توسعه در حاشیه فروپاشی ایدئولوژیها امکان ظهور پیدا کرد. باید در باب ایران تأمل کرد تا ایدئولوژیهای برآمده به میرایی بیانجامد. اکنون در ایران در مرحله میرایی گفتمانهای ایدئولوژیک هستیم که اتفاق خجستهای است.
من صحبتم را با این موضوع آغاز میکنم که ایران در یک موقعیت بسیار استثنائی قرار دارد به این دلیل که در فروپاشی عرصه سیاست و ظهور ساحت اجتماع قرار گرفته است. به نظر میرسد ما در گذشته آنچنان با این موضوع روبرو نبودهایم و اکنون با آن روبرو هستیم. حتی امیرکبیر هم در موقعیتهایی از سامان حیات اجتماعی ایران قرار گرفته است که با یک جامعه ضعیف اما با نظام سیاسی قدرتمندی روبرو بوده است، نظام سیاسی که اتفاقاً دوره میانی خود را طی میکند و می خواهد که قدرتمندتر شود. به همین دلیل است که مورد هجوم و خشونت نظام سیاسی قرار میگیرد.
در حالی که اگر امروز امیرکبیری میداشتیم باید امیرکبیری باشد که نمایندگی نظام اجتماعی را در دست میگرفت تا نمایندگی نظام سیاسی. اکنون حتی حوزه سیاست میگوید علم تعطیل باشد اما حوزه اجتماعی و فضای مجازی بیشترین نقد را بر حوزه روشنفکری میکند و بیشترین استهزائی که در بابت شریعتی، خاتمی و افرادی که در باب مدنی حاضر بودهاند، فضای مجازی است. قطعاً سرنوشت کسانی که در جامعه ایرانی به دلیل این جهش از نظام سیاسی به نظام اجتماعی در نظام اجتماعی قربانی خواهند شد و ما با قربانگاههای متعددی در سطح اجتماع برای روشنفکران مواجه خواهیم بود.
اگر بخواهیم به یک مقایسه کلی بپردازیم باید عنوان کرد در دورهای که امیر کبیر زندگی میکند دولت سنتی وجود دارد که اراده افرادی چون امیرکبیر و قائم مقام در سامان وجود دارد، پس اولین اقدام امیرکبیر محدودکردن کنشهای شاه و دربار است. در دورهای که ما قرار گرفتهایم دولت و نظام سیاسی در همه جا وجود دارد اما نمیتواند هیچ کاری بکند و این دولتها بازی بسیار متفاوتی دارند، به همین دلیل است که آن دولت میتواند اِعمال خشونت کند و امیرکبیر را بکشد. اما این دولت فقط به استهزا جامعه روشنفکری و دانشمندان میپردازد و اگر به رسانه ملی بنگرید متوجه میشوید که تماما به استهزا جامعه روشنفکری پرداخته است. به همین دلیل است که بنده اذعان میکنم روشنفکران و کنشگران حوزه توسعه باید از حوزه سیاست به سمت حوزه اجتماع حرکت کنند و به آنالیز منطق عمل جامعه بپردازند.
مقایسه دوم، فقدان زندگی به معنای عمومی در دوره گذشته و در دوره جدید فراگیری عرصه زندگی و زیست اجتماعی است. در جامعه ایران زندگی در همه عرصهها جاری است و ما در ایران با یک منفعتگرایی افراطی مردمان ایرانی برای ساختن زندگیهایشان مواجه هستیم برای مثال موج عظیمی از مردم برای خرید ماشین، برای خرید دلار، برای مهاجرت برای تغییر ناگهانی وضعیت زندگی اقدام میکنند و این پدیده نادری است که در تاریخ ایران اتفاق افتاده است. اما جامعه زمان امیرکبیر یک جامعه ناشناخته و پنهانی است که در نظامهای خانواده، خویشاوندی و خاندان و ایلها تبلور پیدا کرده است. این خاندانها هستند که بازی فرهنگ، بازی اقتصاد و بازی سیاسی را میسازند. از حضور امر اجتماعی چیزی به اسم زندگیکردن برآمده است و مردمان ایرانی در دوره معاصر به دنبال زندگیکردن و بهتر زندگیکردن هستند.
نکته سوم وجود پدیده نوظهور بورژوازی ایرانی است. در دوره قاجار بورژوازی در ایران پدیده نوظهوری است که به دلیل دامنه عمل محدودش در آن زمان قادر به بازی جدی نیست. در آن زمان بازارهای زیادی در ایران وجود ندارد و کالاهای زیادی تولید نمیشود و اگر هم تولید شود به مصرف نمیرسد و بورژوازی یک پدیده نوظهور تازه متولد یافته است.
اما در جامعه حال حاضر ایران ما با یک بورژوازی سرکوبشده مواجه هستیم. در جامعه ایرانی به دلیل ایدئولوژی انقلاب اسلامی و نگاههای چپگرایانه ضد سرمایهداری و بسیاری از دلایل دیگر، بورژوازی ایرانی به سرعت دچار فروپاشی میشود. چنین است که به تعبیر من به جای یک جامعه سه طبقه با یک جامعه دو طبقه مواجه هستیم که با فقدان و از بین رفتن یا غیبت و پنهان شدن بورژوازی مواجه است. به همین دلیل دولت در اقتصاد وارد عمل میشود و در همه حوزهها شروع به سرمایهگذاری میکند.
دو طبقه باقی میماند که یک طبقه توده جامعه است که بیشتر منازعات جامعه ایرانی به لحاط اجتماعی و فرهنگی مربوط به همین طبقه متوسط است. دو طبقه به صورت فعال با همه مشکلات در جامعه فعالیت میکنند. یکی جامعه متوسط باز شده و بزرگ به لحاظ ایدهای اما به لحاظ حجم اقتصادی کوچک و ضعیف است. و یک طبقه پایین به لحاظ اقتصادی ضعیف و به لحاظ اجماعی بزرگ وجود دارد و این است که یک همگرایی جامعه متوسطی و جامعه پایینی در جامعه وجود دارد.
در آن زمان اگر به دستورالعملهای امیرکبیر دقت کنید درخواهید یافت که بسیار به دنبال پیشرفت این بورژوازی نوظهور است تا بتواند کنشگری اقتصادی انجام دهد و آنچه که مانع او میشود وجود فئودالیزم قدرتمند ایرانی است که متعامل با نظام سیاسی اجازه جان گرفتن این بورژوازی نوظهور را نمیدهد. فئودالیزم ایرانی تحت ساختار نظام سیاسی، راستگرایی ایرانی را نمایندگی میکند و غالب آن ایدههای خود را به پیش میبرد. و این است که در عصر حال با سرنوشت مختوم بورژوازی و فروپاشی آن مواجه هستیم و فئودال تغییر شکلیافته در ساختار اقتصادی ظهور میکند که بیش از اینکه مدافع کار باشد مدافع ثروت است و آنان که تحلیل میکنند معمولاً این پدیده را به عنوان بورژوازی ملی تلقی میکنند در صورتی که بورژوازی ملی به دنبال کار و صنعت بود و خطای بزرگ روشنفکری ایرانی بوده است که فئودال را بورژوازی ملی تلقی کرده است.
نکته بعدی تفاوت نقش دولتهای خارجی است که در این دورهها است. در دوره قبل دولت فرانسه، روس و انگلیس در بازیهای سیاسی در ایران بسیار دخیل و حاضر هستند و امروزه دولتها بیرون مرز اما در کنار مرز هستند. این است که مراودات و بازیهای سیاسی که دولتها در این دوره با دولتهای خارجی داشتهاند بسیار متفاوت است. در گذشته تز برخورد با دشمن در دوره قاجاریه وجود ندارد اما اکنون موجود است.
اساساً در دوره امیرکبیر ما با عدم تکثرگرایی نیروهای اجتماعی مواجه هستیم و نیروهای اجتماعی در حال نزدیکشدن و پیوستن به یکدیگر هستند. اما در جامعه جدید با یک جامعه گسسته و متکثر از نیروهای اجتماعی مواجه هستیم.
من با تحلیلهایی که تاکنون درباره امیرکبیر موجود است بسیار مخالف هستم؛ در یکی از این تحلیلها اذعان میشود که امیرکبیر را دشمنان خارجی کشتهاند. اتفاقاً مردم، نظام سیاسی و ساختار اجتماعی است که امیرکبیر را کشته است. جامعهای با مردم استبدادزده به فرد بلند مرتبهای مانند امیرکبیر اجازه ظهور نمیدهند و تر نخبهکشی اتفاق میافتد. یعنی امیرکبیر کشته میشود زیرا مردم بدبخت هستند و مستحق نداشتن انسانهای خوب هستند؟ این تزی است که مطرح شده و کتابهای متعددی هم در باب آن نوشته شده است. و عدهای هم تز استبداد را مطرح میکنند و اذعان دارند به این دلیل که ناصرالدین شاه مستبد بود اصلاح و اصلاحطلب را نمیطلبید و عدهای مغرور بودن امیرکبیر را دلیل بر کشتهشدن او میدانند که هر دو دیدگاه اشتباه است.
این تحلیلها تماماً تحلیلهایی است که در تلاش است امر سیاسی را امری مهم و جامعه را ضعیف و غیرعقلانی جلوه دهد. و به خاطر همه این دلایل است که باید به گزاره ابتدایی که مطرح کردم برگردیم که اکنون در یک موقعیت استثنائی تاریخی و متفاوت از دوران امیرکبیر قرار داریم که جامعه اکنون دارای یک نظام سیاسی فراگیر و حاضر در همه جا اما بیکار و ناتوان و جامعه در همه جا حاضر، قدرتمند و متکثر در مقایسه با جامعه امیرکبیری است که جامعهای کوچک، پنهان و متبلوریافته از نظام خانواده ایلیاتی و نظام سیاسی است که امیرکبیر سعی در اصلاح آن داشت.
در دوره جدید شما نمیتوانید کنشی مانند امیرکبیر داشته باشید و نظام سیاسی را سامان دهید. زیرا نظام سیاسی در همه جا وجود دارد و همه ارکان نظام اجتماعی ناکارآمدی نظام سیاسی را فریاد میزنند و این است که راه دیگری را باید در پیش گرفت. نه اینکه مانند رضاشاه دست به ساختن سازمانهای اجتماعی بزنیم و نگذاریم که تفکر پا بگیرد، به طوری که دانشگاه ساخته میشود اما جایی نیست که محل ایدهپردازی باشد. امروز موقعیتی است برای رسیدن به یک مفهومپردازی و ایدهپردازی در باب اتفاقاتی که در جامعه ایرانی روی داده است و پیرامون این اتفاقات تعبیری در باب فئودالیزم تغییر شکلیافته و تعبیری در باب بورژوازی پنهان در جامعه ایران و طبقه متوسط جامعه و از همه مهمتر به تعبیری در باب طبقه پایین جامعه نیاز داریم. طبقه پایین جامعه طبقهای منسجم و آماده برای انقلاب نیست بلکه طبقهای است که بیشتر از طبقه متوسط ضد انقلاب است.
و در نهایت نوعی گذار از امیرکبیر برای سامان امر توسعه در ایران لازم است تا خوانش دوباره امیرکبیر برای توسعه در ایران. امیرکبیر نه آنقدر قهرمان و نه آنقدر مستبد نبود، او کنشگری خلاق و همهجانبهنگر بود که قصد نظم و توسعه در ایران را داشت. شاید باید کتاب فریدون آدمیت درباره امیرکبیر را یکبار دیگر خواند و غنی کرد و دو فصل آخر کتاب را باید دور انداخت و مطالب جدیدی نوشت. باید به آن برسیم که بخش عمده توسعه باید نظریه اجتماعی و فرهنگی باشد و نه نظریه سیاسی و ایدئولوژی.