آخرین مطالب

بازگشت به آخرین مطالب
داریوش آشوری

به بهانه آغاز ۸۵ سالگی استاد داریوش آشوری، متفکر جانِ پریشان ایران

مختار نوری

پژوهشگر پویش فکری توسعه

این نوشتار متنی علمی و دانشگاهی در معنای مرسوم آن نیست، بلکه بیش از هرچیز نوشتاری عاطفی است در راستای ادای احترام و ارجگذاری به استاد ارجمندمان: «داریوش آشوری». مردی سختکوش و بلندنظر، متولد ۱۱ مرداد ۱۳۱۷ در محلهای قدیمی در تهران نزدیک به «سقاخانۀ‌ نوروزخان»، که اکنون در آستانۀ ۸۵ سالگی ایستاده و بیش از نیم قرن از عمر ارزشمند و بابرکت خویش را صرف اندیشیدن به «جان پریشان ایران» ساخته است. آشنایی من با استاد داریوش آشوری بهعنوان یک جوان علاقهمند به علوم انسانی و فلسفه بیش از هرچیز بهواسطهٔ «فرهنگ علوم انسانی» و ترجمه آثار فردریش، نیچه فیلسوف ساختارشکن آلمانی، یعنی «چنین گفت زرتشت»، «فراسوی نیک و بد»، «تبارشناسی اخلاق» و «غروب بتها» بوده است. وقتی اسم آشوری بهمیان میآمد، چنین تصویری از ایشان به ذهن کوچک من خطور میکرد و من هنوز عظمت و بزرگی و زحمات طاقتفرسای این مرد دوستداشتنی را در پهنه علم و دانش و دلسوزی برای وطن رنجورمان درک نکرده بودم.  

اما درست از یک سال پیش و هنگامی که گروه پژوهشی «پویش فکری توسعه» در مردادماه ۱۴۰۰ از من خواست که «روایت داریوش آشوری از توسعه و توسعهنیافتگی ایران» را بنویسم، داستان مواجههام با استاد آشوری تفاوت پیدا کرد. پس از آن درخواست، ابتدا با خودم اندیشیدم روشنفکری چون داریوش آشوری که عمری را در حوزه فلسفه و به‌ویژه در ساحت زبانشناسی و واژهسازی صرف کرده است، چه حرفی میتواند درخصوص توسعه و توسعهنیافتگی ایران داشته باشد؟!. همین پرسش کلی مرا به جستوجوی تمامی آثار و گفتارهای این روشنفکر غربتنشین رهنمون ساخت. تقریباً به فاصله دو هفته تمامی آثار و مکتوبات قلمی و صوتی ایشان را گردآوری کردم تا ببینم این متفکر جان پریشان ایران چه روایتی از عقبماندگی ما ایرانیان دارد. وقتی شروع به خواندن آثار ایشان کردم و مشغول گفتوگوی غیرحضوری با آشوری شدم، مسئله عوض شد و به‌‌تدریج دریافتم که با دریایی از دانش و معرفت مواجهام و این از بداقبالی من بوده است که تاکنون اینگونه عمیق به آثار او توجه نکردهام. هرچه جلوتر آمدم، عمق دانش و بینش ایشان و رنجی که در پی جان پریشان ایران کشیده است برمن آشکارتر و آشکارتر میشد. روشنفکری با یک منظومه فکری بزرگ که حوزههای مختلفی از دانش مانند تاریخ، فلسفه، زبانشناسی، سیاست، اقتصاد، جامعهشناسی، هنر و ادبیات را بههم مرتبط ساخته تا درکی از اوضاع و احوال زمانه و بالاخص شرایط آشفته ایران ارائه دهد. 

آشوری متفکری است که به قلمروهای فکری مختلف سر زده و این ویژگی او همان چیزی است که اروپاییها به آنان «مردِ رنسانسی» میگویند. مردِ رنسانسی روایت ما جستوجوگر عرصهها و ساحتهای مختلف دانش است. او کسی است که در هیچ قالب پیشساختهای از دانشوری نمیگنجد و آزِ بیپایانی برای دانستن و تجربهکردن و دانشپراکندن دارد. آز و طمع بیانتهای آشوری او را به همسخنی با غولهای جهان فکری غرب یعنی نیکولو ماکیاوللی، تامس مور، ویلیام شکسپیر، فردریش نیچه، فردینان دوسوسور، ژاک دریدا، مارتین هایدگر و… کشانده است. اما این همسخنی با جهان فکری غرب، آشوری را از جهان شرقی خویش غافل نساخته است و او سالیان درازی از عمر مبارک خویش را با حافظ و عرفان و تصوف ایرانی و کشفالاسرار رشیدالدین میبدی و مرصادالعباد نجمالدین رازی دمخور بوده و با معاصرانی چون جلال آلاحمد، خلیل ملکی، غلامحسین مُصاحب، احسان یارشاطر و بهرام بیضایی، از کارگردانان برجسته و جهانی ایران برای ترجمه چند متن نمایشیِ ژاپنی و چینی، ارتباط کاری، دوستیهای صمیمی، اصیل و ماندگار داشته است.  

باری، قراردادن داریوش آشوری با این همه تکاپوی فکری و این حجم از دانشوری ذیل یک مدعا و روایت واحد از توسعه و توسعهنیافتگی برای من کاری بس سخت و سنگین بود. اما پس از یک سال کلنجاررفتن و خواندن و نوشتن و پاککردن، بالاخره توانستم این مدعا را مطرح سازم که مسئله اصلی و دغدغه اصلی آشوری «مدرنشدن جان پریشان ایران» است و هنگامی که از توسعه و پیشرفت سخن میراند، بیش از هرچیز جامعهای را در نظر دارد که انسان ایرانی بر صدر آن نشسته باشد و شأن و کرامت او از همه نظر پاس داشته شود. بهتدریج دریافتم که مدرنشدن ایران دغدغه عمرانه اوست و دست از گریبان او رها نمیکند، او را به حوزههای مختلف میکشاند، به پژوهش از منظرهای مختلف وادارش میکند، جست‌و‌جوگریاش را افزایش میدهد، اما مسئلهاش همچنان یکی است: «مدرنشدن جان پریشان ایران». آشوری بهتعبیر زیبای یکی از محققان ایرانی، «با تاریخ قراری گذاشته است» و با دلهرهاش برای ایران تلاش نموده از تاریخ پرافتخار و نکبتبارمان بهصورت توأمان ریشههای عقبماندگی ایرانیان را جویا شود و آن را با اکنون ما معاصران در میان نهد. آشوری با پاک‌کردن ذهن خود از رسوب‌ها و کین‌توزی‌های جهان‌سومی که برآمده از گفتمان غرب‌زدگی بوده است، در طول چند دهۀ اخیر تلاش کرده‌ تا کار سازنده انجام دهد و مهم‌ترین کار سازندۀ ایشان خلق انبوهی از کلمات واژگانی است که ما امروز در گفتارهای روزمره و علمی و آکادمیک خویش بهکار میگیریم. داریوش آشوری به پشتوانه تولید و انتشار دهها اثر علمی ارزشمند با فراست و درایت و تجربه دریافته است که توسعه و پیشرفت فرآیندی فوری و آنی نیست، بلکه روندی کشمکشگونه در یک جامعه است که در پرتو کنکاش در عرصههای مختلف مانند شناختشناسی، تاریخشناسی، جامعهشناسی، فرهنگشناسی، روانشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی و زمینههای دیگر پدیدار میشود. به باور آشوری، توسعه و مدرنسازی در جامعهای چون جامعه ایران مستلزم کوشش و صبوری فراوان از هر نظر است تا دریابیم جهان و زندگانی فرهنگی گذشته ما ایرانیان چگونه بوده و از این برخوردهای تاریخی مختلف با یونانیان و اعراب و مغولان و بهخصوص برخورد با فرهنگ جهانگیرِ غرب چه حاصل آمده، و گیرها و گرفتاریها کجاست و بیماریها و تنگناههای ما کدام است.  

سخن را کوتاه کنم، آنچه بر من که دقیقاً سالی از عمر خویش را با این استاد گرانقدر سپری کردهام آشکار شده این است که داریوش آشوری برای فهم تنگناهای عارضشده بر ما ایرانیان، کوششهای بسیاری از وجوه مختلف برای بیرونآمدن از فضای این «درماندگی تاریخی» انجام داده است. این کار سترگ و مهم با تألیف و ترجمه بیش از ۲۰ اثر علمی و گفتارهای متعدد دیگر خود را بر ما نمایان ساخته است. بهواقع، داریوش آشوری بهقدر وسع و حتی بیشتر از آن «نقش اجتماعی» و «مسئولیت مدنی و اخلاقی» خود را نسبت به میهنِ رنجور و دردمندمان ایران به سرانجام رسانده است. سخن در باب استاد عزیزمان و تلاشهای وافر ایشان در دانشپراکنی و دانشگستری و میهندوستی فراوان است، اما اکنون که ایشان در آستانه ۸۵ سالگی ایستاده است، بنده بهعنوان شاگردی کوچک بر خود لازم و ضروری دانستم بهواسطه این همه تکاپوی علمی و دانشوری بیحد و حصر، زحمات او را بهقدر وسع خویش ارج نهم و برای ایشان آرزوی سلامتی و شادکامی داشته باشم. 

 

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر/ خرمن سوختگان را همه گو باد ببر 

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا/ گو بیا سیلِ غم و خانه ز بنیاد ببر 

زلف چون عنبر خامش که ببوید؟ هیهات/ ای دل خام طمع، این سخن از یاد ببر 

سینه گو شعلۀ آتشکدۀ فارس بِکُش/ دیده گو آب رخ دجلۀ بغداد ببر 

دولت پیر مُغان باد که باقی سهل است/ دیگری گو برو و نام من از یاد ببر 

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی/ مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر 

روز مرگم نفسی وعدۀ دیدار بده/ وان گَهَم تا به لحد فارغ و آزاد ببر 

دوش می‌گفت به مژگان درازت بِکُشم/ یا رب از خاطرش اندیشۀ بیداد ببر 

حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار/ برو از دَرگَهَش این ناله و فریاد ببر 

اشتراک گذاری پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازگشت به آخرین مطالب