مسئولیت انسان سفیدپوست
یادداشتی از «هستههای فکری»
هستههای فکری به عنوان یکی از زیربخشهای پویش فکری توسعه، مکانی برای هماندیشی و تبادلنظر بینرشتهای پیرامون موضوعات روز توسعه ایران و جهان است که محصولات آن در قالب تالیف و ترجمه منتشر میشود.
تماس با هسته فکری از طریق: motaleat@pooyeshfekri.com
بررسی انتقادی رویکرد غرب به مسئله توسعه جهان غیر غرب
گوردون براون[۱] صدراعظم انگلیس در سال ۲۰۰۵ درباره تراژدی فقری که میلیونها انسان را تحت تاثیر قرار داده و به راحتی باعث مرگ کودکان شده بود، سخنرانی الهامبخشی ارائه کرد. او با امیدواری تمام معتقد بود که به راحتی میتوان با کار خیر، فقرای جهان را نجات داد. مثلاً هر دوز دارویی که میتواند از نصف مرگ و میرهای ناشی از مالاریا پیشگیری کند، فقط ۱۲ سنت است، یا پشهبندی که بچهها را از مالاریا محافظت کند، فقط ۴ دلار میارزد. با این حساب، پیشگیری از مرگ پنج میلیون کودک در طول ده سال فقط ۴-۳ دلار برای هر مادر هزینه میبرد. ولی گوردون براون در مورد تراژدی دوم چیزی نگفت؛ همان تراژدی که غرب در آن با ۲۳۰۰ میلیارد دلار کمک خارجی در طول پنج دهه، هنوز نتوانسته بود آن داروی دوازده سنتی را به کودکان در معرض مرگ بخوراند یا پشهبند چهار دلاری را به دست تازهمادرها برساند. تراژدی اصلی این است که آن همه حُسننیت و حرفهای قشنگ، نتوانست ثمربخش باشد.
در همان سال، فقط در مدت یک روز، یعنی ۱۶ جولای، نظام اقتصادی آمریکا و انگلستان، دو میلیون نسخه از جلد ششم کتاب هری پاتر را به دست طرفدارانش رساند. فروشگاههای اینترنتی مثل آمازون، کتابها را درِ خانه مشتریها تحویل دادند و کتابفروشها پیدرپی قفسههای خالی این کتاب را پر میکردند. برای رساندن این کتاب به دست مشتریها هیچ طرح مارشال یا آژانس بینالمللی وجود نداشت، اما بازار آزاد، به ولع مخاطبان هری پاتر پاسخ مثبت داد. جامعه جهانی توانست راهی برای مهیا کردن سرگرمی بچهپولدارها پیدا کند اما نتوانست داروهای دوازده سنتی را به کودکان فقیر رو به مرگ برساند.
مقایسه مذکور، شروع کتاب «مسئولیت انسان سفیدپوست»[۲] نوشته اقتصاددان امریکایی، ویلیام ایسترلی[۳] است.[۴] ایسترلی در این کتاب، برنامههای کلان غرب برای نجات بقیه دنیا را با روند رساندن هری پاتر به دست طرفداران مقایسه میکند و با به عاریت گرفتن منطق حاکم بر این دو پدیده، تحلیل انتقادی خود درباره خیرخواهی غرب برای توسعه جهان غیر غرب و نیز شکلگیری غرضورزانه مفهوم توسعه و مطالعات توسعه را ارائه میکند. به زعم او دلیل اینکه داروی دوازده سنتی به کودکان رو به مرگ نمیرسد، اما هری پاتر به دست بچهپولدارهای غربی میرسد، این است که مسئولیت رساندن دارو با «برنامهریزها»[۵] است اما هری پاتر را «جستجوگرها»[۶] به دست طرفدارانش میرسانند. برنامهریزها و جستجوگرها نماد دو جریان فکری در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی (و حتی زندگی فردی) هستند.
برنامهریزها عاشق پیشنهاد کردن طرحهای کلان هستند بدون اینکه به عملی کردن طرحها فکر کنند، ولی جستجوگرها نیازسنجی میکنند و طبق نیاز مخاطبانشان برنامه میریزند. آنها عملگراتر بوده و پیگیر هستند که ثمره کارشان را ببینند و ارزیابی کنند. برنامهریزها توقع ایجاد میکنند اما مسئولیتی برای برآورده کردن توقعات به عهده نمیگیرند؛ در مقابل جستجوگرها مسئولیتپذیر هستند. برنامهریزها میخواهند در مقیاس جهانی عمل کنند اما جستجوگرها در مقیاس محلی میاندیشند. برنامهریزها از بالا به پایین نگاه میکنند و خبر ندارند آن پایین چه خبر است اما جستجوگرها سعی می کنند به لایههای زیرین مخاطبان هم رسوخ کنند. برنامهریزها هیچ وقت پیگیر نمیشوند که آیا برنامهشان ثمربخش بوده یا نه، اما جستجوگرها همیشه به نظر مشتریها اهمیت میدهند. هیچکس از گوردون براون نمیپرسد آیا داروی دوازده سنتی به دست کودکان در حال مرگ رسید یا نه، و حتی شاید پرسیدن چنین سوالی از چنین آدمهای نیکوکار و خیرخواهی کار درستی نباشد.
اگر بخواهیم این دو گروه را در بستر فقر و توسعه جهانی با هم مقایسه کنیم، باید بگوییم برنامهریزها فکر میکنند جواب همه سوالها را از قبل میدانند. برای آنها فقر یک مسئله مهندسی و تکنیکی است که با یک پاسخ حل میشود. اما جستجوگرها چنین ادعایی ندارند. آنها فقر را یک مسئله سیاسی، اجتماعی، تاریخی، نهادی و تکنولوژیکی میدانند. برنامهریزها فکر میکنند خارجیها پاسخ مسئله فقر را میدانند، اما جستجوگرها معتقدند تنها خود بومیها میدانند که مشکل فقرشان چگونه حل میشود. جستجوگرها به یک وظیفه خاص مثل رساندن داروی دوازده سنتی به کودکان در معرض مالاریا فکر میکنند، اما برنامهریزها به فکر نقشههای کلان هستند و مثلا از ریشهکن کردن فقر جهانی سخن میگویند.
ایسترلی با اشاره به نقل قولی از لئوناردو داوینچی[۷] که میگوید «اگر نمی توانید آنچه را که میخواهید، انجام دهید، پس آن چیزی را بخواهید که میتوانید انجام دهید»، آژانسهای بینالمللی و خیرخواهان غربی را دعوت میکند تا از برنامهریزی به نفع جستجوگری چشم بپوشند. به جای اینکه بخواهند فقر را ریشهکن کنند، بودجه خود را در راستای هدفی خاص مثل تامین غذا، آب آشامیدنی یا ساخت مدرسه استفاده کنند و بدون برآورد اثرگذاری هزینهها، پولشان را در چاه نریزند. توزیعکنندگان هری پاتر از ابتدا قصد نداشتند کتابی درباره یک نوجوان جادوگر بفروشند. این کتاب ابتدا توسط جی کی رولینگ[۸] نوشته شد و بعد آنها از فرصت استفاده کردند و آن را در چرخه انتشار و توزیع مناسب قرار دادند. محصول این جستجوگری، میلیونها مخاطب راضی در سراسر دنیا، شکلگیری یک چرخه عظیم ترجمه و توزیع و انتشار کتاب، و البته تبدیل کردن جی کی رولینگ به یکی از ثروتمندترین زنان دنیا بود. پس بزرگترین برنامهای که میشود برای آینده کمکهای بینالمللی تنظیم کرد، این است که از این به بعد تمام برنامههای بزرگ را کنا ر گذاشت!
دو عامل که باعث میشود جستجوگرها در برنامههایشان موفق باشند این است که آنها بازخورد دریافت میکنند و در مقابل آن احساس مسئولیت میکنند. آنها همیشه در حال نظرسنجی از مخاطبان هستند. آژانسهای بینالمللی نیز میتوانند از مشاهدهگران محلی برای ارزیابی مستقل پروژههای امدادرسانی استفاده کنند و علاوه بر این، نیروهای محلی را شریک کارهای خیرخواهانهشان بکنند. برای مثال یک سازمان عامالمنفعه بینالمللی در سال ۲۰۰۰ اقدام به فروش پشهبندهای ۵۰ سنتی به روستاییان مالاوی کرد و با پرداخت ۹ سنت بابت فروش هر پشهبند به پرستارها،آنها را به این کار متعهد کرد. پیمایش انجام شده نشان داد در سال ۲۰۰۰ تنها ۸ درصد افراد در معرض مالاریا، از پشهبند استفاده میکردند، در حالیکه این میزان در سال ۲۰۰۴ به ۵۰ درصد رسید. این پیمایش نشان داد کسانی از پشه بندها استفاده کردند که بابت آن پول پرداخت کرده و احساس نیاز میکردند، درحالی که در همان سال ۴۰ درصد کسانی که در زامبیا پشهبند رایگان دریافت کرده بودند، از آن استفاده نکردند. اینها دادههای ارزشمندی است که باید مد نظر آژانسهای بینالمللی قرار بگیرد.
اما پولدارهای غربی با این کارها احساس رضایت میکنند زیرا معتقدند «آنها» یعنی «آنهای سفیدپوست» دارند کاری برای بقیه دنیا انجام میدهند. سلبریتیها، سیاستمداران و فعالان این حوزه، علاقه فراوان به این قبیل کارها دارند، در حالیکه عموم مردم غرب نمیدانند این کمکها چه ارتباطی با زندگی واقعی مردم دارد. در برنامههای تلویزیونی غرب نیز همیشه یک قهرمان و انسان برگزیده وجود دارد که دنیا را نجات میدهد. خود هری پاتر هم به همین خاطر موفق شده است، زیرا در آن یک نوجوان، قهرمانوار بر نیروهای شیطانی و خبیث، چیره میشود.
مسئولیت انسان سفیدپوست یک بحث تاریخی است که به رابطه غرب با بقیه دنیا ربط دارد. این برنامههای بزرگ در واقع از اوایل قرن ۱۸ آغاز شد و از استعمارگری به سمت کمکهای خارجی و مداخلههای نظامی با حُسننیت، تغییر مسیر داد. وجه مشترک همه این برنامهها این بود که همیشه برای تمایل فقرا وزن کمتری نسبت به خودبینی پولدارها قایل شده بودند. غربیها همیشه میخواستند نقش راهبر را ایفا کنند و درواقع در نسخه کهن هری پاتر بدرخشند.
جهان غیر غرب به زعم غربیها لوح سفیدی بود که هیچ نهاد و تمدنی از خودش نداشت و به همین خاطر غرب میتوانست برای آن جهان، ایده و نظر تجویز کند. به باور آنها تمدن از غرب به بقیه جاهای دنیا صادر شد و غربیها وظیفه خود دیدند دنیا را نجات بدهند. بعد از جنگ جهانی دوم کمکم این ادبیات تغییر کرد؛ «غیر متمدن» به «توسعهنیافته»، و «وحشی» به «جهان سوم» تبدیل شد. این ارتباط از سمت نژادپرستی به سمت احترام و برابری سوق پیدا کرد، اما همچنان حس پدرمابانه غربیها باقی ماند. در این بین تلاش غرب برای تغییر غیرغرب، نام جدیدی گرفت: «کمکهای خارجی». کمکهای خارجی با برنامه هری ترومن[۹] در سال ۱۹۴۹ شروع شد که گفت «ما باید برای رشد و پیشرفت مناطق توسعهنیافته جهان، برنامهای بزرگ طراحی کنیم. ما به دانش و مهارتی دست یافتهایم که به بدبختیها پایان دهیم». ترومن سد را شکست و خیلی زود «متخصصان توسعه» سر بر آوردند که وارثان میسیونرها و استعمارگران بودند. یک سال بعد گروهی از متخصصان سازمان ملل متحد به این نتیجه رسیدند که افزایش دو درصدی درآمد سرانه کشورهای توسعه نیافته، به ۳ میلیارد دلار کمک خارجی در سال نیاز دارد. همینطور اقتصاددانی به نام والت روستو[۱۰] در کتابش به نام «مراحل رشد اقتصادی» ادعا کرد تنها افزایش ۴ میلیارد دلار در کمکهای خارجی لازم است تا آسیا، خاور میانه، آفریقا و امریکای جنوبی را از خاک بالا بیندازد و در مسیر رشد طبیعی قرار دهد. زیرعنوان کتاب روستو، «یک مانیفست غیرکمونیستی» بود؛ مانیفستی که در آن جهان اول در رقابت با جهان دوم (کمونیسم) سعی میکرد راه سعادت را به جهان سوم نشان دهد و او را با صدور ارزشهای مالکیت خصوصی، آزادی و بازار آزاد، خوشبخت سازد. روستو که مشاور جان اف کندی[۱۱] بود در سال ۱۹۶۱ اعلام کرد برنامه کمکهای خارجی، رضایتبخش نبوده و لازم است در دهه پیش رو، به سمت منافع جهان توسعهنیافته چرخش کنیم تا روزی برسد که دیگر کمکهای خارجی کاربردی نداشته باشند. در ادامه این طرز فکر، انواع و اقسام نهادهای بینالمللی ایجاد شدند تا این رویا محقق شود. در کنار کمکهای خارجی، غربیها از طریق برقراری روابط دیپلماتیک، مداخله نظامی، تربیت جاسوس و صدور اسلحه سعی کردند طعم خوشبختی را به جهان سوم بچشانند و آن را از چنگ کمونیسم نجات دهند.
در ادامه حوزه جدیدی در اقتصاد ایجاد شد که «اقتصاد توسعه» نام گرفت. روزنشتاین[۱۲] در دهه ۱۹۴۰ «فشار بزرگی» [۱۳] را پیشبینی کرد که قرار بود جهان سوم از طریق آن به جهان اول برسد. از اینجا مطالعات توسعه وارد رشتههای مختلف دانشگاهی شد. در ادامه کمکم انتقادات به برنامههای کلان توسعه از طریق کمکهای خارجی شروع شد که آنها مبتنی بر چنین توجیهی بود: «زندگی کردن من در جامعهای خوشبخت و در حال صلح، لزوما باعث نمیشود صلاحیت داشته باشم که برای خوشبختی و صلح جوامع دیگر برنامهریزی کنم».
برنامهریزها بدون اینکه خودشان بدانند، پدرمابانه رفتار میکنند. اگر بخواهیم واقعا تغییری در جهان ایجاد کنیم، جهان توسعهنیافته نباید منفعلانه منتظر کمکهای غرب باشد، زیرا خود بهترین جستجوگر برای توسعه خودش است. وقتی غربیها مشغول رایزنی برای افزایش کمکهای خارجی بودند، شهروندان دو کشور فقیر یعنی هند و چین، افزایشی در درآمد سرانه و رشد اقتصادیشان رقم زدند که هیچکدام نتیجه کمکهای خارجی نبود. به همین ترتیب، پیشرفت چهار ببر آسیا (هنگکنگ، کره، سنگاپور و تایوان) که خود را از جهان سوم به جهان اول رساندند، محصول عملکرد بازار خصوصی و دولتشان بود. بوتسوانا نیز نمونه آفریقاییِ رشد بدون کمک غربی هاست که افزایش رشد اقتصادیاش وقتی آغاز شد که از دموکراسی استقبال کرد. پس تصور اینکه غرب میتواند جوامع مختلف با تاریخها و فرهنگهای پیچیده را شبیه به خودش، به اصطلاح پیشرفته کند، نوعی خیالبافی است. راه حل این است که فقرا خود جستجوگر شوند و وقتی آماده شدند، از اندیشه و تکنولوژی غرب کمک بگیرند.
«طلب توسعه» اصطلاحی است که در ایران با دکتر داوری شناخته میشود و قرابت زیادی با رویکرد ایسترلی دارد. دکتر داوری معتقد است توسعه مفهومی تاریخی است، پس نمیتوان یک نسخه واحد توسعه را برای کشورهای مختلف با پیشینه تاریخی و فرهنگی متفاوت پیشنهاد داد. ضمن اینکه اولین قدم در ایجاد توسعه، طلب توسعه است. به این معنی که یک جامعه باید ابتدا توسعهنیافتگیاش را بپذیرد.[۱۴] سپس در طلب توسعه برآید، به سمت آن حرکت کند و به تدریج دریابد توسعه چیست و مسیر توسعه منحصر بهفردش کدام است.
ایسترلی بدون تردید از منتقدان بزرگ «کمکهای خارجی» – به عنوان بخشی از سیاستهای سازمانهای جهانی برای حل مسئله توسعهنیافتگی – است. همراستا با ایسترلی، یکی دیگر از اقتصاددانان امریکایی یعنی جوزف استیگلیتز[۱۵] نیز از منتقدان سیاستهای نهادهایی نظیر بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و به خصوص صندوق بینالمللی پول است. او در کتاب «جهانی شدن و مسائل آن» که به نقد جهانیشدن مربوط است، ادعا میکند اگرچه صندوق بینالمللی پول قرار بوده به ثبات اقتصادی و حل بحران های کشورهای در حال توسعه کمک کند، اما عملا در خدمت بازار آزاد درآمده و حتی سیاستهایش در توسعه آمریکای لاتین و کشورهای جنوب شرقی آسیا، به تشدید بحرانها دامن زده است.
این یادداشت را با این
پیام ضمنی ایسترلی به پایان میبریم که:«ای آرمانگرایان، توسعهسازها و
کارگران توسعه! شما چیزی برای از دست دادن ندارید، مگر زنجیرهای آرمانگراییتان.
به جستجوگرهای بومی که در حوزه توسعه کار میکنند، بیشتر بها بدهید. شما مجبور
نیستد فقر را به رفاه تبدیل کنید، آتش جنگ را به نفع صلح بخوابانید، یا محیط زیست
را نجات بدهید.شما فقط یک تغییر مفید در زندگی مردم فقیر ایجاد کنید. ببینید آنها
چه میخواهند و چه نمیخواهند. همچنین اوضاع خیلی روبهراهتر میشد اگر به این
قاعده اعتقاد داشتید که «شما جیب ما را نزن، توسعه پیشکش!»
[۱] . Gordon Brown
[۲]. “The White Man’s Burden: Why the West’s Efforts to Aid the Rest Have Done So Much Ill and So Little Good”, 2006.
[۳]. William Easterly
[۴]. این کتاب برنده جایزه هایک در سال ۲۰۰۸ شده است
[۵]. planners
[۶]. searchers
[۷]. Leonardo Da Vinchi
[۸]. J. K. Rowling
[۹]. Harry Truman
[۱۰]. Walt Rostow
[۱۱]. John F. Kennedy
[۱۲]. Paul Rosenstein-Rodan
[۱۳]. Big Push
[۱۴]. برای آشنایی بیشتر با دیدگاههای دکتر داوری به «روایت رضا» از سلسلهنشستهای «گفتوگوهای توسعه» که در کانال تلگرامی و وبسایت پویش فکری توسعه منتشر شدهاست، مراجعه کنید.
[۱۵]. Joseph Stiglitz
1 دیدگاه
روان و گیرا بود.