستیم. از «پیکر رضاه شاه» نوشت، از «حصر»، از «ایران بر لبهی تیغ». با «سلام بر ایران، سلام به رهبری» ما را به یاد «زخمهای ایران» و «آخرین تار موی» انداخت و هشدار داد که اگر «اذان به وقت دروغ» دهیم، انتظاری جز «فحشهای مبارک» و «استفراغ مبارک» نباید داشته باشیم. از «شام غریبان دانشگاه» نوشت و از «دختر دریا»؛ با «صبر شادمانه» به «پیشواز عزاداری دخترانِ نسلِ زد» رفت و از «شراب مجازی و ترسوهای فجازی» نهراسید و گفت «مهاجرت نخواهم کرد». از ذهنیت عمومی مردم نسبت به حکمرانی گفت و اصرار کرد که «افکار عمومی» در مسیر توسعه، نقشی بیبدیل ایفا میکند. هشدار داد که منابع ما محدود است، گمان مَبریم که چون دومین ذخایر گاز جهان و چهارمین ذخایر نفت جهان را داریم، پس هرچه مصرف کنیم و هرچه بفروشیم تمامی ندارد! تصور متوهمانه نداشته باشیم که چون قریب به ۹ درصد از کل منابع جهان در سرزمین کنونی ماست و ایرانِ ما که یک درصد مساحت دنیا را با جمعیتی کمتر از یک درصد جمعیت دنیا دارد، پس جای نگرانی از باب به یغما رفتن منابع وجود ندارد! گفت و نوشت و ناامید نشد. پویشی راه انداخت در فکر توسعه و از «کنشگران توسعه» حمایت کرد، اما جز مشورت در «پویش فکری توسعه» مداخله نکرد و کار را به جوانانِ دانشمند سپرد. پای کار پویش ایستاد تا گزارش توسعهی ایران منتشر شود، گزارش توسعهی مقدماتی در سال ۱۳۹۹، گزارش صفر توسعه در سال ۱۴۰۰ و گزارش اول و دوم در سالهای 1401 و ۱۴۰۲ و اینها را کرد و گفت و هشدار و انذار داد که نکنید، به سمت فروپاشی نروید، از مسیر «توسعه» خارج نشوید، سرمایههای اجتماعی را نابود نکنید. دهها کتاب نوشت، روایت صاحبنظران از توسعه را گرد آورد، کنشگری مرزی را ارج نهاد و کنشگران مرزی را تشویق کرد به ادامه این حرکت. صدها مقاله و یادداشت و سخنرانی ارائه کرد تا چراغ «امید» در جامعه روشن بماند. گوش شنوایی نیافت اما ناامید نشد. در اوج ناامیدی و سرخوردگیِ ملی پس از درگذشت رئیسجمهور مستقر، به توصیهی دوستان و ارادتمندانی چون حقیر اعتنا نکرد و پا در کارزار انتخابات ۱۴۰۳ گذاشت و مردم را دعوت کرد به شرکت در انتخابات، تا فرآیند گذار دموکراتیک را باز نگه دارند.
دوستی و شاگردی و ارادت حقیر به دکتر رنانی به سالهای گذشته باز میگردد. وقتی که مسئولیتی داشتم و از ایشان برای همفکری و مشورت درخصوص تصمیمات دولت وقت دعوت کردم. از لطف ایشان، دوستی ما ادامه یافت که البته ناشی از فروتنی او بود، وگرنه آدمهای کوچکی چون حقیر امتیازی برای رفاقت ندارند. گاه و بیگاه به بهانههای مختلف برای مشورت در موضوعات پژوهشی و آموختن، با ایشان در تماس بودم. گاهی نسبت به یادداشت یا سخنرانی ایشان نقد داشتم و برایشان میفرستادم و ایشان هم نقد حقیر را جدی میگرفت و در مواردی حتی منتشر میکرد که یکطرفه به نزد قاضی نرفته باشد. اساساً دکتر رنانی معتقد است که «توسعه، یعنی گفتگو» و مادامی که گفتگو میان بخشهای مختلف جامعهی مدنی با یکدیگر و مردم شکل نگیرد، از توسعه خبری نخواهد بود. تا اینکه امسال، موضوع انتخاباتِ غیرمنتظره پس از درگذشت آقای رئیسی پیش آمد. برخلاف ما که اصرار داشتیم فایدهای ندارد و فرقی نمیکند چه کسی رئیس جمهور باشد! استدلال آورد که فرق میکند چه کسی رئیس جمهور باشد! استدلال میآوردیم، حجت نشان میداد، سند ارائه میکردیم، ناامید نمیشد و در آخر میان عقل و عشق، عشق به ایران را برگزید و آبروی سالیان را برکف گرفت و مردم را که در اوج بیاعتمادی به دولتمردان بودند، به شرکت در انتخابات دعوت کرد و برچسب خورد که «آدمِ حکومت» است! با پشتکاری وصف ناشدنی همچنان ادامه داد و حتی امثال مرا نیز تشویق کرد که در انتخابات مشارکت کنیم. آقای پزشکیان در انتخابات پیروز شد و دکتر ظریف اصرار کرد که او نیز در «شورای راهبری دولت» حضور موثر داشته باشد. آمد و رفت، به هزینهی شخصی، نه از جیب بیتالمال یا بودجهی حزب یا جناح برندهی انتخابات! هر پست و مقامی هم که به او پیشنهاد شد، نپذیرفت. دستمزد و حقوق هم نگرفت، البته گرفت، او مزدش را نقدی گرفت، نقدِ نقدِ نقد! با طرح شکایت به فاصلهی چند روز پس از پیروزی آقای پزشکیان و اعلام جرم و تشکیل پروندهی قضایی سنگین علیه او که شرحِ آن را همگی میدانید...
در این یادداشت، نمیخواستم سوگنامه و مرثیهای در سوگِ توسعهی ایران بخوانم، اگرچه این نوشتار سرشار از اشکهای خونبارِ قلم در «سُنت نخبهکشی» است و نگارندهی این سطور نمیتواند اندوهِ خویش را از توقف فرآیندِ توسعه در بستر نظم کنونی، از چشم خوانندگان، پنهان کند. نمیخواهم در سوگ توسعه بنویسم چون باور دارم که ایران با یا بدون هرکدام از ما، مسیر توسعه و کامیابی ملی را خواهد پیمود. ایران، به پشتوانهی تاریخی، به دلیل برخورداری از کهنترین فرهنگ و تمدن بشری از هزارههای دور تا امروز، بدون تردید مسیر توسعه را در ادامهی «نوزاییها و افولها» طی خواهد کرد. چراکه هر دورهی انحطاط و افول در این چندهزارسال، مقدمهی نوزایی و شکوفایی جدید گردیده است. این روزگارِ تلخ نیز خواهد گذشت؛ محسن رنانیها میآیند و میروند اما ایران میماند و خواهد ماند. یادمان باشد، بصورت طبیعی و منطقی، ما امروز نباید «ایرانی» میماندیم! هیچ ملتی در طول تاریخ، اینهمه انحطاط و فروپاشی را به چشم ندیده که ما دیدهایم؛ هیچ ملتی نمیتوانسته با بروز و ظهور این همه مصیبت، همچنان «پیوستگی فرهنگی و تمدنی» خویش را از هزارههای دور تا به امروز از دست ندهد و دچار «گسستِ تاریخی، فرهنگی و تمدنی» نشود، این شگفت انگیز نیست؟ این بار نیز چنین نخواهد شد؛ از آشوربانیپال و اسکندر مقدونی در هزارهی نخست پیش از میلاد، تا خلفای عباسی و اُموی و چنگیزخان مغول در هزارههای بعدی نتوانستند ایران را نابود کنند و دیگران نیز نخواهند توانست.
ما همچنان، اندیشیدن به «ایران» را به مثابه «پروژهی ناتمامی در مسیر توسعه» در ذره ذرهی وجود خویش میپرورانیم و به قدر بضاعت خویش در مسیر اعتلای نام نامی ایران، از هیچ کوششی فروگذار نخواهیم بود.
علیرضا غریبدوست، پانزدهم اسفند ۱۴۰۳
دیدگاهتان را بنویسید