نظمخواهی و امنیتخواهی ایرانیان مانع تغییر و حرکت به سوی توسعه
گفتگوی توسعه با دکتر سمیه توحیدلو
دکتر سمیه توحیدلو جامعه شناس و استادیار پژوهشکده مطالعات اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.
نگاه من به توسعه به عنوان یک جامعهشناس است و بنابر این ترجیح من توجه به نهادهای اجتماعی و فرهنگی است. من توسعه را مانند آمارتیا سن ترکیب توانمندسازی و استحقاق (یعنی توسعه قابلیتها و فرصتها) میبینم. آمارتیا سن در بحث توانمندسازی جوامع، چند معیار را برای رفع فقر، افزایش توانمندی جامعه و بهتبع آن رسیدن به توسعه پیشنهاد میکند. یکی از این شاخصها «دارایی» است؛ افزایش دارایی با هر روشی میتواند یکی از معیارهای توانمندسازی در جوامع انسانی باشد. دومین شاخص، «محدودیتهای بیرونی» است. هرگونه تبعیضی که در زمینه جنسیت، قومیت و گروههای اجتماعی خاص، برای افراد نوعی محدودیت ایجاد کند، یکی از موانع توانمندسازی و یکی از موانع توسعه شناخته میشود. یکی دیگر از معیارهای توسعه «محدودیتهای درونی» آدمها است؛ یعنی آنچه که عملاً باعث انزوا میشود، آنچه که باعث فردگرایی خودخواهانه میشود.
اگر بخواهم ارزیابی از وضع موجود توسعه ایران بدهم، باید گفت تقریباً در اغلب این شاخصها ایران وضعیت بسیار نابسامانی دارد. شاید مثال بزنند که در شاخص توسعه انسانی HDI بالا هستیم. اما باید بدانیم به لحاظ گستردگی نظام خدمات سلامت و دسترسپذیریاش برای همگان وضعیت خوبی نداریم. در همین نظام سلامت اگر پیشتر برویم و حرفهای نگاه کنیم، دسترسی به خدمات سلامت آنچنان که فکر میکنیم وجود ندارد. در حال حاضر ۱۷ میلیون شهروند هیچگونه نسبتی با دولت دارند؛ نه بیمه تأمین اجتماعی دارند، نه بیمه بهداشت دارند، دسترسی به هیچچیزی از این نظام سلامت ندارند. اگر به تفاوت تعداد تختهای بیمارستانهای دولتی و خصوصی توجه کنیم، و گسترش و پراکندگی آنها در کل جامعه و کل کشور را بررسی کنیم، نشان میدهد که اتفاقاً در حوزه بهداشت، علیرغم همه بالا بودن عدد شاخص HDI، در حوزه سلامت اوضاع خوبی نداریم.
در ابعاد دیگر اگر معیارهای سنجش حکمرانی از منظر فسادناپذیری، آزادیهای سیاسی و اجتماعی را در نظر بگیریم، عدد شاخصها دقیق گویایی این است که در یک سطح نابسامانی هستیم ولی باید بدانیم «احساس مردم» در مورد آنها حتی بدتر از نمره خود شاخص است. احساس آزادی و احساس برخوردار بودن (در کنار شاخص آزادی و برخورداری) دو شاخص دیگر است که بهشدت مهم و اثرگذار است، تا یک کنشگر بتواند توانمند شود یا توانمندسازی کند. این احساس بهشدت مخدوش است. این احساس خفقان و ناتوانی، پایین بودن همبستگی اجتماعی و عدم وجود افق مشخص نشان میدهد که هم در سطح انسانها و کیفیت زندگیشان و هم در سطح حکمرانی، در وضعیت بسامانی نیستیم.
بیایید در مورد نظام آموزش هم صحبت کنیم. درست است که از اول، آموزش پایه را رایگان گذاشتیم و بحث رفع بیسوادی جزء اولین شعارهای ما در بعد از انقلاب بود و تا حد خوبی محقق شد؛ اما اگر کیفیتر به مقوله آموزش نگاه کنیم، تقریباً بالای ۷۰ درصد آموزش رایگان دانشگاهی مخصوص کسانی میشود که قبلا آموزش غیرانتفاعی و آموزش پولی در دورههای ابتدایی و دبیرستان گرفتهاند. این یعنی یک جای کارمان میلنگد. یعنی ما فرصتسازی نکردهایم و نابرابری در فرصتها همچنان سنگین و آشکار است. درحالیکه قرار است توانمندسازی از طریق داراییها و فرصتهای برابری در مقوله بهداشت و آموزش بهعنوان پایهایترین اصول صورت گیرد. آموزش داریم، دسترسی به معلم و سواد داریم، ولی کیفیتشان در آن حد نیست که فرصتآفرین و توانمند کننده باشد. یعنی محصلین ما، در مناطقی که دارند از خدمات رایگان آموزشی استفاده میکنند، اینقدر کیفیتش خوب نیست که بتواند آنها را در چرخه رقابتی قرار دهد که استحقاقش را دارند و در نتیجه نمیتوان گفت نظام عدالت را ایجاد میکند. بنابراین من باور ندارم که حتی در حوزه آموزش که عدد شاخصها بالاست، ما در وضعیت خوبی هستیم.
وقتی تاریخ میخوانیم، میبینیم مسائل ما، مدام تکرارشوندهاند؛ یعنی ما به شکل سینوسی، مدام اتفاقاتی از منظر توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی و غیره را تجربه میکنیم و اینها تکرار میشود. در چنین عرصههایی، وقتی شباهتهای زیاد تاریخی مشاهده میشود، نگاههای فرهنگی و ویژگیهای شخصیتی را بررسی میکنند تا ریشه این تکرار تاریخی روشن شود.
البته تحلیل صرف ویژگیهای شخصیتی فارغ از نظام اجتماعی، ما را کمی به خطا میبرد و نوعی تصلّب را در جامعه ایرانی ایجاد میکند و آنوقت به پاسخهایی از این جنس میرسیم که تا اسلام هست، تا مدل ایرانی زندگی میکنیم، تا سنت هست، نمیتوانیم به توسعه برسیم و اینها پاسخهای خطرناکی است.
ویژگیهای شخصیتی در صورتی اثربخش میشوند که تبدیل به نهاد شوند؛ یعنی تبدیل به یک باور جمعی شوند، تبدیل به یک کنش جمعی شوند، تبدیل به یک عمل جمعی شوند و وقتی این اتفاق بیفتد نهادهای غیررسمی شکل میگیرند. نهادهای غیررسمی هم، روی نهادهای رسمی تأثیر میگذارد. بر خلاف خیلی از تبلیغات که مسئله را شخصیت و فرهنگ ایرانی میبینند، اتفاقا من معتقدم نظام فکری، برنامهها، قوانین بسیار بیشتر بر روی نظام شخصیتی اثر میگذارند و بنابر این شخصیت و فرهنگ ایرانی ریشه توسعه نیافتگیها نیست.
نگاههای اجتماعی و فرهنگی که من آنها را «ترجیحات تفکر» مینامم، ریشه توسعه در دورهها مختلف است. مثلا از مشروطه که نقطه آغازین نهادگرایی و شکلگیری نهادهای مدرن در ایران است میتوانیم ببینیم که ترجیحات تفکری ما، چگونه امتداد یافته است. بنابر این برای توسعه سؤال اصلی من این است که «ترجیحات تفکری» چیست؟ بنیانهای نظری که در جامعه ما وجود دارد چه چیزهایی هستند؟ و نقاط قوت و ضعفشان در راستای رسیدن به توسعه، و در راستای توانمندسازی، رسیدن به شایستگیها و رفع فقر و گسترش رفاه چیست؟ اینها سوالات اصلی من است.
در جامعه ایران همیشه یک نظمگرایی ویژهای مدنظر بوده است؛ یعنی نوعی شکلگیری ساختارها و اسلوبهایی که قرار را بر تغییر ترجیح داده است. یعنی حتی اگر در دورههایی تغییرات شدید و شتابان داشتیم (مثل انقلاب اسلامی، مثل انقلاب مشروطه، مثل بحث ملی شدن صنعت نفت که نقاط کانونی مشخصی در تاریخ ما است) جامعه ما، به دلیل نظمگرایی بهشدت بالایی که به لحاظ ویژگیهای شخصیتی و ترجیحات تفکریای دارد، سریعاً آنها را به نقطهای برمیگرداند که ثبات ایجاد شود. به طوری که وقتی مشروطه اتفاق میافتد، چند سال بعد، در پایان مجلس دوم مشروطه، عملاً میبینیم که از مشروطه به اسم فتنه یاد میشود!
اگر بخواهیم واژه «فتنه» را در تاریخ ایران تعریف کنیم، به معنی موقعیتی است که در آن قواعد پیشین حاکم نیست و قواعد جدید هم هنوز شکل نگرفته است، یا قواعد جدیدی که شکلگرفته است، نتوانسته است به شکل نهادهای غیررسمی در جوامع ما نفوذ و رسوخ پیدا کند. اینجا واژه «فتنه» استفاده میشود. به همین خاطر، این نظمخواهی و ثبات خواهی ایرانیان عاملی است که وقتی جامعه بخواهد پرشی بکند و تغییر و تحول داشته باشد، این ویژگی ما را بهشدت پایین میکشد و به سمتی میبرد که نظم و آرامش ایجاد شود و اجازه تغییر و تحول نمیدهد.
اگر بخواهم این شخصیت کلان را در قالب ویژگیهای شخصیتی بیان کنم، با به ویژگی «تقدیرگرایی» ما اشاره کنم. یعنی ممانعت از هرگونه تغییر؛ اینکه حتی ما به دنبال معیشت ندویم. معیشت خودش میآید، ما هیچوقت در نمیمانیم، روزیرسان خدا است؛ این مدل سازگاری با طبیعت و آنچه که وجود دارد، همیشه در ما وجود داشته است. بحث تقدیرگرایی را در پذیرفتن مشکلات و سختیها هم میشود دید. در سختترین زمانها، شما میبینید که مردم ایران تاب میآورند و تابآوریشان در سختیها از این تقدیرگرایی میآید. ویژگی دیگر «سازگاری» است. در سختترین شرایط یکی از کارهایی که برای تابآوری میکنیم، پرداختن به طنز است؛ یعنی دشواریها را در قامت چیزی برای خندیدن تبدیل کردن. این باعث سازگاری با این دشواریها میشود. یکی دیگر «محافظهکاری» است؛ محافظهکاری در معنای حفظ وضع موجود است. مثلاً اگر به مدل ازدواجها اگر نگاه کنید، از قدیم تا به الان، سرمایههای ثابت و کمریسک همیشه در مهریه زنان بوده است. به قواعد دفینهسازی و مدلی که استفاده میکردند نگاه کنیم، در همه یک نوع محافظهکاری میبینید. یک ویژگی دیگر «امنیتخواهی» است؛ پرویز پیران همیشه میگوید که ما در تقابلهای تاریخیای که داشتیم، بین آزادی و امنیت، بین توسعه و امنیت، همیشه امنیت را انتخاب کردهایم. در بزنگاههای حساس برای جامعه ایرانی، امنیت مهمترین انتخاب بوده است. یعنی مردم (اکثریت مدنظر است) به سمتی میروند که آن امنیت حفظ شود؛ حتی اگر قرار است آزادی قربانی شود، حتی اگر قرار است دموکراسی قربانی شود، حتی اگر قرار است رشد و توسعه قربانی شود و امنیت اصل اول است.
به لحاظ نظری، آن ترجیحات فکری که این نگاه تعادلخواه را در جامعه ایرانی پررنگ میکند و تا امروز میآورد و در تمام برنامههای ما مینشاند، نوع نگاه ما و باور ما به مقوله «عدالت» است. یعنی اگر عدالت را کلان ببینیم و با معناهای متکثر و دستهبندیهای متکثر از سنتی تا مدرنمان بخواهیم نگاه کنیم، خیلی مهم است که ما در کجای این محور سنتی تا مدرن قرار گرفتیم. از زمان مشروطه که عدالت واژه مهم و دال مرکزی مفهوم مشروطه شد، تا امروز که عدالت جزء مفاهیم اصلی انقلاب و جمهوری اسلامی بعد از انقلاب است، عدالت برای ما وضع حفظ موجود است؛ عدالت برای ما، قرارگرفتن هر چیز در جای خودش است. یعنی آن نگاه افلاطونی که در جمهور هست و در فلسفه اسلامی جاری و ساری میشود، عدالت را قراردادن هر چیزی در جای خودش میبیند و اگر چیزی از جای خودش تکان بخورد، آن محافظهکاریها، آن امنیتخواهیها و آن تقدیرگراییها ما را به این سمت میبرد که این تغییر «فتنه» است. مثلاً شهید مطهری که عملاً نگاهش در بنیان تفکری جامعه ما ساری و جاری است، وقتی به عدالت نگاه میکند، علیرغم اینکه کاملاً به مدل رالزی هم توجه میکنند و آن را باز میکنند، ولی باز این مقولهای که هر چیزی جای خودش باشد، در نگاه ایشان هست.
ما چه تعریفی از مقوله عدالت و رفع نابرابری اختیار میکنیم و میخواهیم برای آن برنامهریزی کنیم و آن را در جامعه پیاده کنیم؟ به نظر میآید در مقوله سیاستهای هویتی، مقوله برابری همگانی، ما هیچوقت نیاز به این برابری را در هیچ کجای منطق نظریمان و در هیچ کجای منطق برنامهایمان نداشتیم. وقتی به برنامهریزی میرسیم، وقتی میخواهیم کار کنیم، در مورد آن سرمایهدار و ثروتمند است یکجور فکر میکنیم و به آنکه فقیر است جور دیگر فکر میکنیم. در نظام توسعهای، ما به آن فقیر بهعنوان چیزی که باید رفاه برایش تأمین کنیم نگاه میکنیم، ولی در مورد ثروتمند نگاهمان اینگونه است که او قرار است که GDP را بالا ببرد و دقیقاً جزء آن جماعتی هستیم که توسعه را با افزایش و بالابردن رشد و وضعیت ثروتمندان بنا کردیم، نه بر کلیت رفع فقر و رفاه. به همین دلیل آن ثروتمند جای دیگر است و فقیر جای دیگر است.
در نگاههای مدرن از عدالت، سوژه انسانی بهعنوان شهروند برابر با بقیه سوژههای انسانی است و انواع برابریها را دارد. ولی وقتی به تاریخ میروید و این آزادیهای اساسی را نگاه میکنید، میبینید که ما بهشدت مثلاً نگاه زن و مرد داریم. ما میگوییم در همان چارچوب، بین زنان عدالت برقرار شود، بین مردانِ طبقه متوسط مسلمان عدالت برقرار شود. یعنی اگر تا همین امروز، دنبال قوانین عادلانه هم هستیم، بین مرد و زن فرق است، بین مسلمان و غیرمسلمان فرق است، بین ایرانی و غیرایرانی فرق است. الان شما هر جای نهادهای ایران نگاه کنید، میبینید که این برابری سوژه انسانی، اصلا قرار نیست محقق شود. به دلیل اینکه هنوز سوژه انسانی شکل نگرفته است و سوژه انسانی معنایش آن معنایی نیست که در دنیای مدرن است. تا به امروز تکلیفمان با خودمان معلوم نیست. تا زمانی که تکلیفمان از منظر تفکری با خودمان معلوم نباشد، نظام برنامهریزی مسئله دارد.
بهعنوان یک شاخص برای فهم نگاه نظری جامعه ایرانی به سوژه انسانی، مسئله زنان مسئله مهمی است و یکی از مهمترین فاکتورهاییست که نشان میدهد که چقدر ما تغییر و تحولات داشتهایم. ما به لحاظ نظری هیچ تغییری نکردیم. تقریباً همه کسانی که وضعیت فرهنگی فعلی را نقد میکنند، زنان و اینکه با گذشته متفاوت شدهاند را نقد میکنند و خیلی جدی در مورد این مسئله حرف میزنند که همین که گذاشتیم زندگیهای خانوادگی از پنج یا شش فرزند به یک یا دو فرزند تبدیل شود، باعث شد که زنان زمان داشته باشند که تحصیل کنند و تغییراتی ایجاد کنند که جامعه ما بدین وضعیت رسیده است و این نظر بهصراحت در نظریههای حاکمان و حکمرانی ما جاری است. متأسفانه اتفاقی که افتاده این است که ما ذینفعانی برای تغییر در ساحت اندیشه نداریم و نداشتهایم.
اما درست است که یک هژمونی وجود دارد و یکی صدایش همیشه پررنگتر میشود، ولی واقعیت قضیه تکثر همیشگی است که جامعه ایرانی با آن روبرو بوده است و حتی در نظام تفکر هم، جایگزین همه اینها را در داخل و حتی در تاریخمان داریم. در ادبیات کاملاً دینی، کسی مثل شیخ اسماعیل محلاتی را داریم که بحثهای عمیق شهروندی میکند و در مورد خیلی از جداییهای ساحت دین و سیاست و عقلگرایی حرف میزند. اینگونه نیست که قرار است همه چیز را کنار بگذاریم و یک چیز دیگری ایجاد کنیم. اتفاقاً بنیان نهادیاش را داریم، مردممان تجربه و سابقه ارتباط برقرار کردن با انواع این مدلها را دارند. البته به دلیل اینکه این مدلها همیشه در کنار همدیگر و در جنگ باهم بوده است، هیچوقت نتوانسته است که یک مدل خالص وجود داشته باشد. در واقع امتناع از تفکر نداریم، بلکه یکسری بستهبندیهای تفکری در یک دورههایی داریم و مهم این است که این بستههای تفکری به نهاد تبدیل شده باشند یا نه. اگر اینها به نهاد تبدیل نشود، اگر به قانون تبدیل نشود، ماندگار نمیشود و در یک جامعهای تبدیل به امر توسعهای نمیشود. مثلاً مهم است که ببینیم کدام یک از وجوه عدالت در جامعه ما نهادینه شده است. یکبخشی که خیلی پررنگ است، قرارگرفتن هر چیزی در جای خودش است. ولی اثرات نهادی بخشهای دیگری که باعث میشود در دوره مشروطه محمدعلی فروغی پیدا شود، نشریات مشروطه پیدا شود، مدرسه حقوق پیدا شود و بعد در زمان پهلوی دانشگاه پیدا شود و تا امروز بیاید، وجود داشته است و نهادینه شده است و در جامعه ما هست و نهادهایش هم موجود است، فقط نیاز به خاکروبی دارد.
بنابراین نگاه من این است که بازگشت به نگاههای سوسیالیستی عدالتخواهانه در کنار دموکراسی تلاش سخت و عجیبوغریبی نمیخواهد؛ امید میخواهد، انگیزه میخواهد و بازخوانی اصولی میخواهد که ما نمیخواهیم بازخوانیشان کنیم (یعنی جزء اصول اصلیای میدانیم که نباید تغییر کند). در وهله اول نترسیم از فکرکردن؛ چون مثلاً در بحث برابری جنسیتی، بعضی از فکرکردن در مورد این برابری میترسند و بعضی دیگر از هر گونه ورود زنان به عرصههای مدیریتی و غیره میترسند. بالاخره وقتی یک نهاد اصلی یک نظام تفکری، ساختارهای خودش را منطبق با خودش بسازد و در طول سالیان، بسط پیدا کند، تغییرش واقعاً سخت است. ولی ناممکن نیست، چون در دورههای مختلف این تغییر رخداده است. مثلاً در دوره اصلاحات، یک تغییری در نظام فکری حاکمیت اتفاق میافتد و خودش را در برنامههای توسعه، تحت عنوان اقتصاد دانایی محور یا سرمایه اجتماعی نشان میدهد. در بحث ملی شدن صنعت نفت و در زمانهای دیگر چنین چیزی را میبینیم. هم در نظر و هم در تجربه، ساحتهای مختلف را داشتهایم.
اما در مورد اینکه چه باید کرد و نقطه عزیمت به سوی توسعه کجا است، اولین کاری که باید بکنیم، آن ترجیحات تفکری در وضعیت فعلیمان است. مهم این است که ما آن مفاهیم اصلی را چگونه میخواهیم باز کنیم، بسط دهیم و اجرا کنیم. وضعیتمان را، جایگاهمان را و نسبت خودمان را، با نوع نظام اقتصادیای که میخواهیم برگزینیم باید مشخص کنیم. برای من که میگویم توسعه یعنی گسترش رفاه و فقرزدایی، طبیعتاً سیاستهای رفاهی و فقرزدایی و نهادهایی که فرصتهای برابر میدهد و نهادهایی که ایجاد زمینه رفاه میکنند مهمترند. تغییرات نهادی هم، اگر قرار است اتفاق بیفتد، در ابتدای امر در همان جاهایی است که اتفاقاً ممکن است شاخصهای خوبی هم داشته باشیم؛ یعنی در آموزش، بهداشت و خدمات همگانی است. یعنی برای توسعه، آنجایی که فرصتها را میسازد و جامعه را توانمند میکند، باید در اولویت قرار بگیرد.
همچنین ما دچار نابسامانی از منظر اجتماعی هستیم، برای همین وقتی در مورد شاخصهای توسعه حرف میزنیم، بحث مشارکت در جامعه مدنی در بخشی از این شاخصها میآید. وقتی جامعه مدنی شکل میگیرد، رفتوآمد نظریه و حتی عمل، بین مردم و نخبگان، بین مردم و حتی حکمرانان اتفاق میافتد و شما با یک حکمرانی و یک توده مردم طرف نیستید که نتوانید این رفتوبرگشتها را مدیریت کنید. این رفتوبرگشتها باید در بستر مشارکت و در بستر جامعه مدنی شکل بگیرد. آنگاه نخبگان به شکل کاملاً دموکرات میتوانند به آن ترجیحات برسند و این ترجیحات میتواند از طریق رسانه و ابزارهای دموکرات جامعه مدنی، به گوش بدنه برسد، در تعامل قرار بگیرد، گروههای اجتماعی دررابطهبا آن حرف بزنند، مشارکت اجتماعی شکل بگیرد و این خودبهخود اعتمادسازی ایجاد کند و در این فضا سرمایه اجتماعی هم برای پیشبری این ترجیحات تفکری هست. ولی وقتی جامعه مدنی نباشد، وقتی مشارکت و سرمایه اجتماعی در حداقل خودش است، نظامهای توسعهای نمیتوانند این رفتوبرگشت بین شخصیتها و افراد و نخبگان را برقرار کنند و این پیوند قطع است که این قطع شدن پیوند عملاً امروزه کاملاً آشکار است. وقتی پیوند قطع میشود، انواع شکافها در بدنه فعال میشود. یعنی وقتی مولکولهایی که این وسط در جامعه حرکت میکنند و پیامها را منتقل میکنند عقیم کنید، رسانه را عقیم کنید، گروههای اجتماعی را عقیم کنید، انواع آزادیهای سیاسی را در این جامعه مدنی عقیم کنید، خودبهخود اتصال قطع میشود. یکی از مقولههایی که توسعه را ممکن میکند و ادامهدار میکند همین لایه میانی جامعه مدنی و مشارکت آنها است.
اگر در یک جامعه بازتر و آزادتر بودیم، من میگفتم که جامعه مدنی میتواند هدایتگر توسعه باشد، ولی تجربه ما در این سالهای اخیر نشان میدهد که جامعه مدنی را دولتها را محدود کردند؛ بنابراین نمیتوانم بگویم مردم میتوانند تغییر ایجاد کنند. مردم عاملان هرگونه تغییر هستند و میتوانند باشند، تودهها و جامعه مدنی و این نهادها عاملان تغییرند. ولی آن کسی که باید بگذارد و یک مقدار فضا را ایجاد کند و به این باور برسد که باید این تغییر اتفاق بیفتد و باید چنین نگاه و نگرشی به مردم داشت، حاکمیت و حکمرانی است و بنابر این نقطه عزیمت همین جا است. تصور من بر این است که دولتها برای هرگونه رفع مسئلهای، در وهله اول به کم شدن شکاف دولت–ملت نیاز دارند. چون مسائل ما متعدد است و کاسته شدن از شکاف دولت ملت، اولین و مهمترین مسئله ما است. چون بهخاطر نبودن اعتماد و بهخاطر این شکاف، هر کاری هم بکنند، بهترین کار هم بکنند، دیده نمیشود و ارزشش کم میشود و از بین میرود. ما الان در چنین وضعیتی هستیم. بنابراین اگر بخواهم نقطه عزیمت را بگویم، بهعنوان اولین مسئله، ازبینرفتن شکاف دولت ملت و ایجاد شرایطی است که این شکاف از بین برود. برای کاهش شکاف، قاعدتاً دولت باید کمی به وضعیت معیشت و امثالهم بپردازد، یعنی بتواند مردم را راضی کند.
بنابراین در سیاستها باید به دنبال سیاستهای رفاهی رفت. سیاستهای رفاهی یک زیرساختی نیاز دارد، یک درآمدی میخواهد که گسترش فضای تولید را میطلبد؛ اولاً گسترش فضای اقتصادی موجود را برای همگان میطلبد و دوم اینکه بسته نبودن فضای اقتصادی را میطلبد. بنابراین در وهله بعدی ارتباط و تعامل درست با دنیا، میتواند کمک کند که مسئله معیشت حل شود و اقتصاد تا حدودی مسئلهاش حل شود و بعد بتواند این شکاف را پر کند. وقتی من میگویم برای پرکردن شکاف باید هر کاری کرد، منظورم هر کار معقولی است که اثرات مخرب ندارد. وگرنه مثلاً شما یارانه بدهید و بعد از دو سال، اثرات مخرب تورمی و افزایش نابرابری (افزایش ضریب جینی) را به دنبال داشته باشد مد نظر ما نیست.
دولت باید شروع کند، چون مردم تمام امکانهای اثرگذاری – رسانه، تشکلهای اجتماعی و غیره – از دستشان رفته است، جز اینکه امید داشته باشند. متأسفانه آمار نشان میدهد که امید، که آخرین امکان و آخرین سنگری که مردم میتوانند داشته باشند، هم تا حدودی ازدسترفته است. بنابراین امکان بزرگ، فعلاً کسانی هستند که در قدرتاند و کسانی هستند که سهمی در حکمرانی دارند و باید این را ایجاد کنند، مردم را به بازی بگیرند و این شکاف را کاهش دهند. شدنی هم هست؛ اتفاقاً جزء کسانی نیستم که بگویم باید همه ساختارها عوض شود، همه نظام تفکری عوض شود و ما بعد کارهایی بکنیم. در واقعیت تاریخ نشان میدهد که وقتی امیرکبیر در بدترین و سختترین شرایط اجتماعی میتواند کارهای مثبتی انجام دهد، پس الان هم میشود. امیرکبیر با فهم موقعیت درست زمانه و موقعیت روز و استفاده از ابزارهایی که میتواند، کارهایی میکند که اثرش حتی تا انقلاب اسلامی ماندگار است. بنابراین حکمرانانی که کارآمد باشند، بدانند، بفهمند و مسئله را بشناسند و بخواهند کاری کنند، مهم است.
در وهله بعد، بوروکراسی ما بهشدت فاسد است، بهشدت مسئله دارد و ما درگیر چرخه زوال شدهایم. اگر حکمران بخواهد این شکاف را پر کند، بهغیراز اینکه باید مسائل معیشتی را حل کند، برای مسئله بوروکراسی نیز باید فکری کند. من برای مسئله بوروکراسی هم، باز بهم ریختن ساختارها را تنها راه نمیدانم و فکر میکنم که ل آن شدنی است. ولی باتکیهبر اینکه این بوروکراسی قرار است چه کاری انجام دهد و چگونه کار انجام دهد، از طریق شفافیتها و رفع مسائلی که فسادزا و رانت آفرین است، میتوان این را هم پیش برد.
دیدگاهتان را بنویسید