این گوی را تکان نده!
نویسنده: امیرحسین پوره
دانشجوی دکتری علوم سیاسی
پژوهشگر پویش فکری توسعه
جامعه و حکومت امروز ایران در یکی از بزنگاههای تاریخی خود قرار گرفته است. مواجهه با بحرانهای متفاوت داخلی و خارجی جامعه را در وضعیتی خاص و منحصر به فردی قرار داده است. این شرایط دیدگاههای کمتر خوشبینانه و بیشتر بدبینانهای را پیرامون تحولات آتی و چشمانداز آینده ایران شکل داده است. یکی از تحولاتی که امروزه در پاسخ به این وضعیت از آن یاد میشود تغییری بزرگ چون انقلاب است. در صورت گرایش به چنین راهی، سوالاتی بزرگ در این باب بر سر راهمان قرار دارد. آیا جامعه ایران آماده انقلاب است؟ آیا انقلاب گذرگاه مطمئنی برای رفتن به فراسوی مشکلات و بحرانهای امروز ماست؟ در این یادداشت برآنیم تا بر چند و چون ماهیت انقلاب گذری کرده و در آخر بر امکان و پیامدهای انقلاب در جامعه امروز ایران نظری افکنیم.
رسم انقلاب
تغییر و دگرگونی جزیی ذاتی از روند تکامل همه جوامع بشری در طول تاریخ بوده است. به این معنا تاریخ را جز حرکت و دگرگونی جوامع بشری نمیتوان نامید. این دگرگونی در جوامع مختلف واجد اشکال متنوعی است. برخی از این دگرگونیها خواسته و برنامهریزی شده و برخی ناخواسته و غیرمترقبه رخ نموده است. برخی در ساختارهای تعریف شده بشری رخ داده و بهنجار بوده و برخی فراهنجاری و فراقانونی جامعه را دچار تحول نموده است. یکی از صورتهای برجسته این روندهای نابهنجار پدیدهای به نام انقلاب است. تغییری بزرگ، ناگهانی، پیچیده و تا حدودی غیرمترقبه.
واژه انقلاب اگرچه میدان وسیعی در کاربرد همگانی دارد اما همین گستره نیز چالشهایی برای تعریف آن ایجاد نموده است. براین اساس با تعاریف متنوعی از انقلاب روبرو هستیم اما آنچه میتوان به عنوان تعریفی موجز از انقلاب در اینجا مدنظر قرار داد به بیان ساده همان تغییر ناگهانی در ساختار یک جامعه است که ابعادی چون استحاله ارزشها، تغییر ساختار اجتماعی، تحول در نهادهای سیاسی، تغییر نخبگان و خشونت را در خود خواهد داشت.(کوهن، ۱۳۸۹ : ۳۷)
فراتر از تعریف انقلاب شاید یکی از ماندگارترین و مهمترین سوالات این است که چرا یک انقلاب رخ میدهد؟ آیا فقر، محرومیت، نابرابری، قحطی و جنگ عامل انقلاب است؟ این علل ممکن است در نگاه اول به عنوان عوامل شکل دهنده به انقلاب مدنظر قرار گیرد اما نمیتوان از آن به عنوان عوامل قطعی و حتمی وقوع انقلاب یاد کرد چرا که در طول تاریخ چه بسیاری موارد از فقرها، محرومیتها، قحطیها و جنگها بوده است اما انقلابی را رقم نزده است. از سویی دیگر اما، با اینکه انقلابها پدیدههایی به نسبت نادر در طول حیات جوامع بشری بودهاند همگی تا حدودی این علائم را قبل از انقلاب در خود داشتهاند. این موضوع ما را به سوال بعدی رهنمون میسازد. این سوال که در چه جوامعی این عوامل یعنی فقر و محرومیت موجب انقلاب خواهد شد و چه جوامعی این عوامل را مدیریت و از سر گذراندهاند؟
جک گلدستون از صاحبنظران حوزه انقلابها در تبیین چرایی وقوع و عدم وقوع انقلاب در جوامع مختلف به جوامع با تعادل پایدار در مقابل جوامع با تعادل ناپایدار اشاره میکند. جوامع با تعادل پایدار جوامعی هستند که در آنها شبکه تعاملی گروههای مختلف اجتماعی کارکرد مطلوب خود را دارند. حاکمان جامعه مسئولیتهای حمایتی خود را از جامعه به خوبی انجام میدهند. نخبگان را مورد عنایت و حمایت اقتصادی و سیاسی خود قرار میدهند. نخبگان نیز از اقتدار فرمانروایان پشتیبانی میکنند. فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه را سازماندهی و باورها و رفتارهای موجود را تقویت میکنند. همینطور گروههای مختلف مردم نیز به فعالیتهای اقتصادی مشغول هستند که درآمد کافی برای حمایت از خود و خانوادهشان را تضمین میکند.
در کل جوامع با تعادل پایدار جوامعی هستند که اکثر گروهها به حفظ وضع موجود علاقمند هستند و ریسک بزرگ تغییر را نمیپذیرند. تعاملات این گروهها نظم اجتماعی موجود را بازتولید و تقویت میکند. این ثبات و انعطافپذیری است که باعث میشود اینگونه جوامع در مواجهه با مشکلات و بحرانها سربلند بیرون آمده و به حیات خود ادامه دهند.
در مقابل جوامع با تعادل ناپایدار قرار دارند. در این جوامع حاکمان ضعیف و بیاراده، نخبگان مشکوک و بیاعتماد و مردم نگران و آشفته هستند. گلدستون عناصر پنجگانهای را به عنوان شروط لازم و کافی برای ایجاد یک تعادل ناپایدار اجتماعی به این ترتیب برمیشمارد. اولین عنصر تنگناهای مالی و اقتصادی ملی است که درآمدهای مردم را تحلیل برده و سیاستهای حمایتی حکومت را مخدوش میکند. دوم احساس بیگانگی و مخالفت رو به رشد در میان نخبگان است که این خود معلول تقسیم غیرمنصفانه قدرت سیاسی و اقتصادی است. عنصر سوم بسیج مردمی است که ناشی از خشم گسترده و فزاینده آنها در خصوص بیعدالتی است. احساس فقر و نابرابری که مردم نه آن را محصول اشتباه خود و نه امری اجتنابناپذیر میدانند. در نتیجه مشکلات، ناشی از اقدامات نابجای حاکمان تلقی میشود. چهارم شکلگیری یک ایدئولوژی یا روایت مشترک و متقاعدکننده از مقاومت در مقابل حکومت است که کارکرد تحملناپذیری رژیم فعلی و حقانیت نیروهای مخالف را به نمایش میگذارد. در نهایت مناسبات مساعد بینالمللی است. به این معنا که در عرصه بینالملل، رژیم موجود حامیان قدرتمند خارجی نداشته باشد. در شرایطی که این عوامل پنجگانه حادث شود مکانیسمهای حفظ سامان جامعه دیگر کارکرد لازم را نخواهد داشت و جامعه مهیای انقلاب خواهد بود.
گلدستون از تمثیلی روشنگر برای تمایز جوامع با تعادل پایدار و تعادل ناپایدار بهره میبرد. تصور کنین توپی در قعر یک گودال بزرگ قرار دارد، اگر یک نیروی کوچک توپ را در هر مسیری به حرکت درآورد این توپ به آسانی به درون همان گودال خواهد غلطید و به وضعیت قبلی خودش برخواهد گشت. بنابراین در این تعبیر تعادل پایدار، تعادلی است که در آن واکنش به یک اختلال معمولی، بازگشت به شرایط اولیه است. به شیوهای مشابه در جامعهای که در شرایط تعادل پایدار قرار دارد واکنش به اعتصاب، بحران اقتصادی، جنگ یا قیام از سوی حاکمان، نخبگان و حتی گروههای مردمی این است که برای احیای سامان اجتماعی موجود اقدام نمایند.
اما در مقابل تصور کنین توپ در گودال قرار نداشت و به جای آن در بالای یک تپه بود. بالطبع در نبود هیچ نیرویی توپ در همان بالا باقی میماند. اما اگر نیروی کوچکی وجود داشت که توپ را هل میداد توپ حالا به پایین تپه میغلطید و مسیر جدیدی در پیش میگرفت. این وضعیت مصداق بارز تعادل غیرپایدار است. یعنی جایی که اختلالی کوچک باعث انحرافی همواره بزرگتر از وضعیت قبلی است. این دقیقا همان چیزی است که برای یک جامعه در یک انقلاب روی میدهد (گلدستون، ۱۳۹۶ : ۳۲). با این اوصاف فقر و محرومیت و جنگ در جوامعی منجر به انقلاب میشوند که این جوامع در وضعیت تعادل ناپایدار قرار دارند اما جامعه با تعادل پایدار در مواجهه با این مشکلات و بحرانها سربلند بیرون خواهد آمد.
طعم انقلاب
انقلابها در طول تاریخ طعمهای متفاوتی داشتهاند از شیرینی آرمان تا تلخی واقعیت. انقلابها با آرمان شروع میکنند. آنچه در فرایند انقلابها چنین نیروی عظیمی را بسیج میکند چیزی نیست جز نیروی خیال. رسیدن به فردایی بهتر که در آن آرمان تک تک افراد، اگرچه متعارض، تحقق خواهد یافت. این آستانه انقلاب را از شور و شعف سرشار میسازد. رسیدن به دروازهای که آن سویش را بهشت برین تصور خواهند کرد. آنچه این شور را به درجه اعلاء میرساند تصور امکان ایجاد جهانی نو با مختصات ذهنی و تصور شده است. این شوق وصف ناشدنی تمام دیوارهای حافظ نظام موجود را خواهد شکست. و اینچنین انقلاب پیروز خواهد شد.
با فروپاشی نظام پیشین، ماهعسل انقلاب آغاز میشود. آن دوره آرمانی که مردم در مورد آن دیرزمانی سخن گفته و آرزوی آن را پرورانیدهاند. اما این ضیافت بسیار کوتاه است و این شیرینی زودگذر. به زودی آرمان از بلندای خویش به پائین کشیده میشود و در محضر واقعیت خواهد نشست. آرمان آن بزک موقت بر چهره انقلاب است که به زودی رنگ خواهد باخت. از اینجاست که طعم انقلاب دگرگون خواهد شد. چرا که هر وضع موجودی از وضع خیالی نارساتر و ناگوارتر است و به زودی مقهور واقعیت خواهند شد.
اولین تنهی واقعیت به خیال را پس از پیروزی انقلاب در تفسیر آرمانها و شعارهای انقلاب میتوان دید که بلافاصله پس از فروپاشی نظام قدیم آغاز خواهد شد. منازعه بالا خواهد گرفت. گروهی سالیان برای اصلاح حکومت ممارست کردهاند و امروز در تلاش برای تحقق اصول و قواعد مدنظر خود همچون حقوق قانونی، آزادیهای مدنی و آزادیهای سیاسی و مشارکت سیاسی در جامعه هستند. اینها مصلحانی هستند که نیک بر قوت واقعیت اجتماعی آگاهند و راه را در تغییرات و اصلاحات تدریجی و گام به گام در نظام سیاسی و اجتماعی میجویند.
اما همچنان خیال است که در خیابان فرمان میراند و مردمی گسسته از واقعیت، به احترام بهشتی این جهانی کلاه از سر برمیدارند. آرمان، چرخ گردون انقلاب را سرعت میبخشد و هر آنکس که جلوهای از واقعیت با خود دارد به بیرون پرت خواهد کرد. قدرت خیال شکاف فزایندهای را میان توقعات روزافزون تودهها و اندیشه مبارزان سابق ایجاد خواهد کرد. اینجاست که عقلانیت در مقابل رادیکالیسم ذبح خواهد شد. مصلحان خواهند باخت، بایستی انقلابی میبودند، زیرا در انقلاب تنها انقلابیون میتوانند راه خود را بیابند. رادیکالیسم برخاسته از خیال مردم در خیابان رهبران خود را خواهد ساخت. رهبرانی که وعده و شعار بیشتری در تحقق آرمان دهند بر کرسی انقلاب خواهند نشست.
دومین مواجه با واقعیت در نیاز جامعه به نظم برای بقا و استمرار خود است. دولت و سلطه سیاسی برای چنین نظمی اجتنابناپذیر است. انقلاب بحران قدرت در جامعه ایجاد نموده است. قوانین و رسوم همبستگی مردم را برهم زده و زمانی که این قوانین و رسوم نتوانند پیوند مردم را به خوبی برقرار کنند لاجرم بایستی به زور متوسل شد. سامانمندی آنارشی زائیده شده از یک جامعه انقلابی به زوری صد چندان نیاز دارد. که این خود دورهای از وحشت را خلق خواهد کرد. انقلاب به مثابه انتقام.
رهبران جدید انقلاب به نظمی نیاز دارند. نظمی که تقسیم کار، طبقات و سلطه اجتماعی را خواهد داشت. طبقه حاکم جدید نیز خواهان مزایا و نعمتی است که هر طبقه حاکمی تاکنون داشته است. رهبران انقلاب مردم را کارگزاران آموزههای انتزاعی خود میدانند بدون اینکه واقعیت مردم و خواستههای آنان مدنظر قرار گیرد. اینجاست که واقعیت تلخ انقلاب رخ خواهد نمود. ساختار قدیم فروپاشیده اما بهبودی در وضعیت مردم نداشته است و این میراث ژرف انقلاب را نشان میدهد و آن ناتوانیاش در از بین بردن ناعدالتیهای اجتماعی است که خود زائیده آن است. و تراژدی واقعی شکست فاحش آن در مقایسه با اهداف و آرمان اعلام شده توسط هواداران اولیه انقلاب است.
دور و نزدیکِ انقلاب
اکنون شمعی در دست گیریم و پرتویی بر جامعه امروز خود اندازیم. گوی جامعه امروز ایران در گودالی مطمئن جای دارد یا بر فراز تپهای با شیبی تند، نامطمئن ایستاده است؟ وضعیت امروز جامعه ما در تعادل پایدار است یا در تعادلی ناپایدار؟ با اطمینان از سنگریزههای مسیر زندگی گذر میکنیم یا هر لحظه با هراس، صدایی مهیبی را انتظار میکشیم؟ نظم و مناسبات اجتماعی جامعه ایران برقرار است یا همه سویه رو به فرسایش رفته است؟
در پاسخ باید گفت هرچه در بازنگری پس از انقلابها تشخیص عوامل پنجگانه مسبب ایجاد تعادل ناپایدار در یک جامعه آسان است تشخیص آن در قبل از انقلاب با دشواریهایی روبروست. دولتها ممکن است درهم ریختگی و تنگناهای مالی خود را از شهروندان مخفی کنند. همینطور نخبگان تا زمانی که فرصت مناسبی نیابند عدم وفاداری خود را به حکومت پنهان سازند. مردمی که سراسر خشم و نارضایتی هستند نشانهای از شورش از خود بروز ندهند و یا حتی شورشها و اعتصابهای کوچکی شکل گیرد که چون توسط نیروهای نظامی سرکوب میشود کماهمیت تلقی گردد. قرائتی متفاوت و مشهود در مخالفت با نظام حاکم در جامعه دیده نشود و قدرتهای بینالملل نیز جهتگیری خاص و روشنی در حمایت از تغییر در جامعه از خود نشان ندهند.
با این اوصاف تشخیص قطعی وارد شدن جامعه به تعادل ناپایدار به راحتی امکانپذیر نخواهد بود. با این حال اگر از این الگو بهره برده و جامعه امروز ایران را مورد رصد قرار دهیم نشانههایی خواهیم یافت که ما در زمره جوامع در تعادل ناپایدار قرار میدهد تا تعادل پایدار. عواملی چون عدم وضعیت مالی مطلوب دولت ناشی از تحریمهای گسترده و کاهش چشمگیر فروش نفت. هشدارها و مواضع نخبگان فکری و اجرایی کشور در مخالفت با تصمیمات دولت در حوزههای مختلف از سیاست خارجی تا حوزه فرهنگ و اقتصاد. نارضایتیهای گسترده مردم و برآیند روشن آن یعنی اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸. تلاش برخی از گروههای اپوزیسون خارج از کشور در ارائه تصویری نوستالوژیک از گذشته و همچنین موضع جامعه بینالملل در قبال ایران، گویای این واقعیت است که جامعه امروز ایران در وضعیت عدم تعادل قرار دارد.
اگر چنین باشد، تعادل ناپایدار جامعه امروز ایران را بسترساز تحولاتی عمیق و غیرقابل پیشبینی خواهد کرد. مواردی که امروز جامعه ایران با آن درگیر است از جمله فقر، محرومیت، فساد و بیعدالتی میتواند جامعه ما را به سمت درهمریزی بزرگی چون انقلاب ببرد.
اما تا چه حد انقلاب چارهساز مشکلات و بحرانهای امروز جامعه ماست و آیا انقلاب به معنای گذار جامعه ایران به سمت توسعه خواهد بود؟ حداقل پاسخ تجربه تاریخی ما به این سوال منفی است چرا که در یکصدسال اخیر جامعه ایران دو انقلاب را از سر گذرانیده است. انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی تحولاتی بودهاند که انسان ایرانی با هدف دستیابی به زندگی بهتر و پرش از تمامی مشکلات و بیعدالتیهای موجود رقم زده است. اما تصور حل یکشبه مسائل اجتماعی و اقتصادی وهمی بیش نبوده است.
از سویی دیگر جامعه امروز ایران سرشار از مسائل حلنشده، شکافهای طبقاتی، منازعات قومی، اختلافات عقیدتی و شکافهای معرفتی و انواع و اقسام مشکلات دیگر است. و مهمتر اینکه آنچه همه دارند اعتراض و آنچه همه ندارند چشمانداز است. بدون وجود چشماندازی از آینده، هر تحول سریع اجتماعی به شکست خواهد انجامید. هر بیسامانی منجر به فروریختن ارزشهای اخلاقی و اجتماعی خواهد شد و یگانه منبع تلاش برای بهروزی، یعنی امید خواهد سوخت. با درهم ریزی آنچه پیش میآید چیزی نخواهد بود جز جنگ همه بر علیه همه. و این بزرگترین تراژدی تاریخ مردم ایران خواهد بود.
با این اوصاف امروز بایستی از انقلاب دوری جست. اما چه کسی باید دوری کند؟ حکومت یا مردم؟ مردم انقلاب میکنند اما چرا؟ پاسخ بسیار ساده است، چون چارهای دیگر ندارند و راهی دیگر نمانده است. تمامی تلاشهایشان برای بهبود اوضاع بیثمر بوده است. تمامی خواستهایشان نادیده گرفته شده است. تمامی آرزوهایشان بر باد رفته است. چنان سقف حیات برایشان کوتاه شده که چارهای جز شکستنِ آن نیست. و زمانی که چنین شد دیگر گریزی از انقلاب و گزیری جز انقلاب نیست.
چه کسی مسئول است؟ اولین و مهمترین مسئولیت بر عهده حکومت است. در هر کدام از انقلابهای بزرگ، طنزِ تاریخی این بوده که نظام حاکم بیشترین خدمت را به انقلاب انجام داده است!. نظام موجود چنان بد عمل کرده که انقلاب را اجتنابناپذیر ساخته است. حکومت با امتناع لجوجانه از تن دادن به اصلاحات آنچه میتواند مشکل و مسئلهای سیاسی باشد به بحرانی انقلابی تبدیل میکند. مصلحان و میانهروهای خواهان اصلاحات را چنان سرخورده میسازد که پناه به انقلاب میبرند. چنان بر طبل منویات خود میزند که هیچ صدای مخالفی شنیده نمیشود. هیچ چیز بدتر از آدم کری که به حرفت هم گوش نمیدهد نیست. این چنین است که مردمِ خسته از شرایط را به انقلاب ترغیب میکند. راهی جز این نمانده است.
چه باید کرد؟ حکومت چارهای ندارد. بایستی تن به اصلاحات دهد. اگر چه کاری بسیار دشوار پیش رو دارد. در جامعهای با تعادل ناپایدار، نوع و زمان اصلاحات تعیین کننده است. نوع اصلاحات با توجه به نارضایتی طبقات و گروههای مختلف اجتماعی بایستی فراگیر، ساختاری، توجیهپذیر و امیدبخش باشد. همچنین زمان اصلاحات بسیار مهم است. چرا که اندکی تعویق در آغاز اصلاحات، در جامعهای با شرایط تعادل ناپایدار ممکن است کارکردی معکوس یافته و جامعه را به سمت انقلاب سوق دهد. چه بسیار از نظامهای پیش از انقلاب که اصلاحاتی را آغاز کردند اما این نه تنها مانع انقلاب نشد، بلکه بر آتش انقلاب دمید. برای اصلاحات در قبل از انقلاب، بسیار زود دیر خواهد شد. فرصتی اندک پیش روست.
چه کاری از مردم ساخته است؟ مردم باید بجنگند، با انقلاب و با حکومت، اما برای اصلاحات. گرچه تلاش در این دو جبهه توانفرسا و سخت خواهد بود. سخت است بیعدالتی دیدن. سخت است امید نداشتن. سخت است فریاد را فرو بردن. سخت است لحظهها را باختن اما برای بهبودی تلاش کردن. چارهای جز این نیست. تحولات مثبت به دشواری و با صبر، رنج و گام به گام ساخته میشوند. مراقب تله آرمان باید بود. باید از لذت فروریختن آنچه دوستش نمیداریم دوری کنیم. باید مطالبه کنیم، با هم باشیم، تغییرات مثبت را هر چند کوچک جشن بگیریم. فرصت دهیم و اینچنین حکومت را برای اصلاحات یاری کنیم.
انقلابها همانند زمینلرزه هستند. میتوان گسلهای عمده را شناسایی کرد تا بدانیم که زمینلرزه به احتمال زیاد در این مناطق گسلخیز روی میدهند. اما مجموعهای از لرزههای کوچک همانقدر که میتوانند نشانهای از خارج نمودن فشار تنشها باشند، میتوانند نشاندهنده فشارهای فزایندهای باشند که به زودی تغییری بنیادی ایجاد خواهد نمود. این لرزههای کوچک را باید جدی گرفت. جامعه امروز ایران بر روی گسل قرار گرفته است.
امروز گوی جامعه ایران بر روی تپهای پرشیب قرار دارد. هر کنش نسنجیده جامعه را به سمت هرج و مرجی بزرگ و آیندهای مبهم خواهد برد. بستری که در آن باختن، سرنوشت محتوم هر کس خواهد بود. بر این اساس در پایان، بارها به حکومت و یکبار به ملت، باید گفت:
این گوی را تکان نده !
منابع
- کوهن، آلوین استانفورد (۱۳۸۹)، تئوریهای انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر قومس
- گلدستون، جک (۱۳۹۶)، مقدمهای کوتاه بر انقلابها، ترجمه دکتر عباس حاتمی، تهران، انتشارات کویر
- منبع تصویر
دیدگاهتان را بنویسید