پیام دکتر رضا داوری اردکانی برای جلسه رونمایی از کتاب «روایت رضا»
از دوستان و همکاران عزیز که به نظر من، در باب شأن تاریخی- اخلاقیِ توسعه نیافتگی توجه کرده اند، بسیار ممنونم.
اولین بار استادان عزیز دکتر صافیان، و دکتر رنانی، به نوشته من درباب توسعه نیافتگی عنایت کردند و اقای دکتر سامع گزارش بسیارخوبی از آن فراهم آوردند. به نظر من توسعه نیافتگی، نبود توسعه نیست، بیرون افتادن از تاریخ و بی پناه شدن است. وقتی یک دوران تاریخی مثل تجدد، استعداد جهانی شدن دارد و در سراسر جهان گسترش می یابد،، شیوه زندگی تغییر می کند و ممکن است رشته ارتباط با گذشته و فرهنگ قدیم سست شود، بی انکه به ضرورت، پیوند تاریخی استواری با عهد جدید برقرار شده باشد. در این صورت شاید وضعِ خاصی پیدا شود، که دیگر نه با قدیم نسبت استوار دارد و نه راهی به سوی آینده.
مطلب «توسعه» درسالهای دهه شصتِ قرن بیست عنوان شد و در همان سال ها بود که کتابی درباره توسعه در سلسله انتشارات موسسه تحقیقات اجتماعی به چاپ رسید و من نیز آن را خواندم و از آن زمان به مسئله توسعه علاقه پیدا کردم. اسم نویسنده را فراموش کرده ام. مترجمش آقای دکتر هوشنگ نهاوندی بود. از آن پس گهگاه سری به مقالات و مباحث توسعه می زدم، ولی قضیه وقتی در نظرم اهمیت پیدا کرد، که متوجه شدم «زندگی ما نه جدیداست نه قدیم» یا دیگرمثل قدیم نیست اما متجدد هم نشده وحتی گروههای بانفوذی باتجددبشدت مخالفند. دراین وضع، راه توسعه دشوار می شود. البته همه مناطق و کشورهای توسعه نیافته دچار جنگ قدیم وجدید نیستند، وجه مشترک کشورهای توسعه نیافته اینست که در ظاهر به زبانِ تجدد حرف می زنند و به رسم تجدد عمل می کنند اما از اساس و گاهی از معنیِ گفتار و کردار خود بدرستی خبرندارند، گویی در وطن خویش غریبند و این چیزی بیش از نبود توسعه است. نام این وضع، «توسعه نیافتگی» است. توسعه نیافتگی یک حادثه عادی نیست. گم شدن دربیابان فناست. توجه به این معنی، برای من، در پی یک اشتباه پیش آمد. من که اندکی با آراء فیلسوفان معاصر آشنا بودم، می دیدم که بیشتر سخنشان درنقدِ تجدد است و از پایان آن و حتی از مرگ سوژه و انسان می گویند. کسی که با چنین سخنانی مأنوس باشد، قهرا در انتظار بیرون شدن از این وضع، و گشایش عهد دیگر است. ما معمولا حتی اگر اهل فلسفه باشیم ممکن است تعبیرها و اصطلاحات فلسفه را به معنایی که در کوچه و بازار دارد، دریابیم. من هم پایان دوره تجدد را ملازم با آغاز قریب الوقوع عهدی دیگر دریافتم و وقتی انقلاب ۵۷ اوج گرفت، پنداشتم که جهان در آستانه عهدِ تازه ای قرار دارد و فردایی می آید که با خود، معنویت و صلح و صلاح و آزادی و دوستی می آورد. دو سه سالی در این انتظار بودم و انتظار خود را در نوشته هایم اظهار می کردم. در این زمان به نقد تجدد و وضع علم در کشور نیز بی توجه نبودم. اما متاسفانه غافل بودم که در میان ما «نقد» هنوز جایگاهی ندارد و غالبا به معنی مخالفت و رد و انکار درک می شود. من تجدد و وضع علم را نقد می کردم، کسانی این نقد را مخالفت تلقی کردند و به من عنوان علم ستیز و غرب ستیز دادند. شاید لحن و فحوای سخن من نیز که تحت تاثیر جو انقلاب بود، این دریافت را تا حدی موجه جلوه می داد. ولی برای من این مطلب روشن بود که علم و تاریخ، چیزهایی نیستند که بتوان با آنها مخالفت کرد. از پیوستگی علم جدید با تجدد نیز بی خبر نبودم. صریح بگویم، مسئله مهم در نظر من وضع زمان و آینده جهان بود. البته خیلی زود دانستم که انتظار عهد تازه تاریخی، هنوز زود است و بهتر است فکر کنیم که در کدام زمان به سر می بریم و به چه آینده ای می توانیم امید داشته باشیم. پس به هر سو نظر کردم، اما افق روشنی ندیدم و ندانستم که به کدام سو و به کجا باید رفت. به گذشته ایران هم فکر کردم و عظمت آن را تا حدودی دریافتم. اما خود و زمان خود را آشنای آن نیافتم. در آثار معاصران هم که نظر کردم، آنها هم با گذشته جز از طریق آنچه شرق شناسان گزارش کرده اند، نسبتی نداشتند. احساس کردم که ما میان آینده و گذشته سرگردانیم. گذشته و آینده هر دو مفاهیمی مبهم بودند و معمولا به مجموعه ای از حوادث و وقایع و دواعی و سوداها اطلاق می شدند. وقتی نه گذشته باشد و نه آینده، اکنون هم معنی ندارد. جهان کنونی، جهان بی آینده است. در کشور ما از وقتی که تجدد آمد و دریافتیم که جامعه جدید، جامعه غیر دینی است، قهرا در موضع دفاع از جامعه دینی قرار گرفتیم و از آینده غفلت کردیم. این وضع را می توان وضع بی زمانی و بی تاریخی خواند، که در آن نه با عهد قدیم پیوند استوار داشتیم و نه عهد جدید را پذیرفتیم و چگونه می توانستیم به عهد قدیمی پای بند باشیم، که تجدد با این پیوند سازگاری نداشت. تجدد را هم، چون عهدِ غیردینی بود، نمی خواستیم. در چنین وضعی گشایش راه توسعه دشوار می شود.
از موانع تاریخی که بگذریم، توسعه دو شرط عمده دارد؛ یکی اینکه حکومت اراده به توسعه داشته باشد و دیگر اینکه قدرت های جهانی مانع آن نشوند.
در تاریخ دوره جدید، مسابقه ای در کار نبوده است که کسانی پیش بروند و عده ای در راه بمانند. توسعه رو کردن به نظم علمی- تکنیکی و اقتصادی و مشارکت در کار جهان جدید است. سنگاپور و کره و چین که اکنون به جمع کشورهای توسعه یافته پیوسته اند در راه تجدد در مسابقه نبوده اند، بلکه خود، راه توسعه را پیش گرفتند. توجه به این نکات، دشواری گشایش راه توسعه و پیمودن آن را آشکار کرد. پس از شرایط سیاسی توسعه غافل نبودم و می دانستم که حتی اگر در کشور، مقتضای توسعه موجود باشد، مانع بزرگی سر راه آن قرار دارد. امریکا نشان داده است که با توسعه ایران مخالف است و بعضی مقام های آن کشور به صراحت گفته اند که ایران نباید به یک کشور قدرتمند تبدیل شود. در چنین شرایطی اندیشیدن به توسعه و تدوین برنامه ان آسان نیست.
کار من هم اگر می خواستم به توسعه نظر کنم، این بود که به وضع زمان و شرایط تاریخی ان بیندیشم و جایگاه توسعه را در آن بیابم. من کاری به کشورهایی چون سودان و آنگولا و ونزوئلا و … ندارم. در کشور خودمان توسعه نیافتگی را ماندن میان قدیم و جدید و نه این بودن و نه آن بودن دیدم و فکر کردم که شاید این مشکل با رجوع به فرهنگ ایران و با نظر به آینده به نحوی رفع شود و اتصالی میان قدیم و جدید به وجود آید. در نظر من توسعه تقلید صرف تجدد و روگرفت رسم و راه زندگی غربی نیست. بلکه در وهله اول به خصوص که این روگرفت پیش از این انجام شده است. توسعه ای که ما به آن نیاز داریم، بیرون آمدن کارها از پریشانی و سامان یافتن آنها و درک امکان ها و تشخیص اولویت های اخلاقی و سیاسی و فرهنگی وفایق امدن بر میل زمانه به انحطاط است. واین مقصود، باغالب آمدن بر وضع جدایی میان قدیم و جدید و ایجاد پیوستگی میان آنها میسر می شود.
توسعه نیافتگی وضعی در شان انسان نیست. این وضع بی آنکه از مزایای جهان توسعه یافته بهره داشته باشد از همه عیب های آن نصیب وافر دارد، چنانکه هوایش از هوای همه کشورهای توسعه یافته آلوده تر است و ملالش از ملال سراسر جهان مدرن طاقت فرساتر. تکرار می کنم؛ راه توسعه در کشور ما دشواری ها دارد. از دشواری تاریخی- فرهنگی که بگذریم، برای ورود در راه توسعه لازم است که «مقتضی» موجود و «مانع» مفقود باشد و اکنون هیچیک از این دو شرط، موجود نیست. البته من نمی توانستم و نمی خواستم در مسایل فنی و اقتصادی توسعه وارد شوم و به چیزی اندیشیدم که مقدم بر مسایل فنی و اقتصادی است. این را هم می دانم که توسعه شانی از تجدد است. پیش از آنکه مسئله توسعه مطرح شود، کشورها به توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم نمی شدند و این تقسیم وجه و معنایی هم نداشت. ژاپن و اروپای غربی و آمریکای شمالی وقتی متصف به صفت توسعه یافته شدند، که بعضی اقتصاددانان اروپایی مطلب توسعه را پیش آوردند. طراحان توسعه در طرح خود فکر می کردند چه چیز باید توسعه یابد؟ نظر آنها این بود که آسیا و افریقا و امریکای لاتین راهی را که اروپا در اقتصاد پیموده است، پیش گیرند تا در زندگی مردم بهبودی پدید آید. آنها از توسعه بیشتر توسعه اقتصادی را مراد می کردند، هر چند که توسعه نمی تواند به اقتصاد و سیاست محدود باشد.
و نکته بسیارمهم اینکه اروپا راه تجددش را از اقتصاد اغاز نکرد بلکه به جستجوی سوابق تاریخی و درک اغاز تاریخ خود برامد و عجب نیست که این اغاز را در یونان یافت. کتاب ثروت ملل ادام اسمیت وقتی نوشته شدکه شاعران و نویسندگان و فیلسوفان اغاز دوره جدید، اثار بزرگی پدیداورده بودند. در مباحث توسعه معمولا به این شأن مهم دنیای جدید توجه نمی شود و اگر هم بشود شاید بگویند مگر یونان چه اهمیتی دارد؟ باغ تجدد هرطور ساخته شده باشد به ما مربوط نیست ما میوه آن را مى خواهیم.
و به درس اموزگار بزرگمان سعدی چندان توجه نکنندکه :
تنگ چشمان، نظر به میوه کنند
ما تماشاکنانِ بُستانیم
هرچه گفتیم جزحکایت دوست
در همه عمر ازان پشیمانیم
عیب بزرگ توسعه نیافتگی اینست که چشمش پیوسته و همواره به میوه است. بااین نگاه خوب و بد ، زیبا و زشت ، فضیلت و رذیلت باهم خلط مى شوند و هرکاری مباح می شود و همه هرچه و هر کار بتوانند و بخواهند می کنند و مشکلات روزبه روز بیشتر می شود و هیچکس حتی اگر قصد اصلاح داشته باشد ازعهده رفع کوچک ترین انها هم برنمی اید. سخن کوتاه کنم توسعه و توسعه نیافتگى به جهان جدیدتعلق دارد. جهان های قدیم نه توسعه یافته بودند، نه توسعه نیافته، و هر جهانی براه خود می رفت و خِرَد خاص خود داشت. اکنون دو وضع وجود دارد: توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی، که این یک وضع بدی است که با درک و فهم وضع جهان و شرایط و امکانهای زمان، بیگانه است و از ان بیرون باید رفت که متاسفانه راه بیرون رفتن را به اسانی نمی توان یافت. اما اگر راه پیدا شود پیمودنش چندان دشوار نیست. من به گشایش این راه فکر کرده ام و این مساله ای بزرگ و کاری صعب است. پیداست که اگرچیزی درباب بزرگ ترین مساله و مشکل زمان گفته و نوشته شود، نارسایی ها و نقصهای بسیار دارد، امیدوارم همکاران عزیز، سخن مرا نقد کنند و بعضی از نقصها و نارسایی های ان را نشان دهند. ازهمه بزرگواران سپاسگزارم و حسرت مى خورم که نمى توانم در مجلس حاضر شوم و سخن دوستان اهل سخن را بشنوم.
رضاداوری اردکانی
دی ماه ۱۴۰۴
دیدگاهتان را بنویسید