آخرین مطالب

بازگشت به آخرین مطالب
صدایی که باید زود شنیده شود

صدایی که باید زود شنیده شود 

عباس حاتمی
عضو هیئت موسس پویش فکری توسعه 

 

صداها را قبل از آنکه به فریاد و فریادها را قبل از آنکه به خشم تبدیل شوند باید شنید … 

چراکه خشم دیگر شنیدنی نیست، دیدنی است. خشم، سیاست نمی فهمد، مسیر خیابان را می بیند. 

 

مقدمه:  

در سال ۱۳۵۳ پژوهشی تحت عنوان “طرح آینده نگری” در ایران انجام شد که از اولین نظرسنجی هایی ملی بود که پیرامون شیوه نگرش ایرانیان صورت می گرفت. نتایج این پژوهش به روشنی نشان می داد جریان دینی چگونه در زیر پوسته جامعه در حال رشد است. این جریان دینی بعدها به یکی از اصلی ترین نیروهای اجتماعی تبدیل شد که انقلاب سال ۵۷ را رقم زد. نتایج این پژوهش که بعدها در کتابی تحت عنوان صدایی که شنیده نشد منتشر گردید حاوی این نکته کلیدی بود که چگونه آن زمان، نظام سیاسی وقت در مورد وجود چنین نگرش دینی در حال رشدی، بی تفاوت باقی ماند و صدای چنین جریانی را نشنید. این یاداشت می خواهد نشان دهد که  ظاهراً تاریخ دهه ۱۳۵۰ این بار به شکلی دیگر در اولین دهه قرن جدید تا حدی در حال تکرار شدن است. بخشی از تکرار این تاریخ را می توان در آخرین نتایج موج چهارم پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان(۱۴۰۲) دید که اخیراً بخشی از آن به صورت غیر رسمی منتشر شده است. بر اساس نتایج این پیمایش حدود ۹۲ درصد از ایرانیان از وضع فعلی کشور ناراضی هستند.این پیمایش را می توان شبیه رفراندومی در مقیاس کوچک دید که به وضوح آشکار می سازد ساخت اجتماعی در ایران تا چه اندازه “تشنه تغییر” است.  

به بیانی دیگر، این پیمایش رفراندومی غیر رسمی است که شاه بیت آن را می توان “بی تابی و تشنگی بالای” ساخت اجتماعی برای تغییر توصیف کرد.این پیمایش می گوید از هر ۱۰ نفر ایرانی حداقل ۹ نفر خواهان تغییر وضع فعلی است. نتیجه پیمایش به ما می گوید مساله اول ایران “تقاضای تغییر است”. اشتباه نکینم اگر ۸۱.۹ پاسخگویان گرانی و تورم ، ۴۷.۹ درصد آنها بیکاری، ۲۶.۹ آنها اعتیاد ، ۱۳.۱ آنها  فساد اقتصادی و اداری، ۱۲.۱ آنها مسکن و ۱۱.۹ آنها حجاب را به ترتیب مسائل اصلی ایران دانسته اند، ۹۲ درصد آنها خواهان تغییر در وضع موجود بوده اند. به این معنا مساله اصلی ایران از نظر ساخت اجتماعی در درجه اول ” ضرورت تغییر است. آماری خیره کننده که نشان می دهد دیگ انتظار برای تغییر دیگر سرریز شده است. صدای سرریز شدن” ضرورت  تغییر از سوی ساخت اجتماعی بسیار رسا به گوش می رسد. خواست تغییر دیگر زیر پوسته جامعه جاری نیست، صدای آن دارد انسان را کر می کند. 

کدام تغییر؟ 

اما ساخت اجتماعی در ایران کدام تغییر را بیشتر صدا می زند؟  نتایج پیمایش نشان می دهد از ۹ نفری که در ایران از وضع موجود ناراضی هستند ۶ نفر تغییر از طریق اصلاحات را قبول دارند. در ادبیات سیاسی آنها عموماً حامیان اصلاحات از پایین یا بالا دانسته می شوند که تغییر را در درون ساختار موجود دنبال می کنند. در آن سو ۳ نفر از میان ۹ نفر، اصلاح در نظام سیاسی را ناممکن می بیند. در ادبیات سیاسی  با تسامح می توان آنها را در زمره حامیان  بالقوه انقلاب نامید که از اصلاح نظام فعلی ناامید هستند. این تناسب حاوی یک نکته مهم است. اینکه وزن افرادی که هنوز باور دارند امکان اصلاح نظام سیاسی وجود دارد، دو برابر افرادی است که  این امکان را فراهم نمی بینند. عبارت ساده تر آن این است که وزن اجتماعی طرفداران تغییر از طریق اصلاحات در ایران دو برابر وزن اجتماعی طرفداران تغییر از طریق انقلاب است. این یعنی هنوز اصلاحات در ایران نسبت به انقلاب وزن و حمایت اجتماعی بیشتری دارد. 

آیا پررنگ بودن درخواست “تغییر از طریق اصلاحات” برای یک نظام سیاسی نمی تواند یک فرصت باشد؟ تا حد زیادی این بستگی به نظام سیاسی دارد. در واقع این نظام سیاسی است که می تواند این وضعیت را به یک فرصت و یا برعکس به یک تهدید تبدیل کند. به عبارتی دیگر کنشگری نظام سیاسی است که می تواند فرصت ساز یا تهدید سازباشد. به این معنا فرصتها و تهدید ها به همان میزان که “پیش “می آیند، به همان میزان “ساخته و سوخته” می شوند.  اجازه بدهید این دو وضعیت را بیشتر توضیح دهیم.   

۱- فرصت سازی و تهدید سوزی از طریق انجام اصلاحات اساسی 

اینکه بخش قابل توجهی از ساخت اجتماعی هنوز تغییر از طریق اصلاحات را دنبال می کند، بالطبع یک فرصت پیش آمده برای نظام سیاسی است؛ چراکه هنوز با ساخت اجتماعی روبه رو است که اکثریت آن قائل به تغییر از طریق اصلاحات و نه انقلاب است. اگر ۶۲ درصدی که خواهان اصلاحات در نظام سیاسی هستند را با ۸ درصد حامیان حفظ وضع موجود با هم در نظر گیریم، حداقل حدود ۷۰ درصد از ساخت اجتماعی خواهان براندازی نیست. به این معنا نظام سیاسی هنوز حمایت اجتماعی قابل توجهی برای امکان بقا دارد. اما این تنها یک فرصت پیش آمده است. این فرصت پیش آمده می تواند ساخته یا سوخته شود. در کلی ترین شکل آن، فرصت پیش آمده را امکان بقا و تداوم حیات  نظام سیاسی در نظر بگیرید.  دقت داشته باشیم که امکان بقا و حیات یک  نظام سیاسی ضرورتاً و فی نفسه به معنای تداوم حیات و بقای آن نیست، چراکه این امکان حیات از نظر بخش عمده ای از مردم مشروط به موضوعی به نام اصلاحات شده است.با این حال حیات مشروط در هر حال بهتر از وفات محتوم است. بدین سان فرصت پیش آمده برای نظام سیاسی برای بقا تنها در صورتی می تواند به فرصتی ساخته شده یا محقق شده تبدیل شود، که نظام سیاسی اولاً راه اصلاحات را در پیش گیرد، ثانیاً این اصلاحات را به شکلی خاص انجام دهد. کدام شکل خاص؟  

نتایج پیمایش به ما می گوید این اصلاحات نمی تواند محدود و جزیی، بلکه برعکس باید کلیدی و اساسی باشد.اصلاحات باید اساسی و کلیدی باشد؛ چراکه  از ۷۰ درصدی که خواهان براندازی نیست، ۶۲ درصد طرفدار اصلاحات و تنها ۸ درصد حامی وضع موجود است. این یعنی اصلاحاتی فراگیر، جامع و کلیدی باید صورت گیرد تا ۶۲ درصد جمعیت طرفدار اصلاحات را راضی نگه دارد. اما این تمامی مساله نیست. در این وضعیت ۳۰ درصد طرفداران بالقوه انقلاب را نیز حداقل باید ساکت نگه داشت. مشخص است که رضایت و سکوت ۹۲ درصد از مردم ایران نمی تواند از طریق اصلاحات محدود و جزیی به دست آید. بدیهی است که باید میان وزن فرصت پیش آمده و وزن فرصت ساخته  یا محقق شده توازنی مناسب وجود داشته باشد. زمانیکه ۹۲ درصد مستقیم یا غیر مستقیم در رویداد فرصت پیش آمده نقش داشته اند، فرصت ساخته شده نمی تواند  تنها مورد تایید مثلاً ۲۰ درصد آنها باشد. این را ضرورت هم وزنی “فرصت پیش آمده “و “فرصت ساخته شده” می نامیم. به بیانی دیگر و در مورد ایران، وسعت اصلاحات باید متناسب با وسعت عدم رضایت تعریف شود.زمانیکه عدم رضایت گسترده است، بالطبع نمی توان اصلاحات را محدود تعریف نمود. به این معنا، باید هم وزنی قابل توجه ای میان “وزن اعتراض” و “وزن اصلاحات” وجود داشته باشد. نتایج پیمایش اخیر تاکیدی دوباره بر این موضوع است که دوره “اصلاحات محدود” در ایران سپری شده و عصر “اصلاحات اساسی” فرا رسیده است. به این معنا اگر نظام سیاسی وارد عصر جدید اصلاحات اساسی شود، فرصت پیش آمده را به یک فرصت ساخته شده یا فرصت محقق شده تبدیل نموده است. 

۲-فرصت سوزی و تهدید سازی از طریق تعلیق اصلاحات 

اما فرصت پیش آمده یعنی تمایل بخش قابل توجهی از جامعه به تغییر از طریق اصلاحات، می تواند همین طور سوخته شود و به جای آن حتی تهدیدی از آن ساخته شود.  این فرصت، زمانی سوخته و تهدید زمانی ساخته می شود که نظام سیاسی زیر بار اصلاحات کلیدی نرود. تصور کنید در جامعه ای تنها ۸ درصد مردم از وضع موجود راضی  و حدود ۹۲ درصد برعکس از وضع موجود ناراضی باشند. بر اساس قولی معروف در علوم سیاسی در وضعیتی که ۹ نفر از ۱۰ نفر از وضعیت موجود ناراضی باشند، تنها درصورتی نماینده آن یک نفر می تواند بدون انجام تغییراتی در قدرت باقی ماند، که نماینده آن یک نفر همواره مسلح باقی ماند. اما مساله این است که حفظ قدرت در این وضعیت پایدار نیست، چراکه نتیجه این وضعیت، فرسایش نظام سیاسی به دلیل استفاده مداوم از قوه قهریه و زور است. فیلسوفی بزرگ  قرنها قبل گفته بود، هیچ حکومتی نمی تواند برای مدت زمان زیادی تنها از طریق زور کشور را اداره کند. همین طور اینکه شاید هیچ چیزی در بلند مدت مانند قدرت مبتنی بر زور عریان برای یک نظام سیاسی تهدید کننده نباشد. این وضعیت زمانی حاد می شود که با تعلیق اصلاحات، مشکلات  نیز مدام بر روی هم  انباشته شوند. این وضعیت فرسایش دو سویه نظام سیاسی را به دنبال خواهد داشت. در حالیکه توان نظام سیاسی به دلیل تلاش برای اعمال زور،  روز به روز بیشتر به تحلیل می رود، حل مشکلات فزاینده برعکس توان بیشتری از نظام سیاسی طلب می کند. پیش بینی نتیجه در این وضعیت خیلی دشوار نیست. ما در این وضعیت با دولتی روبه رو می شویم که مدام ضعیف و ضعیف تر می شود و مشکلاتی که روز به روز بزرگ و بزرگ تر می شوند. 

از این گذشته، تعلیق اصلاحات و گذشت زمان می تواند باعث ناامیدی حامیان اصلاحات شده، از تعداد طرفداران امکان تغییر از طریق اصلاحات بکاهد و برعکس  بر حامیان تغییر از طریق انقلاب بیافزاید. به این معنا هر چه اصلاحات دیرتر آغاز شود، خواست تغییر از طریق اصلاحات کاهش یافته و برعکس خواست تغییر از طریق انقلاب افزایش می یابد. به این معنا گذشت زمان در این جا به زیان حامیان اصلاحات و نفع حامیان انقلاب است. دوم آنکه تعلیق اصلاحات و اصرار بر حفظ وضع موجود، انباشت بیشتر بحرانها و لاجرم تحلیل روزافزون نظام سیاسی را به همراه خواهد داشت. براین اساس اگر نظام سیاسی در آینده دور و در شرایط ضعف بخواهد دست به اصلاحات بزند، این اصلاحات خود مقوم انقلاب خواهد بود. تجارب زیسته نظام های سیاسی نشان می دهد هر زمانی که آنها در شرایط ضعف به اصلاحات پرداخته اند، شرایط نابودی خود را فراهم ساخته اند. نمونه ایرانی آن اصلاحات دیرهنگام رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷ بود که از قضا سرکنگبین صفرا فزود.  به این معنا اصلاحات زمانی برای یک نظام سیاسی سودمند است که در شرایط و زمان تقریباً مساعدی آن را آغاز نماید. اصلاحات در زمان قوت نظام سیاسی به همان میزان که برای آن نظام سودمند یا فرصت ساز است، در زمان ضعف نظام سیاسی می تواند برای آن بسیار خطرناک یا تهدید ساز باشد. بنابراین فهم اینکه چه زمانی اصلاحات در یک نظام سیاسی آغاز شود، حتی از ضرورت خود اصلاحات نیز بیشتر است. گذشت زمان  یا آغازدیرهنگام اصلاحات می تواند برای یک نظام سیاسی  یک فرصت پیش آمده را  حتی به یک تهدید ساخته شده تبدیل کند. کمتر چیزی مانند فرصت اصلاحات،  تا این اندازه  مصداق چیزی است که زمان آن زود، دیر می شود. پنجره اصلاحات تا ابد بر روی هیچ نظام سیاسی باز نمانده است که بخواهد برای ایران باز باقی ماند. 

خلاصه کنیم؛ حداقل از نظر ساخت اجتماعی، نظام سیاسی برای بقای خود باید تصمیمات دشواری بگیرند. شاه بیت این تصمیم دشوار، اصلاحات کلیدی است. اصلاحاتی که از نظر علم سیاست دست کم امروز و حالا همانقدر که دوستدار نظام سیاسی یا فرصت ساز است، با انقلاب و تغییر از طریق انقلاب دشمنی دارد. اما به نظر همین علم، درهای فرصت اصلاحات برای یک نظام سیاسی همواره گشوده باقی نمی ماند و ممکن است آینده کاملا متفاوتی را رقم زند. چنانکه بر اساس آموزه های علم سیاست، اصلاحات دیرهنگام در آینده همانقدر که دشمن نظام سیاسی است، برعکس دوستدار انقلاب خواهد بود. در واقع حداقل بخشی از چیزی که اصلاحات را به دوست و یا دشمن  یا فرصت و تهدید برای نظام سیاسی تبدیل می کند، زمان انجام اصلاحات است. به این معنا نظام سیاسی که اصلاحات را به تعویق می اندازد، در واقع  زمان وقوع انقلاب را برای خود به جلو می اندازد. 

چه باید کرد؟  

بیاییم حداقل از افسانه ای که در مورد عقابها وجود دارد، درس بگیریم. افسانه ای وجود دارد که می گوید عقاب ها می توانند تا ۷۰ سال نیز زندگی کنند. اما زمانیکه آنها به سن چهل سالگی می رسند باید تصمیم سختی بگیرند. بعد از چهل سالگی چنگالهای آنها دیگر نمی تواند به سهولت طمعه را نگه دارد، نوک بلند و تیز آنها کارآیی خود را از دست می دهد و شه بالهای کهن سال عقاب نیز بر اثر ضخیم شدن پرها، امکان پرواز را برای عقاب بسیار دشوار می سازد. در این وضعیت عقاب تنها دو گزینه پیش روی دارد . یا باید بمیرد و یا فرایند تغییراتی را آغاز کند که  هم بسیار دردناک است و هم ۱۵۰ روز به طول می کشد. برای انجام این تغییرات عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند، در آنجا منقارش را آن قدر به سنگ بکوبد تا از جا کنده شود. سپس  عقاب باید صبر کند تا منقار تازه ای به جای منقار قدیمی رشد کند. همین طورباید چنگال هایش را از جای برکند تا چنگالهای جدیدی رشد کنند و نهایتا همین کار را با بال و پر قدیمی خود انجام دهد. پس از آن است که عقاب سرانجام بعد از ۱۵۰ روز پروازی را از سر می گیرد که شبیه تولد دوباره است و به او این امکان را می دهد تا ۳۰ سال دیگر نیز زندگی کند. به نظر می رسد عقاب سیاست ایران که از چهل سالگی گذر کرده است، نیز باید  به سرعت وارد دوره تغییرات کلیدی شود. به یاد خواهیم داشت در سیاست، تصمیات دشوار- شروع اصلاحات- همواره بهتر از تصمیمات مرگبار- تعلیق اصلاحات- هستند. صداها را قبل از آنکه به فریاد و فریادها را قبل از آنکه به خشم تبدیل شوند باید شنید، چراکه خشم دیگر شنیدنی نیست، دیدنی است. خشم، سیاست را نمی فهمد، مسیر خیابان را می بیند، همانطورکه در سالهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ دیده است. 

 

اشتراک گذاری پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازگشت به آخرین مطالب