- توضیحات
- توضیحات تکمیلی
- نظرات (0)
توضیحات
مقدمه محسن رنانی بر روایت رضا داوری اردکانی از مسئله توسعه در ایران
داوری درباره اندیشههای دکتر رضا داوری و راهی که پیموده است کار دشواری است. او از لزوم عبور از ارکان اندیشه رفاه طلب غربی که نهایتا در «توسعه» متجلی شده است، شروع کرد. اما سرانجام رضا داد به «ناچاری تلاش برای توسعه یافتن». او را میتوان «فیلسوف آرامِ ناآرام» نام نهاد، که عمری در نقد مدرنیّت (مدرنیته) گفتونوشت و سرانجام «راهِ چاره ناچار» را در مدرنیّت یافت.
درواقع باوجود انتظار اولیهای که در انقلاب اسلامی برای قاطبه اندیشمندان کشور (از مسلمان تا مارکسیست و از فیزیکدان تا فیلسوف و جامعهشناس و روشنفکر) ایجاد شد، که با انقلاب اسلامی قرار است آدم دیگری ساخته و عالم دیگری برپا شود و قرار است ما راهی دیگرگون و کاملا متفاوت از آنچه جهان معاصر غربی تجربه کرده است را طی کنیم، فیلسوف ما (داوری) نیز مانند بسیاری دیگر، کمکم متوجه میشود که راهی جز راهی که جهان کنونی به نام توسعه برای ما گشوده است در برابر ما نیست و فعلا افق دیگری پدیدار نیست و ما باید آینده را نه براساس اوهام بلکه بر اساس این واقعیتها بسازیم. چنین میشود که فیلسوف بزرگ «تجدید عهد دینی» پس از چند دهه به فیلسوف «توسعهاندیش»، تحول مییابد.
میگوید: «من در سال های ۵۶ تا ۶۰ فکر میکردم میتوان از وابستگی به تکنیک جدید آزاد شد و سر سفرهی خود نشست و به آن اکتفا کرد، اما راهی نو، راستی و درستی و مهر و معرفت و صلاح عمومی، گشود و جهان را به آن دعوت کرد. این نظر از دوجهت خوش بینانه بود: یکی اینکه در آن قدرت جهانی تکنیک و تسلط آن بر روح و روان و جان جهانیان سهل گرفته شده بود، گویی میتوان از دریای تجدد گذشت و دامن تر نکرد. مطلب دیگر سهل انگاشتن بلای بی ارزش شدن ارزشها در همهی جهان و اشتباه عادت با ایمان بود.» (از کتاب خرد سیاسی در زمان توسعهنیافتگی).
نسبت اندیشه رضا داوری با توسعه را باید به دو دوره تقسیم کرد: «دوره داوری» و «دوره رضا». در «دوره داوری» او در موضع نقد و داوری و مخالفت با راه طی شده در غرب است. در «دوره رضا»، او به این پذیرش و رضایت رسیده است که گویی اکنون که همه جهان از منافع مدرنیّت منتفع میشوند، بلکه به آن خوگرفتهاند، و نیز به عوارض آن آلوده شدهاند، دیگر راهی جز آن وجود ندارد که به این تقدیر تن بسپاریم و همراهی کنیم وگرنه قدرمان در دشت بیمقداری رقم خواهد خورد.
به نظر میرسد دکتر داوری خیلی سال پیش به تجدید نظر اساسی در ساختار اندیشگی خود در باب توسعه دست زده است، اما شاید حضور در ساختار، اجازه نداده بود خویشتن نوشدهاش را فریاد بزند. و اشکال کار همینجا بود که اصولا او اهل فریاد نبود. ای کاش اهل فریاد بود و خویشتن نو شدهاش را خیلی زودتر فریاد زده بود؛ یعنی به همان اندازه تحول فهمش و به موقع، از تحول و توسعه و علم در جهان مدرن گفته بود. چرایش را نمی دانم، او ممکن است پاسخ پذیرفتهای داشته باشد. اما آنچه امروز او میگوید، یعنی نظیر این گفتارها:
«میرزاصالح شیرازی سخنی گفت که در جان و رگ و پوست ما وارد شد، او گفت: «اروپا علم و تکنولوژی دارد؛ علم و تکنولوژی اروپا را میگیریم و به چیزهای دیگرش کاری نداریم». این حرف ماندگار شد، این حرف میرزاصالح شیرازی نبود بلکه حرف همه ما بود. ولی این علوم مقدمات و لوازمی دارند؛ نمیشود که برویم علم را یاد بگیریم و سرآمد عالمان جهان شویم. …. تحول و پیشرفت، استعداد و آمادگی نیاز دارد. باید برای تحول آماده بود و باید به سمت تحول حرکت کرد. ما همه، توسعه را تصدیق میکنیم، توسعه علمی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را تأیید میکنیم، اما آنچه وجود ما میخواهد و بدان تمایل دارد، این نیست. ما علم را میآموزیم، علم داریم اما نمیتوانیم آن را اشاعه بدهیم، چون «خواست» میخواهد. …. ما علم، دانش و دانشمند داریم، ولی اراده به علم نداریم. توسعه را میخواهیم، اما باید طلب توسعه کنیم، باید توسعه را اراده کنیم.» (از همین کتاب)
را ظاهرا امروز فهم نکرده است، بلکه دستکم دو دهه پیش به فهم آن نایل آمده است. او در سال ۱۳۸۷ نوشته است:
« … پی بردهام که به محض ظهور آثار پیری عهد تجدد، تمدن غربی از هم نمیپاشد و میدان را وانمی گذارد. همچنین نفوذ در این تمدن و برقراری عهد و نظم تازه، موکول و موقوف به ظهور اندیشهی بنیان گذار است. تدبیر و سیاست و قانون، جای خود را دارند. اما اینها نگهبان و نگهدارندهاند، نه پدیدآورنده و بسط دهنده. انقلاب ما شأن سیاسیش غالب بود و هنوز همچنین است. باید اندیشه رهآموزی کند تا معاملات و مناسبات و کار و کردار و رفتار و اداره و مدرسه و اقتصاد و … سامان یابد. من دراحوال شیفتگی نسبت به انقلاب، به تدریجی بودن و آرامآرام آمدن و دیدارنمودن و پرهیزکردن تفکر و قهر و نازهایش که معمولا خریداری ندارد، توجه نداشتم و فکر میکردم که همه چیز یکجا از راه میرسد. در این سی سال هم همواره چشم به راه تفکر بودهام.» (مقدمه داوری بر چاپ دوم کتاب «انقلاب اسلامی و تجدید عهد دینی »، ۱۳۸۷).
بنابراین شاید اگر داوری، در مقام فلسفی مردِ مقبولِ نظام سیاسی، همین فهم را به موقع و مبسوط بر سر کویوبرزنِ ساختار حاکم فریاد کرده بود (یعنی آن موقع که شعار «جنبش نرمافزاری و تولید علم» و کرسیهای نظریهپردازی به عنوان دستور کار نظام سیاسی به تب روز نظام دانشگاهی ما تبدیل شده بود و مسابقه برای تولید مقاله را به عنوان راهکاری برای «رشد علمی» جامیزدند) شاید نظام دانشگاهی ما این دوره بیباریِ مقالهزاییِ نمایشی را به آن شیوه سخیف تجربه نمیکرد. و آنچه را امروز درباره فهمش از توسعه به زبان آورده است، اگر همان زمان که در مسیر فهم آنها حرکت میکرد، نه با خود که با جامعه خود و با ساختار مقبول خود زمزمه میکرد، شاید راه طیشده رنگوبوی دیگری میداشت. چرا که من معتقد نیستم آنچه داوری اکنون میگوید را «اکنون فهمیده باشد». مطمئنم که سرعت تحول فهم او خیلی بیش از سرعت تجربههای او و سرعت تحولات پیرامون او بوده است.
ازاینگذشته، دکتر داوری میگوید اگر علم بخواهیم اما اراده به علم نباشد، اگر توسعه بخواهیم اما اراده به توسعه نباشد، حاصلی بهدست نمیآید. اما چیزی که او هنوز به ما نمیگوید این است که برای ایجاد این طلب چه باید کرد؟ «بذر طلب توسعه» را چه کسانی یا در چه فرایندی باید بکارند؟ و نقش (و قصور یا تقصیر) فیلسوفان در این میانه چیست؟ به گمان من در هر جامعهای این بذر نخست توسط فیلسوفان (یا هرآن کس که در عمل نقش فیلسوفان آن جامعه را بازی میکند، مثل حکیمان یا فقیهان یا متکلمان یا خردمندان اسطورهای یا آموزگاران دارای شخصیت فرهی) کاشته میشود و سپس به دست روشنفکران میبالد. فیلسوفان بذر تحول را میپاشند (ایجاد فهم جدید) و روشنفکران آب و کودش میدهند تا رشد کند (ایجاد طلب). و داوری نمیگوید که فیلسوفان و روشنفکران ما کم کاری یا درواقع «نهکاری» کردند. به جای ایجاد فهم و ایجاد طلب، یا سکوت کردند یا خودشان دنبال انقلابیگری و آرمانشهریگری رفتند، از صدر مشروطه تا کنون. در واقع یا فیلسوف نداشتهایم (نتوانستهایم خلق کنیم) یا اگر داشتهایم به جای خلق امکان فهم جدید، همان تولیدات گذشته را بازتولید یا در بستهبندی جدید بازتوزیع کردهاند و بذر تحول را در بستر اندیشگی جامعه نپاشیدهاند.
روشنفکران نیز که یا اصولا روشنفکر نبودند، بلکه از اول انقلابیهایی بودند در لباس روشنفکری؛ یا به جای افقگشایی برای جامعه، توهم یا ایدئولوژی جدیدی را جایگزین توهم یا ایدئولوژی قبلی میکردند (کاری که جلال در دهه چهل و شریعتی در دهه پنجاه کرد).
با همه اینها انصاف باید داد که این فیلسوف انقلابی (دکتر رضا داوری) آن اندازه فروتنی و حقیقتجویی دارد که وقتی متوجه خطای خود شد یا وقتی اندیشه مخملین انقلابیاش در برخورد با صخره سخت واقعیت دیگرگون شد، پیرانهسر، به صراحت و به صدای بلند اعلام کند و بگوید:
«تصور میشد که ما نیازی به غرب و علم آنها نداریم؛ فکر میکردیم که ما وارد راه دیگری میشویم؛ شاید این توهمی بوده است و حق نداشتیم این کار را بکنیم. زیرا اگر میاندیشیدیم که چگونه تجدّد شروع شده و چه مقدّماتی – هنری، فرهنگی، علمی و فلسفی – داشته است، آنگاه متوجه میشدیم آنچه میخواهیم، باید مقدماتی داشته باشد و این مقدمات با یک سال و دو سال و پنج سال فراهم نمیشود. تجربه نشان داد که تاریخ حسابوکتاب دارد و بدون فراهمشدن مقدمات، نمیتوان به توسعه رسید.» (برگرفته از همین کتاب).
و باز بگوید: «من فکر میکردم که ما دیگر نیازی به پیروی از غرب و اصلاً نیازی به علم اقتصاد – علمی که شما دارید- نداریم؛ چون اقتصاد متعلق به فیزیوکراتها و آدام اسمیت است. ما که اقتصاد نداشتیم. من فکر میکردم که ما وارد راه دیگری میشویم. شاید این توهم بوده است و من حق نداشتهام این کار را بکنم. برای اینکه اگر فکر میکردم به اینکه تجدد چگونه شروع شده است و چه مقدماتی اعم از هنری، فرهنگی، علمی و فلسفی داشته است، آنگاه به گونهای دیگر میاندیشیدم و فکر میکردم آنچه من میخواهم باید مقدماتی داشته باشد و این مقدمات با یک سال و دو سال و پنج سال فراهم نمیشود. تجربه چیز دیگری را نشان داد. تجربه نشان داد که تاریخ، حسابوکتاب دارد و انقلاب رخ نمیدهد که بدون فراهم شدن مقدمات [ به توسعه رسید]. به قول یکی از دوستان بدون اینکه کمیت فراهم باشد، انتقال به کیفیت صورت نمیگیرد. سپس به این فکر کردم که ما چرا اینگونه فکر کردیم و میکنیم؟ مختصر بگویم که چرا ما توسعهنیافته شدهایم که حالا باید فکر کنیم چگونه توسعهیافته بشویم و یا نمیخواهیم توسعهیافته بشویم و راه دیگری را انتخاب بکنیم. چرا؟» (برگرفته از همین کتاب).
شاید بتوان گفت داوری اولین و (تا این لحظه) تنها فیلسوف برجسته ایرانی است که به تاملی فلسفی بر توسعه و توسعهنیافتگی پرداخته است، یعنی مساله توسعه برایش «مساله» بوده است. دیگران در چرخه بیپایان سوالات فلسفی قدیم یا سوالات جدید، اما «پیشاتوسعه»، گرفتار بودهاند. یا اصولا سوالشان از توسعه، سوال فلسفی نبوده است. داوری اما نگاهش به توسعه نگاهی فلسفی است. او توصیفی پدیدارشناسانه از توسعه نیافتگی به دست میدهد و آن توصیف واجد مضامین مهمی است. یعنی او توسعه نیافتگی را پدیدارشناسانه توصیف میکند تا بتواند ضرورت گذار از توسعه نیافتگی را نشان بدهد.
به گمان من چکیده و کلیت پاسخ رضا داوری به این پرسش که «ما چرا توسعه نیافتیم و اروپا یافت؟» در این چند جمله او تصویر شده است:
«میتوان گفت که آنها از ابتدا، انگیزه و طلبی داشتند، به جستجو برخاستند و به همه جهان رفتند؛ اروپا جهان را از طریق علم خود تصرّف کرده است. این اتفاق چگونه رخ داد؟ این روحیه از کجا آمد؟ آیا میشود درجایی این روحیه نباشد، و کشوری و یا منطقهای اروپا شود؟ این چیزی است که معمولاً درست فهمیده نمیشود؛ گفته میشود که این چه حرفی است، دیگران رفتهاند و علم را یاد گرفته اند؛ ما هم میخوانیم و یاد میگیریم و عمل میکنیم. اما اندکی که فکر کنیم، میبینیم که ۲۰۰ سال یاد گرفتیم، ولی عامل نشدیم و به جایی نرسیدیم. اگر از یک دوره ۱۵ ساله در این ۲۰۰ سال صرف نظر کنیم، تقریباً [در این دو قرن] هیچ کار پایهای و اساسی صورت نگرفته است.
…. رنسانس، طلب بود و بدینجهت دیوانگی بود. دوران رنسانس دوران دیوانگی است، چنانکه کتابهایی در مدح دیوانگی نوشته شد و گویی که این دیوانگی آغاز یک راه است. این دیوانگی تحولی در وجود است؛ فقط یادگرفتن و افزایش معلومات نیست. افزایش دانش خوب است، اما اروپای جدید اینگونه نبود که دانش جدیدی را بر دانش قرونوسطی اضافه بکند، بلکه به قرونوسطی «نه» – البته نه به کل آن – گفت، و گفت بایستید و درنگ کنید که به کجا میرویم. چه کسی بود که چنان کرد؟ او انسانی تازه با روح و طلب جدید و با افق دید تازه بود و این انسان، جهان جدید را ساخت. این علم نبود که اروپا را ساخته باشد، بلکه چیزی که اروپا را ساخت، همان بود که علم را به وجود آورد. قبل از اینکه علمِ اروپا به وجود آید، طلب بود که در وجود بشر اروپایی بهوجود آمده بود، برانگیخته شده بود، و جستوجویی تازه را شکل داده بود. آن جستوجوی تازه چنین آغاز میشد که ما جهان خود را میسازیم. رنسانس با این اصل شروع میشود که ما جهان را میسازیم، ما طراح جهان هستیم و خودِ ما خودمان را اداره میکنیم. (برگرفته از همین کتاب).
با توجه به این که دکتر رضا داوری سالها در باب نسبت ما با غرب، یعنی غربزدگی همراه با نیستانگاری (نیهیلیسم) که وضعیت حاکم بر جامعه ماست، اندیشیده و سخنگفته است؛ و به جای این که این غربزدگی و نیستانگاری را به یک شعار فروبکاهد، از آن نقطه، عزیمت کرده و نگاه خود را به توسعه نیافتگی معطوف کرده است، فهم نگاه تازه او به مساله توسعهنیافتگی برای فهم جهان امروز ایرانی بسیار راهگشاست. او ادامه وضعیت توسعهنیافتگی امروز ایران را بسیار خطرناک میداند، چرا که توسعه نیافتگی خودش زمینه مناسبی برای شکلگیری و گسترش نیستانگاری در جامعه ماست.
البته داوری بیشتر به توصیف توسعهنیافتگی و مضرات آن پرداخته است و نیز به ضرورت خود توسعه. اما او به این مساله که با توجه به موقعیت و شرایط ایران (تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) چه الگو و شیوهای از توسعه برای ما مناسب است، نپرداخته است و پاسخ به این پرسش را به متخصصان آن حوزه واگذار کرده است. یعنی از نظر او توسعهیافتن اکنون یک ضرورت و بلکه وظیفه است اما شیوه و نحوه آن تابع اقتضائات زمانه و به تشخیص صاحبنظران اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بستگی دارد. این یعنی او از توسعه ایدئولوژی نمیسازد و نمیپردازد. از نگاه او مساله توسعه مسالهای ایدئولوژیک و پرهیزه (تابو) نیست و همواره باید، هم خود توسعه و هم نظریههای توسعه، مورد نقد قرار گیرد.
بسیار خرسندم که این توفیق حاصل شد که در فرایند استخراج «روایت رضا» در کنار تیم تحقیق باشم و آموختنیهای فراوانی بیاموزم. در به انجام رسیدن اینکار، پیش از همه، از دکتر رضا داوری، فیلسوف نامدار و ارجمند ایرانی سپاسگزارم که در ۸۵ سالگی همچون یک معلم صبور و دوستدارِ دانش (فیلو-سوفیا) در جلسات متعدد سهچهار ساعته گفتوگوهای توسعه با گروه پرتعداد این پژوهش، نشست و شنید و توضیح داد و بحث کرد و با صبوری پاسخ داد. در جریان این نشستها واقعاً حس کردم دکتر داوری از نفْسِ گفتوگو برای فهمیدن، لذت میبرد و انرژی میگیرد.
سپس از آقای دکتر محمدجواد صافیان منت پذیرم که در سفر چند ساله شکلگیری این کتاب در کنار ما بودند و تیم پژوهش و تدوین گفتوگوها را راهبری کردند؛ و نیز پایداری و پیگیری کردند تا نسخه نهایی را دکتر داوری، در میانه بیماریها و گرفتاریهای ایام کهولت، ببینند و تایید کنند. متن نهایی روایت مشترکاً بوسیله آقایان دکتر محمدجواد صافیان و دکتر سیدجمال سامع تدوین شده است که شایسته سپاس ویژه است. همکاران اصلی پژوهش که با نویسندگان همکاری کردهاند نیز شامل این عزیزان بوده است: آقایان مهدی کیانی، سیدرسول فاطمی و سیداحمد موسوی؛ که از آنان نیز سپاسگزارم. همچنین تشکر من نثار این عزیزان باد که در بازخوانی و استخراج گزاره از متنها (کتابها و مقالات دکتر داوری) مشارکت داشتهاند: خانم فلورا بیابانی و آقایان امیر نجاتبخش، دکتر فرزاد کلاته و ابراهیم غلامی. همچنین آقایان دکتر سیدمحمدرضا بهشتی، دکتر محمدتقی طباطبایی، مهندس سیدمحمد بهشتی، دکتر احسان شریعتی و دکتر عبدالحمید معرفی نیز ناقدان ارجمندی بودهاند که روایت اولیه را خواندهاند و در جلسات گفتوگو شرکت کردهاند و به پربار شدن مباحث و منقح شدن روایت یاری رساندهاند؛ تشکر ویژه من نیز نثار آنان باد.
در کنار تیم پژوهش نیز گروه بزرگی همت کردند و دستبهدست هم دادند تا گفتوگوهای این روایت چهره ببندد و به کتابی که اکنون در دست شماست تبدیل شود. نخست لازم است از آقایان دکتر محمدتقی احمدی (رئیس وقت دانشگاه تربیت مدرس) و دکتر هوشنگ طالبی (رئیس وقت دانشگاه اصفهان) سپاسگزاری کنم که با موافقت و حمایت خویش، امکان حضور من در دانشگاه تربیت مدرس و برگزاری این مجموعه نشستها را فراهم آوردند. سپس از آقایان دکتر عباس عصاری آرانی، محمد حسن مصطفوی و دکتر امیرحسین مزینی، رئیس و معاونان وقت پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس سپاسگزار و منتپذیرم که با سخاوت کامل، تمام امکانات سخت و نرم برای برگزاری چنین گفتوگوهایی را در آن پژوهشکده برای ما فراهم کردند. بیگمان اگر بزرگواری آنان نبود و این مشارکت و همکاری رخ نمیداند این گفتوگوها شکل نمیگرفت.
همچنین لازم میدانم از آقای دکتر مرتضی درخشان مدیرعامل محترم پویش فکری توسعه که پیگیریهای مستمر برای به سرانجام رسیدن و سپس انتشار این روایت را بردوش داشتهاند و نیز سرکارخانم مریم فتحیان، دکتر مانی کلانی و دکتر امیرحسین پوره که مسئولیت برگزاری و پشتیبانی نشستها را بردوش داشتهاند، سپاس ویژه داشته باشم. و در پایان نیز مرهون همت و همراهی انتشارات شرق هستیم که امکان انتشار رسمی کتاب را فراهم آورند.
امیداورم پویش فکری توسعه بپاید و این تلاشها ادامه یابد و روایت صاحبنظران بسیار دیگر نیز تدوین و منتشر شود و «دانشنامه توسعه ایران» قدر و قوام گیرد و بر دانش ما درباره مساله توسعه ایران آن اندازه افزوده شود که کمکم خطاها و رنجهای نسلهای جاری ایران از نسلهای آینده رخت بربندد. انشاءالله.
توضیحات تکمیلی
| نویسندگان | محمد جواد صافیان، سید جمال سامع |
|---|---|
| دبیر علمی | محسن رنانی |
| دیگر همکاران | سید احمد موسوی، مهدی کیانی، سید رسول فاطمی |
| چاپ نخست | 1404 |
| تعداد صفحات | 282 |





دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.