حمله ویروسی به بازماندهها
حمله ویروسی به بازماندهها: کرونایی شدنِ زیستِ حاشیهای در جامعه اردوگاهی
نویسنده: نریمان محمدی
یادداشتی از «هستههای فکری»
هستههای فکری به عنوان یکی از زیربخشهای پویش فکری توسعه، مکانی برای هماندیشی و تبادلنظر بینرشتهای پیرامون موضوعات روز توسعه ایران و جهان است که محصولات آن در قالب تالیف و ترجمه منتشر میشود.
تماس با هسته فکری از طریق: motaleat@pooyeshfekri.com
آغاز : زیستِ حاشیهای در جامعه معاصر ایرانی همیشه وجود داشته است. حاکمیت و قدرتِ مرتبط با آن همواره مولدِ حاشیه است و از آن گریزی نیست. این امر در هر ساختار حکومتی و سیاسی وجود داشته است. با وجود این، در دهههای اخیر این مسئله در جامعه ایرانی وسعت بیشتری پیدا کرده است و امروزه بسیاری از ساختارهای جامعه را به تسخیر خود درآورده است. زیستِ حاشیهای یک وضعیتِ استثنائی است، اما در موقعیتِ امروزینِ جامعه ایرانی تبدیل به یک «قاعده» شده است. حاشیهبودگی شهری، قومی و مذهبی، سیاسی، اقتصادی، جنسیتی و … تبدیل به ماهیتِ زیست – سیاست در جامعهٔ ایرانی شده است. زیستِ حاشیهای لزوماً بهمعنای حاشیهنشینی شهری (مضمونی که عموماً از آن برداشت میشود) نیست، بلکه هر فرمی از بهحاشیه راندهشدنِ سیستماتیک یا غیرسیستماتیک را شامل میشود. بههرحال، آنچه در جامعه کنونی ایرانی مشاهده میشود، قاعدهشدن زیستِ حاشیهای است؛ بهنحوی که ماهیتِ جامعه کنونی ایرانی را میتوان بر مبنای همین وضعیت تحلیل کرد. در سال ۱۳۹۸ رخدادهای تلخی در ایران اتفاق افتاد که هم محصولِ زیستِ حاشیهای بودند و هم به این زیستِ حاشیهای دامن زدند. در نوشتار حاضر، این رخدادها در بسترِ زیستِ حاشیهای و سیاستِ طرد در جامعه ایرانی توصیف میشوند.
گاهِ اول: سیلابِ حاشیه؛ تولیدِ تنِ سیاسی
اول نوروز سال ۱۳۹۸، بارش گسترده باران بسیاری از مناطق ایران را فراگرفت. حاصل این بارشهای گسترده، وقوع سیل در شهرهای مختلف ایران از جمله گلستان، مازندران، لرستان، شیراز و خوزستان با خسارات فراوان بود. اما اتفاقی که در این میان افتاد، طردِ سوژههای آسیبدیده از ساحتِ سیاست بود. در بیشتر این مناطق، خبری از حضورِ ساختارِ حکمرانی در مدیریتِ فاجعه نبود. سوژههای سیلزده که عموماً سوژههایی بهحاشیه راندهشده در ساختار حکمرانی ایران بودند، به حالِ خودشان رها شدند. رهاکردنِ سوژه سیلزده از سوی منطقِ قدرت، در ابتدا بهمعنای اخراجِ وی از ساحتِ نمادین نبود. «میلِ» منطقِ قدرت و ایدئولوژیِ پسِ پشتِ آن، بازنماییِ رهاشدگیِ سوژه سیلزده بود. نظامِ نمایش، سوژه را به استثمار کشید، ویرانیِ وی را به نمایش گذاشت، قربانیشدنش را دستمایه قدرتگیریِ توهمِ رهاییبخشیِ خودش کرد و در انتها، چون مازادِ وحشتناکِ پروژه سیلابمحوریِ سیاست، از ساحتِ نمادین اخراجش کرد.
پس از مدتها، سوژههای سیلزده، از صفحاتِ نمایش محو شدند و در پیِ بازسازیِ ویرانیِ خودشان رفتند. سیاست، حتی به سوژه سیلزده نیز رحم نکرد. ویرانیِ سوژهٔ سیلزده، برای نظامِ سیاست و منطق قدرت اهمیتی نداشت. آنچه اهمیت داشت، نمایشِ ویرانی سوژه و فضای زیستِ وی، و تقدیسِ توهمِ رهاییبخشی نظامِ حکمرانی و منطقِ قدرتِ ایدئولوژیک بود. سوژه عملاً از میدانِ اجتماعی و نمادین اخراج و از هستی ساقط شده بود؛ اما «تنِ ویرانِ سوژه» ابزاری ایدئولوژیک برای بازتولیدِ منطق سلطه و تداومِ زیستِ حاشیهای سوژههای ویران در فضایی آکنده از مرگ، از طریق نظام نمایش بود. نظامِ نمایش (که عموماً سیاسی و ایدئولوژیک است) آخرین میخ را بر تابوتِ سوژه زد. سوژهٔ سیلزده وظیفه خود را انجام داده بود و نظامِ موجود را بازتولید کرده بود. در نتیجه از همهجا، از همه فضاهای زیستن و حتی از نظامِ نمایش نیز اخراج شد. تنِ بیولوژیکِ سوژه سیلزده تبدیل به یک تنِ سیاسی شد. اکنون کسی هیچ سراغی از این سوژهها نمیگیرد. سیلابِ ایدئولوژی آنها را با خودش غرق کرده است و آنچه بر جای مانده است، ناخودآگاهی جمعی آکنده از خشم، ستم و طغیان است.
گاهِ دوم: طغیانِ بنزین؛ سوختِ تازهٔ حاشیهها
طغیانِ بهحاشیه راندهشدهها در آبانماه جلوه نوینی از خود را نشان داد. گرانی بنزین البته تنها بهانهای بود برای به خیابان آمدنِ بهحاشیه راندهشدهها؛ سوژههایی که سهمِ آنان از نظام اقتصادی و منطقِ رقابتِ حاکم بر آن، طرد و اخراج بود. طغیانِ بنزین اساساً طغیانی طبقهای بود. طبقه کارگر و طبقه متوسطی که در فرآیند پرولتاریزهشدن، «جان» خود را از دست داده بود، علیه منطقی اقتصادی که اتفاقاً طبقهمحور نیز بود، طغیان کردند. طبقه متوسط نقش چندانی در این فرآیند نداشت و همانند دیگر وضعیتهای طغیانِ زیستِ حاشیهای، سکوت کرد. آنان که در آبانماه به خیابان آمدند، سوژههای بهحاشیه راندهشدهای بودند که وضعیتِ اسفناکِ اقتصادی، حتی زبانِ بیانِ فقر آنان را بهسرقت برده بود. آنان حتی توانِ بیان وضعیتِ اقتصادی اسفناکِ خودشان را نیز نداشتند و بهناچار، زبانِ طغیان را برگزیدند و خیابان را تبدیل به میدانی برای رهاییبخشی کردند. سوژههای معترض کسانی بودند که در فرآیند رقابت بر سر سهمخواهی از رانت، قربانی شده بودند؛ افرادی که تحریم، فساد، رانت، تبعیض، نابرابری و بیعدالتی آنان را وارد فضای زیستیِ وحشتناکی کرده بود که آکنده از فقر و ویرانی بود.
تولیدِ سوژه معترضِ آبان، محصولِ سیاستهای نئولیبرالیستیِ حاکم بر فضای جامعه ایرانی بود؛ سیاستهایی که منطقِ رقابتِ اقتصادی را در عرصههای مختلف وارد کرده و طبقاتی که توانی برای رقابت نداشتند را بهصورتِ لحظهای از ساحتِ اقتصادی طرد و اخراج میکرد. ساحتِ سیاسی نیز همدستِ ساحتِ اقتصادی شده و تولیدِ رانت را بهعنوانِ کنشی طبقاتی در جامعه ایرانی نهادینه کرده بود. محصولِ این وضعیت، تقویتِ اقتصادی گروهها و قشرهای خاص، بازتولید منطقِ سلطهگریِ آنان و تولیدِ سوژههای معترض و اخراجِ آنان از زیستِ اقتصادی و سیاسی بود. سوژههای معترض، بهمثابه پسماند و مازادِ منطقِ اقتصادی حاکم، به میدانِ زیستِ حاشیهای فرستاده شدند و در همانجا بود که بهتنگآمده از این وضعیت، طغیان کردند. طغیان آبان، طغیانی حاشیهای بود؛ اعتراضی که از فضاهای زیستِ حاشیهای شروع شد و در همانجا هم به پایان رسید. اما بدون شک ترکشهای این انفجار، جامعه و آینده را نشانه گرفته است. تکانهای دیگر، بهزودی تنِ این زیستِ ویران را احیا خواهد کرد.
گاهِ سوم: سقوطِ هواپیما؛ تشییع جنازهٔ نخبگان
در دیماه هواپیمای مسافربری اوکراین در تهران سقوط کرد. فراتر از نقشی که نظام سیاسی و امنیتی در این مسئله داشت، این سقوط وجهی کهنه از جامعهٔ ایرانی را نشان داد که از قضا یک وجه طبقاتی بود. بیشتر افراد کشتهشده در این هواپیما نخبگان و افرادی بودند که تعلق طبقاتی آنان متوسط بود. فضای مجازی آکنده از ابراز همدردی و تولیدِ وحشتناکِ نمایشهایی بیمایه در اینباره بود. بخشی از طبقهٔ متوسط به ابتذال کشیدهشده در ایران، در تولیدِ «متن» در این زمینه فعال بودند. سلبریتیهای طبقه متوسط که در بحرانهای دیگر سکوت کرده بودند، به یکباره تولید متن در فضای مجازی را به حد انفجار رساندند. آنان سقوط هواپیما را فاجعهای رخداده در ساحتِ زیستیِ خودشان میدانستند؛ فضایی زیستی که فرسنگها از فضای زیستِ حاشیهای فاصله داشت. مسئلهای که در این میان اتفاق افتاد، واکنش منطقِ سیاسی به این سلبریتیها و کنشگریهای مبتذل آنان بود. آنان نیز در خطرِ ورود به فضای زیستِ حاشیهای قرار داشتند، اما حاشیه آنان، حاشیهای سیاسی بود و ناگفته پیداست که با زیستِ حاشیهای اقتصادی بسیار تفاوت داشت.
بههرحال، طبقه متوسط در این وضعیت و در فرآیند این فاجعه، به حاشیه رانده شد. آنان بهصورت انفجاری متن تولید کردند و در حال اعتراضِ اینستاگرامی و کنشگریهای زرد بودند، اما حمله ساحتِ سیاسی به آنان، موجب نمایانشدنِ زیستِ حاشیهای آنان نیز شد. طبقه متوسط نیز وارد فضای زیستِ حاشیهای شده بود، اما فضایی کاملاً متفاوت از فضای زیستِ حاشیهای طبقه کارگر. طبقه کارگر طغیان کرده بود، اما طبقه متوسط معترض بود. سلاح طبقه کارگر خیابان بود، اما ابزار طبقه متوسط اینستاگرام بود. سقوط هواپیما یک شکاف کهنه در جامعه ایرانی را دوباره نمایان کرد: شکاف طبقاتی. طبقهٔ متوسط و طبقهٔ کارگر در ایران اساساً درکی از وضعیت یکدیگر ندارند و در دو فضای متفاوت زیست میکنند، ابزارهایشان متفاوت است، موقعیتشان فرق میکند و فرمِ کنشگری آنان نیز کاملاً متمایز است. هر دو واردِ فضای زیستی حاشیهای شدهاند، اما با ماهیتی کاملاً متفاوت.
گاهِ چهارم: فاجعهٔ کرونا؛ حملهٔ ویروسی به زیستِ حاشیهای
اوایل اسفندماه کرونا به یکباره به جامعهٔ ایرانی حمله کرد و در طی چند روز تمام جامعه ایران را تسخیر کرد. کرونا یک ویروسِ خنثی نبود، بلکه دقیقاً یک ویروس با ماهیتی طبقاتی بود. فراتر از وضعیتِ اسفناک اطلاعرسانی نهادی در مورد کرونا و پیامدهای آن، توان و قدرتِ گروههای خاص برای انجام تست کرونا و مقابله با آن، در مقایسه با بیقدرتی گروههای حاشیهای، یک مسئله طبقاتی است. در این وضعیت، سوژههای حاشیهای که نه توان اقتصادی، نه قدرت سیاسی و نه رانتی برای آزمایش کرونا دارند، در وضعیتی اسفناک با این ویروس دستوپنجه نرم میکنند. سوژههایی حاشیهای که از سیلابِ وحشتناک فرار کرده بودند، در فضای زیستِ حاشیهای زنده مانده بودند و تحقیرهای فانتزیکِ طبقه متوسطی آنان را له نکرده بود، در وضعیتی اسفناک گرفتار ویروس شدهاند. آنان از این وضعیت نیز جان سالم به در خواهند برد، اما انبار باروتِ ناخودآگاه آنان شعلهورتر خواهد شد.
واکنش طبقهٔ متوسط به فاجعهٔ کرونا، امیدواری، دلداری، تولید متن زرد، چالش لبخند و خانهنشینی بود. برای طبقه متوسط، قرنطینه خانگی مسئلهای پیش نخواهد آورد، اما طبقه کارگر با یک ماه قرنطینه، ویران خواهد شد. طبقه متوسط میخندد و به صورت انفجاری متن اینستاگرامی در مذمت حمله ویروسی و امید به سرکوب آن تولید میکند، اما طبقه کارگر توانی برای خندیدن ندارد. چالش خندیدن، خواندن کتاب، امیدواری، رعایت بهداشت در حد اعلا، خانهنشینی برای طبقه کارگر و سوژههای حاشیهای (از لحاظ اقتصادی) بیمعنی و مبتذل است. آنان نه توان خندیدن دارند، نه زمان و قدرتِ خواندن کتاب، نه توان مالی برای رعایت بهداشت و نه امکانِ خانهنشینی. اینها توصیههای زردِ روشنفکران طبقهمتوسطی برای رهایی از فاجعهٔ کرونا است و مشخص است که فراتر از فضای زیستِ طبقهای خودشان امکانِ عینیت ندارند. این توصیهها بیشتر فرمی از «لوثکردن» فاجعه و تهیکردنِ آن از «هراس» است. بههرحال، آنچه در این وضعیت حاصل میشود، تشدید وضعیتِ حاشیهای سوژههای بهحاشیه راندهشده است. آنجا که وضعیت خطرناکتر است، فضای زیستِ حاشیهای است؛ فضایی که هیچ توانی برای مبارزه با کرونا ندارد و آموزههای زرد نیز دردی را دوا نخواهند کرد. در انتهای سالِ سقوط، به زیستِ حاشیهای حملهای ویروسی صورت گرفته است؛ حملهای که «تن» نحیفِ سوژهٔ حاشیهای را ویران خواهد کرد.
گاهِ پنجم: اردوگاهیشدن، زیستِ حاشیهای و سیاستِ طرد
هرکدام از وضعیتهایی که در مورد آنها بحث شد، وضعیتهایی استثنائی هستند که در فاجعه کرونا نمودِ کاملاً عینی پیدا کرده است. زیستِ حاشیهای فرمی از وضعیتِ استثنائی است. آگامبن (۲۰۰۵) معتقد است منطقِ وضعیتِ استثنائی، منطقِ «منع»، «طرد» و «تبعید» است. سوژهها در چنین وضعیتی از جامعه طرد میشوند. سوژهای که در وضعیتِ استثنائی طرد شده و اخراج شده است، از میدانِ قانون کنار گذاشته نشده است، بلکه به حال خودش رها شده است که همین وانهادگی و رهاشدن بهمعنای قرار گرفتن بیوقفه در معرض زورِ قانون است. با وقوعِ سیلاب از ساحتِ سیاسی و نمادین اخراج میشوند و تبدیل به سوژهٔ نمایشی ایدئولوژیک میشوند. با اتمامِ سودمندیِ نمایش، آنان تبدیل به پسماند شده و رها میشوند. در طغیانِ بنزین، سوژههای معترض که عموماً به طبقه کارگر تعلق دارند، از ساحتِ اقتصاد طرد میشوند و در ساحتِ سیاست نیز اخراج میشوند و حتیِ زبانِ بیانِ طردشدگی آنان نیز به سرقت میرود. این وضعیت در فاجعه هواپیما تغییر فرم میدهد. طبقه متوسطِ ساکت، به یکباره به کنشگریِ انفجاریِ اینستاگرامی پناه میبرد. این طبقه مورد هجومِ منطق و قدرت سیاسی قرار میگیرد؛ اما ترجیحِ طبقاتی آن، تولیدِ اعتراضِ اینستاگرامی است. بههرحال، این طبقه نیز کمکم واردِ فضای زیستِ حاشیهای میشود. وضعیت در فاجعه کرونا وخیم میشود و فضای زیستِ حاشیهای مورد حملهای ویروسی و در معرضِ یک ویرانیِ وحشتناک قرار میگیرد.
در همه این موارد که فرمهایی از وضعیت استثنائی هستند، با طرد، اخراج و تبعیدِ سوژه مواجه هستیم. آگامبن (۱۹۸۸) برای توصیفِ چنین سوژهای از مفهومِ «هوموساکر» استفاده میکند. حذفهایی که در نتیجه هوموساکربودن صورت میگیرند، یادآور حذفها و طردهایی هستند که در سیاست معاصر بهبهانهٔ تعلقاتِ مذهبی، قومی، سیاسی و … اتفاق میافتد. در آپاراتوسِ نظریِ آگامبن، هوموساکر، معرفِ وضعیت استثنائی است. هوموساکر، تنِ سوژهای است که از بایوس (حیات مدنی و اجتماعی) به زوئه (حیات بیولوژیک) تقلیل پیدا کرده است. هوموساکر سوژهای است که رها شده و از قانون استثناء شده است، اما قانون در برابرش با رهاکردنِ ارادهٔ دیگری به مرگِ بیقانونِ وی اعمال میشود. هوموساکر فردی است که تنها هستیاش، حیات برهنه است.
سوژه حاشیهای در جامعه ایرانی وضعیتی شبیه به هوموساکر دارد؛ سوژهای که از ساحتهای مختلف اخراج شده است، اما «قانون» با احضار ایدئولوژیک این سوژه در موقعیتهای مختلف (برای نمونه انتخابات یا مقابله با کرونا)، زندهبودنِ لحظهای وی را برای ارضاء میلِ خودش سبب میشود. در واقع، منطق قدرت و سیاست، سوژه حاشیهای را زنده میخواهد. این سوژه نمیتواند بمیرد، مگر آنکه منطق قدرت و سیاست بخواهد. در اینجا است که درهمتنیدگیِ زوئه و بایوس روشنتر میشود. تنِ سوژه سیاسی که موضوعِ مرگ است، تبدیل به امری سیاسی میشود. مرگ این «تن» و طردِ آن بدونِ تأیید «قانون» امکانپذیر نیست. این سوژه نمیتواند با ویروس «کرونا» بمیرد، مگر آنکه قانونِ وضعیتِ استثنائی آن را تأیید کند! مرگ، یعنی طردِ تن و حیاتِ بیولوژیک را قانونِ وضعیتِ استثنائی تعریف میکند.
تبدیلشدن وضعیت استثنائی به قاعده، مسئلهای است که در وضعیتِ کنونی ایران شاهد آن هستیم. رخدادنِ وضعیتهای استثنائی مختلف در طی سالهای اخیر نشان از این امر دارد. در این وضعیت است که منطقِ اردوگاهی شکل میگیرد. آگامبن (۲۰۰۰) میگوید که اردوگاه فضایی است که بهدنبال تبدیلشدن وضعیتِ استثنائی به قاعده شکل میگیرد. در اردوگاه، قانون بهطور مداوم به تعلیق درمیآید و زیستِ استثنائی حاکم میشود. تکثیر وضعیتهای استثنائی در جامعهٔ ایرانی سبب شده است که منطقی اردوگاهی بر این جامعه حاکم شود؛ منطقی که وضعیتِ استثنائی را تبدیل به قاعده میکند. زیستِ حاشیهای در جامعه ایرانی بزرگترین فضایی است که منطق اردوگاهی در آن عمل میکند. سوژهٔ حاشیهای از ساحتهای مختلف اخراج میشود، از جامعه طرد میشود، مرگِ وی به تسخیر قانون و منطقِ سلطه درمیآید. حیاتِ سیاسی و مدنی وی ویران میشود و بهصورتِ مداوم، تنِ بیولوژیک وی نیز مورد حمله قرار میگیرد. همهچیز این سوژهٔ ساکن در زیستِ حاشیهای متعلق به «دیگری بزرگ» است.//
دربارهی نویسنده:
نریمان محمدی، دکترای جامعه شناسی اقتصادی و توسعه از دانشگاه اصفهان
پژوهشگر پویش فکری توسعه در حوزه مطالعات توسعه، مطالعات فرهنگی و رسانه، روانکاوی فرهنگی و …
1 دیدگاه
به نظر می یاد شما هم در حال بازتولید محتوای زرد و قرقره کردن تئوری ها و تطبیق زورکی هستید. با یک نثر که به نظر این هیچ فاجعه ی تازه ای در ادبیات دانشگاهی ما خواهد بود . کاش به جای غلت زدن در کتاب ها یه کمی برای پیدا کردن راه حل برای بهبود اوضاع فسفر می سوزاندید.