پناه میبریم به ادبیات
نویسنده:
دکتر مهنوش مانی
پژوهشگر پویش فکری توسعه
«ادبیات و جامعه»
ادبیات آیینه تمام نمای فراز و نشیبهای جامعه است. تکلیفش با جامعه مشخص است؛ حس، عاطفه و ادراک را در جامعه نشان میدهد. هر کسی از ظن خود با او همراه میشود و به قول مولوی: آینهت دانی چرا غماز نیست/ چون که زنگار از رخت ممتاز نیست. ادبیات زنگار را از رخ خود ممتاز کرده است و با تاب و زلف مشکلات، خون در دل خود میکند تا دیگران همراهش شوند: شاد شوند، غمگین گردند، بیاموزند و یاری دهند. ادبیات تنها به استعاره، ایهام، کنایه و خودآرایی صرف بسنده نمیکند. ادبیات هر ملت، نماینده دل، جان و روان آن ملت و یکی از ارکان سیاسی، فرهنگی و تمدن هر قوم به شمار میآید (ویلیام جی گریس، ۱۳۸۱: ۵۰). به طوری که در زمان سامانیان و غزنویان، ادبیات به شکلی بزمی یا رزمی، در قرن پنجم و ششم، عرفانی و پس از حمله مغول، عرفانی – انتقادی، در دوره قاجار، عامیانه و سرانجام در دوره مشروطیت ملی و سیاسی شد. پس استفاده از جوهر روح ادب، زمانی تأثیرگذار میشود که « از درد و جوش زمانه پر باشد، برون افکنی و همدستی کند با زمانه خویش، یعنی حرف دل مردم را گفته باشد» ( حنایی کاشانی: ۵۰). بنابراین ادبیاتی که در ایران تحت شرایط خاص سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در آن زمان به وجود آمده، نمیتواند با آثار ادبی یونانی، هندی، عربی و ترکی یکسان جلوه نماید. « بی شبهه محیط ادبی نمی تواند از تأثیر محیط اجتماعی برکنار بماند. افکار و عقاید، ذوقها و اندیشه ها تابع احوال اجتماعی میباشند و متقابلا روی اوضاع اجتماعی اثر میگذارند» ( حنایی کاشانی: ۵۷).
قیصر امینپور درینباره چنین میگوید:
دردهای من / جامه نیستند/ تا ز تن درآورم/ جامه و چکامه نیستند/ تا به رشته سخن درآورم/ نعره نیستند/ تا ز نای جان برآورم/ دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/ درد مردم زمانه است/ مردمی که جنین پوستینشان/ مردمی که رنگ روی آستینشان/ مردمی که نامهایشان/ جلد کهنه شناسنامههایشان/ درد میکند ….
در قرن هفتم هجری که مغولها به ایران حمله کردند، فجایع فراوانی به بار آوردند، بیماری ها همهگیر شد و مردم چیزی برای خوردن نداشتند، غم نان از یک طرف، افسردگی و ناراحتی و بیانگیزگی هم دامن جامعه را فراگرفته بود، مردم درون گرا شدند و شادابیکه در دوره سامانیان وجود داشت به دست فراموشی سپرده شد. این موضوع به ادبیات نیز – که آینه جامعه و انعکاسی از وقایع سیاسی و اجتماعی است- رسوخ کرد؛ ادبیات شاد و برونگرای سبک خراسانی (شعر قرن ۲ تا ۵ هجری) جای خود را به سبک عراقی (شعر قرن ۷ و ۸ هجری) داد و کمکم، عرفان در دل ادبیات ورود پیدا کرد که ظهور و بروز آن را در اشعار حافظ و مولوی میبینیم. ادبیات نیز درونگرا شد و عناصر معقول در شعر جای عناصر محسوس را گرفتند. دیگر طبیعت شاد و یار زیباروی منوچهری و فرخی بر ادبیات حاکم نبود؛ معشوق، آسمانی شد و امور غیر محسوس بر ادبیات حکمفرما گردید، زیرا مردم آن عصر به امور معنوی، عرفان و درونگرایی بیشتر نیاز داشتندتا بتوانند مرهمی بر درد و رنج خود بگذارند (شمیسا، ۱۳۹۲: ۱۹۴). اگرچه عرفان و تصوف تا پیش از حمله مغول نیز در ادبیات فارسی وجود داشت اما اوج آن پس از حمله مغول به ظهور و بروز رسید. شاعران و نویسندگان نیز -که حامل وقایع سیاسی و اجتماعی در آثار خود هستند- در این دوره مانند جامعه، درونگرا شدند که در شعرهای حافظ و مولانا با آن مواجه هستیم و از خصوصیات سبک شعر آن دوره است. بسیاری از مفاهیم با ایهام و کنایه بیان میشد و شاعران سعی میکردند مفاهیم بلند خود را در پشت واژهها مخفی کنند. تنها ادبیات عرفانی بود که از دل مردم سخن میگفت و سبب تسکین دردها و آلام گردید.
چنین است که پس از گذشت قرنها، هنوز با حافظ و مولوی ارتباط برقرار میکنیم. ارتباط با ادبیات و پناه بردن به آن مختص ما ایرانیان نیست چنانچه با ورود کرونا به ایتالیا، پر فروشترین کتاب، طاعون آلبر کامو بوده است. نویسنده الجزایری در کتاب خود به بیماری همهگیر طاعون در شهری به نام اران اشاره میکند. کتاب با توضیحی از مردم و شهر آغاز میشود و سپس با زیاد شدن موشها در شهر و مرگ آنها ادامه پیدا میکند، افراد زیادی میمیرند و دکتر این داستان علت مرگ افراد شهر را طاعون تشخیص میدهد. به دلیل سستی مسئولین، این بیماری همهگیر میشود و قرنطینه اعلام میگردد. با وضع قرنطینه، اعضای خانوادههای زیادی از هم جدا میمانند، عدهای اقدام به فرار میکنند و عدهای تا جایی که میتوانند با بیماری مبارزه میکنند. ژان تار یکی از مسافرانی است که همراه با دکتر، اقدام به تشکیل سازمان بهداشتی و طبی برای مقابله با بیماری میکند. کشیش شهر، با ایراد سخنرانی در آغاز، وضع طاعون را به خاطر گناه مردم اعلام میکند و طاعون را مجازاتی برای همگان میخواند که به علت گناه کردن و توبه نکردن مردم نازل شده است. مرگو میر ادامه پیدا میکند اما افراد به گروه نجات میپیوندند و این موضوع سبب میشود، بیماری کم و ریشهکن شود. پس از پایان طاعون، مردم به کارهای روزمره بازمیگردند و به شادی و سرور میپردازند.
خود آلبرکامو در نامهای به رولان بارت مینویسد: کتاب طاعون، بیگفتوگو، گذاری است از سرکشی انفرادی به جهان اجتماعی. اجتماعی که باید در مبارزههایش شرکت کرد و اگر راهی برای نجات در جهان باشد همبستگی و مشارکت است.
آنچه از این داستان و صحبتهای کامو درمییابیم، شباهتی است که با داستانهای سعدی و مولوی دارد. همبستگی و مشارکتی که سعدی در داستان قحطی دمشق میگوید و در ابیاتش « بنی آدم اعضای یک پیکرند» را فریاد می کشید.
سعدی در بوستان اشاره به قحطی عظیمی در شهر دمشق میکند و اینکه مردم مجبور بودند برگ درخت تناول کنند ، بیماری های متعددی در شهر شیوع پیدا میکند و مردم، وضع رقتباری پیدا میکنند:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل
بخوشید سرچشمههای قدیم نماند آب جز آب چشم یتیم
نبودی به جز آه بیوهزنی اگر بر شدی دودی از روزنی
سعدی به عنوان راوی داستان با دوستی برخورد میکند که به قول خودش خداوند جاه و مال و زر بود و از او میپرسد تو چرا چنان درمانده هستی؟ « تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟» جوابی که سعدی از زبان آن مرد میدهد برای تمام اعصار و قرون ماندگار است. برای روزگاری که امروز داریم و تمام آیندگان ما:
نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عالم اندر سفیه
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق نیاساید و دوستانش غریق
من از بیمرادی نیم روی زرد غم بیمرادان دلم خسته کرد
نخواهد که بیند خردمند ریش نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
در اینجا سعدی درس انسانیت و جوانمردی میدهد. اینکه درد، مرز نمیشناسد و حتی کسانی که مستقیم تحت تاثیر بحرانهای اجتماعی قرار نمیگیرند هم میتوانند نه غمخوار خود،بلکه غمخوار اقشار آسیب پذیر باشند. ما به چنین متون ارزشمندی دسترسی داریم، از خواندن آن لذت میبریم، تحت تأثیر قرار میگیریم اما در عمل پای ارادتمان لنگ است. به قول جمالزاده «کمیتمان لنگ است».
با توجه به مطالب گفته شده، چنین است که در سال ۲۰۰۰ – با ورود بشر به قرن ۲۱ که خصوصیات خاص خود را داشت- کتاب مثنوی، پرفروشترین اثر در آمریکا بود. نیاز روحی مردم به چنین آثاری جای تأمل دارد. آنها به مولوی پناه بردند تا کمبودهایی را که در دنیای مدرن سخت و بیرحم نمییافتند، با سخنان او به دست آورند. انسان امروز نیازهای روحی و روانی دارد که گاهی با ادبیات مرتفع میشود، زیرا خود را جای شخصیتهای داستان یا شعرها قرار میدهد، از این رو است که میگویند ادبیات آیینه تمام نمای جامعه است؛ غم، شادی، سیاست و اجتماعیات را در خود منعکس میکند و مردم آن عصر یا قرون بعد آن را میخوانند و ارتباط برقرار میکنند، زیرا تاریخ تکرار شدنی است؛ پس اگر نویسنده و شاعر به مسائل مهم اجتماع توجه کند، نسلهای آینده نیز از آن آثار بهرهمند خواهند شد.
نمونهای دیگر از اهمیت ادبیات در جامعه، به جنگ جهانی دوم بازمیگردد که مستشرقین پس از پایان جنگ به دنبال آثاری بودند تا روح دردمند خود را با آن آرام کنند و به این ترتیب، توجه هانری کربن، فریتیش مایر و به دنبال آنها، ماریژان موله به ادبیات عرفانی ما جلب شد؛ بنابراین کتاب « انسان کامل» عزیز نسفی (عارف قرن ۷) در اروپا پس از جنگ جهانی دوم منتشر گردید. همچنین به دنبال آن، آثار سهروردی و دیگر آثار نسفی از جمله مسجدالاقصاء و کشفالحقایق مورد توجه این مستشرقین قرار گرفت.
نمونه ای دیگر ازین ارتباط (ارتباط جامعه با ادبیات) هنگامی است که زنان در زمان پای مال شدن حقوق خود و گلایه از وضعیت موجود جامعه، به اشعار فروغ استناد میکنند و از آنها شاهد میآورند. مردم هنگام مشکلات سیاسی، شعر « زمستان» اخوان ثالت و اشعار شاملو را میخوانند. برای زندانیان سیاسی، پیش میآمد که شعرهای فرخی یزدی و عشقی را میخواندند و برای مقابله با غرب،آثار آل احمد را یادآور میشدند، حتی شعرهای طنزی مانند « موش و گربه» اثر عبید زاکانی کاملا سیاسی و انتقادی است که تقابل حکمرانان ظالم و مردم بی دفاع و مظلوم را نشان می دهد و اینکه مردم باید با یکدیگر متحد باشند تا در برابر دشمن داخلی مقاومت نشان دهند. چنین آثاری در زمان خود بر اساس وقایع و حوادث زمانه نوشته شد و در دورههای بعد نیز مورد توجه مبارزان سیاسی قرار گرفت.
آثار ادبی دوره مشروطه نیز از مثالهای خوب برای اهمیت ادبیات در جامعه است که تبلور خواسته های مشروطه خواهانی است که خواستار تغییر، تحول و قانون در کشور بودند. شاید اگر چنین آثاری در میان نبود که از درد وطن و مبارزه با استعمار بگوید، مشروطه در میان مردم این چنین راه پیدا نمیکرد. در این زمان بود که انتقادها و سخن از درد جامعه در قالب نمایشنامه ها و سبک کمدی سروده شد. کسانی مانند آخوندزاده پیشرو این سبک در ادبیات بودند، پس از آن ایرج میرزا و علیاکبر دهخدا ( در چرند و پرند)، عارف قزوینی و عشقی از درد مشروطه خواهان و آزادی خواهان گفتند.
اشرفالدین قزوینی (نسیم شمال) نمونه ای از آنهاست:
گر دیده وطن غرقه اندوه و محن وای/ ای وطن وای/ خیزید و روید از پی تابوت و وطن وای/ ای وطن وای/ از خون جوانان که شده کشته در این راه/ رنگین طبق ماه/ خونین شده صحرا و تل و دشت و دمن وای/ ای وای وطن وای/ افسوس که اسلام شده از همه جانب/ پامال اجانب/ مشروطه ایران شده تاریخ زمن وای/ ای وطن وای.
آثار ادبی بازتاب دهنده محیطی است که در آن خلق میشود. پیوند ناگسستنی و تعاملات مستمر میان جامعه و ادبیات،این دو را هم چون آیینه ای در برابر یکدیگر قرار میدهد. جامعهشناسی ادبیات درصدد روشن ساختن آن است که در خلق هر اثر ادبی، شاعر یا نویسنده به تنهایی کاری از پیش نمیبرد و به عبارتی، هیچ آفرینشی در عرصه ادب در تجرید و انزوا پدید نمی آید، بلکه ادبا با اتکا به جامعه و آنچه از آن دریافت میکنند، به خلق اثر میپردازند، به همین دلیل مردم آنها را می خوانند و با آن ارتباط برقرار میکنند و حتی گاهی اوقات همزادپنداری میکنند زیرا به آثار ادبی باور دارند.
دیدگاهتان را بنویسید