گفتوگو؛ تنها پناهگاه امن توسعه
دکتر ابراهیم حاجیانی جامعهشناس و اولین مدیر مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران است که این مسئولیت را از ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۶ بر عهده داشت.
این مصاحبه در تابستان ۱۴۰۲ انجام شده است.
اصولا ما نباید به دنبال تعریفی برای توسعه بگردیم؛ بلکه باید به دنبال رفتارها بگردیم. البته تعریف و مبانی، مهم است، فلسفه مهم است که ببینیم مدیران و به ویژه آنهایی که در رأس هرم قدرت هستند، چه تصوری از توسعه دارند. اما ما باید بیشتر به این توجه کنیم که چه کار کردهاند، تا اینکه چه برداشتی داشتهاند.
اگر بخواهیم بگوییم حال و هوای توسعه در ایران چگونه بوده است، و تعریف توسعه را افزایش ظرفیتها در نظر بگیریم، تصور من این است که از صدسال پیش تا کنون، جامعه ایرانی عمدتاً به دنبال این بوده است که در ظرفیتها، گشایش ایجاد کند و از منابع (منابع نفتی، یا ارتباطات بینالمللی یا منابع انسانی)، برای این افزایش ظرفیت بهره ببرد. این اشتیاقی بوده که در صدسال گذشته در جامعه ایران به وجود آمده است (بهخصوص در لایههای مختلف طبقه متوسط شهری). البته این تمایل در برخی از شهرها و در لایههای سنتی در روستاها کمرنگ بوده است. تبعاً هر چه به سمت دولتها میآمدیم – چه دولتهای قبل از انقلاب و چه دولتهای پس از انقلاب – این روحیه وجود داشته است و همه میخواستند بهنوعی اوضاع بهتر شود؛ تعریف مشترکشان نیز این بوده است که ما میخواهیم وضع را بهتر کنیم.
اما اینجا دو مسئله وجود دارد: اول اینکه آیا یک جهتگیری ثابت و مشترکی بین همه آحاد جامعه و شهروندان ملاحظه میشود؟ آیا این تلاشها دارای ویژگی انباشتگی بوده و یا به قول نظریه معروف «جامعه کلنگی»، دچار وقفه میشده است؟ ثانیاً بحثی که در رفتار مطرح است، مسئله موضوع تعارض منافع است؛ هم در سطح حکومت و نهادهای رسمی و هم در سطح نهادهای مدنی و بخش خصوصی. من فکر میکنم دهه ۵۰ و سالهای دهه ۶۰ تا پایان جنگ، این تعارض منافع سهمش اندک بوده و خیلی مانعی ایجاد نمیکرده است؛ اما در ظرف سه چهار دهه پس از پایان جنگ، تعارض منافع به تدریج تشدید یافته و مانع تحقق فرایندهای توسعه در کشور شده است.
بطوری که اگر بخواهیم وضعیت ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم، ارزیابی، منفی میشود (اگر چه به تنهایی روند ایران رو به صعود بوده است) و این را میتوان با دستاوردها مشاهده کرد. به طور مثال، کیفیت دانشآموزی که از مدرسه خارج میشود، از نظر سواد، اخلاق، هویت، مشارکت سیاسی و نظایر اینها، در مجموع چندان درخشان نیست. و متأسفانه اگر آینده را بخواهیم مبنای ارزیابی قرار دهیم، اگر با همین رویه جلو برویم و ساختار تصمیمگیری و نهادهای تصمیمساز همین مسیر موجود را ادامه دهند، قطع به یقین ما در پنج سال آینده در بین کشورهای منطقه مورد نظر در سند چشمانداز، عقبتر خواهیم بود و چون منابع عمومی و منابع موجود کم است و یک رقابت جدی برای بهدستآوردن منابع وجود دارد، حتی امکان رسیدن به یک نقطه قبلی را هم برایمان سخت خواهد کرد.
چالشهای دیگری نیز در مسیر توسعه ایران وجود دارد. اول اینکه در سطح نظری، یک مشکلی که بعد از پایان جنگ به وجود آمد و باعث ایجاد اختلال شد، این بود که، تکلیف ما با نظام جهانی روشن نشد؛ همانگونه که اکنون نیز روشن نیست. تصور بر این بوده است که شما بدون درنظرگرفتن شرایط بینالمللی میتوانید فرایند توسعهتان را تداوم ببخشید. در طرف مقابل، کسانی هستند که معتقد بودند راه توسعه از طریق پیوند با نظام جهانی و ورود به این شبکه میگذرد و ما نمیتوانیم خارج از آن، فرایند توسعه را تصور کنیم (موضعگیریای که در سازمان برنامه تمام دولتها و همینطور در نخبگان و دانشگاهیان حاکم بوده است). این اختلاف نظر باعث شد که یک دوگانگی به وجود بیاید که همچنان نیز تداوم دارد و باعث چند شقه شدن جریان توسعه در کشور شده است. شکلگیری این دو جریان فکری در سطح نظری، باعث اختلال، گسست و توقف شده است. در حقیقت، کسانی دارند با تئوری بازگشت به خویشتن، تئوری اصالت، تئوری بازگشت به خود و نظریه بومی و علوم انسانی ایرانی اسلامی و نظایر آن، افسار توسعه را مهار میکنند.
یک مشکل نیز در سطح اجرایی به وجود آمد و آن این بود که دولت، به ظرفیتهای اجرایی (ساختار بروکراسی) خود، بیتوجه بوده است. در ایران نهاد خصوصی نداشتیم و دولتهای بعد از انقلاب تعمداً و یا به هر دلیلی، مانع از رشد بخش خصوصی شدند؛ بنابراین دستگاه بروکراسی، ارابه برنامههای توسعه است که این دستگاه نیز، روزبهروز دارد ضعیفتر میشود. دستگاه دیوانسالاری دولت به دلیل سیاستزدگی، مسایل ایدئولوژیکی و تحت تأثیر قرار گرفتن با هر انتخابات ریاستجمهوری و مجلس، روزبهروز بیخاصیتتر میشود.
تعدادی مشکل نیز در اجرای پروژههای توسعه داریم؛ یکی اینکه فکر میکنیم با پولپاشی میتوان مسائل را حل نمود؛ یعنی فکر میکنیم که مشکل پروژهها فقط پول است. دوم اینکه فکر میکنند مسئله با نهادسازی حل میشود. جمهوری اسلامی یک عادت زشتی که دارد این است که فکر میکند وقتی یک مشکلی پیش میآید، باید برای آن یک نهاد و یک سازمان درست کرد. به بخش خصوصی نیز اعتنایی نمیکند و معتقد است که تنها خودش باید نهاد ایجاد کند. مشکل دیگری که وجود دارد، عارضه سندنویسی است. فکر میکنیم برای اجرای هر پروژه توسعهای، ابتدا باید اسناد بالادستی و فلسفهاش را درست کنیم. بهعنوان مثال، سه سال مبانی برنامه هفتم و پنج سال مبانی چشمانداز مینویسند. ده سال است که دارند الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت مینویسند و این اصلاً برای یک عدهای، کاسبی شده است و بهوفور دارند در مورد تمدن نوین ایرانی-اسلامی کار میکنند. همچنین یک سنت غلط، شعارهای بلندپروازانه است؛ به این معنی که ما بهگونهای کاملا ایدهآلی و بلندپروازانه فقط شعار میدهیم. بنابراین بطور خلاصه، چالشهای اجرای پروژهها، سنت غلط پولپاشی، سنت غلط نهادسازی، سنت غلط سندنویسی و سنت شعارهای بلندپروازانه است.
امروزه، تنها راه به سوی توسعه و تنها جایی که میشود به آن پناه برد، گفتوگو است؛ نه پول و نه حتی نیروی انسانی. ما در یک بنبستی گرفتار شدهایم که برای آن راهی وجود دارد، بهشرط اینکه اجازه و فضای گفتگو فراهم شده، تا مسیر از میان گفتوگو روشن شود. همچنین، باید تکلیف خودمان را دقیق و صریح با نظام جهانی، روشن کنیم؛ در شبکه نظام جهانی است که منابع ارزی برای توسعه مختلف کشور میآید، میتوانیم تکنولوژی وارد کنیم و آن را ارتقا دهیم و از ظرفیتهای بومی خود، حداکثر استفاده را بکنیم. مراوده با نظام جهانی که فقط پول نیست، تکنولوژیهای جدید نیز میباشد. که تکنولوژی هم فقط فناوری به معنای صنعتی نیست، بلکه فناوری برای اداره آموزشوپرورش هم است. آموزشوپرورش یک فناوری است؛ ادارهکردن دانشگاه یک فناوری است، ادارهکردن بانک مرکزی نیز یک فناوری بهشمار میرود. پیوستن و حضورپیداکردن در شبکه نظام جهانی منوط به این است که فرایند توسعه را جامع ببینیم و بدانیم که حضور در نظام جهانی فقط مراودات اقتصادی و تجاری نمیباشد. مثلاً یکی از بخشهایی که نباید از آن غفلت شود، مسئله آموزشوپرورش است؛ آموزشوپرورش کنونی ما، ضد توسعه و یک بنبست تمامعیار است.
در نهایت نیز مایلم که، یک مثال مثبت توسعهای از تجربههای خودم را شرح دهم. من سالها درگیر پروژه خانههای بهداشت بودم که از استان آذربایجان شرقی در سال ۷۷ شروع و در آذربایجان غربی، توسعه یافته و درنهایت نیز در سایر نقاط کشور، گسترش پیدا کرد. آن طرح، یک تجربه فوقالعاده مثبتی بود که جمهوری اسلامی توانست پوشش خانههای بهداشت را در اقصا نقاط سرزمین، توسعه دهد. منابع محدودی نیز هزینه کرده بودیم و پروژه از لحاظ هزینهها نسبت به درآمدها و فوایدش صرفه داشت و به نظرم تجربه مثبت توسعهای در ایران بود.
البته این نکته را نیز باید ذکر کنم که بسیاری از پروژههای دیگر در ایران، بهدلیل عدم شفافیت، قابل ارزیابی نمیباشند. مثلاً در ساختن جادهها دستاورد داشتهایم، ولی چون اولاً ساخت راهها زمان زیادی برده است و ثانیاً از منابع و تعارض منافعش خبر نداریم، نمیتوان آن را به لحاظ هزینه-فایده دقیق ارزیابی کرد. یا مثلاً طرح مسکن مهر یا طرح تحول نظام سلامت، دستاورد روشنی نداشتند، تعارض منافع در آنها زیاد بود و نمیدانیم که چقدر خرج کردیم و دستاوردش چه بوده است. دولت، منابع زیادی را در طرح تحول نظام سلامت بهکار برد. دستاوردهایی نیز داشت که کوتاهمدت بوده و پایدار نبودند؛ منابع نیز تنها صرف درمان شد، بدون آن که به بهداشت و پیشگیری، توجهای شود.
دیدگاهتان را بنویسید