آخرین مطالب

بازگشت به آخرین مطالب

توجه به ریشه‌ها باید جایگزین توجه به سطح شود

گفتگوی توسعه با دکتر محسن حاجی میرزایی

محسن حاجی میرزایی وزیر سابق آموزش و دبیر هیئت دولت‌های یازدهم و دوازدهم است.

این مصاحبه در پاییز سال ۱۴۰۱ انجام شده است.

حکمرانی شایسته و مطلوب مستلزم توانایی برای حل پایدار مسائل است. اگر در جامعه‌ای مسائل به شکل جدی و پایدار حل نمی‌شود، یک نقص و کاستی‌ای در نظام حکمرانی وجود دارد. 

من فکر می‌کنم یکی از آسیب‌های جدی این است که ما به ‌سختی از مشکل به مسئله منتقل می‌شویم. مشکلات، سطح بیرونی و عوارض قابل مشاهده‌ای است که ما را به واکنش و اقدام وا می‌دارد. اما معمولا این واکنش‌ها در سطح مشکل باقی مانده وکمتر به سطح مسئله رسوخ پیدا می‌کند. وقتی صحبت از مسئله می‌کنم، صحبت از این است که اصولا چرا ما با چنین عوارضی مواجه شده‌ایم؟ این عوارض از جنس آگاهی، هوشیاری و توجه دادن و منتقل کردن ما به مسئله است. اما فضای رسانه‌ای و تبلیغاتی کشور،گرایشش صرفا به تمرکز بر مشکل می‌باشد. 

مشکل ما در برنامه‌ریزی توسعه در حوزه سیاست‌گذاری این است که کمتر مسائل موردتوجه قرار می‌گیرد و تلاش‌ها معطوف به سطح مشکلات باقی می‌ماند و به همین‌خاطر، سیاست‌مدارها نیز به جهتی سوق داده می‌شوند که به سمت مشکل روند و کمتر به سمت مسئله هدایت بشوند. درحالی‌که تا زمانی که به ریشه مسئله دست پیدا نکنیم، قادر به حل پایدار آن نیستیم. 

نکته دوم این است که برای شکل‌گیری حکمرانی مطلوب، تحقق مثلثی از دولت، بخش خصوصی و جامعه مدنی لازم است.که اگر در این ساختار، پیرامون اهدافی که در نظر گرفته می‌شود، یک وفاق نسبی ایجاد نشود، آن اهداف تحقق پیدا نمی‌کند. ما نمونه‌هایی از سیاست‌گذاری که قادر بودیم پیرامون آن یک تفاهم نسبی میان این سه بخش ایجاد کنیم،کمتر داریم. ساختار دولت به‌گونه‌ای است که غالباً نقشش انفعالی است. یعنی دستگاه اجرایی تشخیص می‌دهد که درباره چه موضوعی، چه موقعی، با چه کیفیتی و با چه محدودیت‌هایی، پیشنهادی را به دولت تقدیم کند و نقش دولت، واکنش نسبت به این درخواست می‌باشد (حالا این درخواست را می‌پذیرد و یا آن را رد می‌کند)؛ محصول چنین تعاملی بین دولت و دستگاه‌های اجرایی در حوزه سیاست‌گذاری، منجر به انسجام، هماهنگی و یکپارچگی در سیاست‌ها نخواهد شد و مشارکت عمومی دولت نیز در این زمینه برانگیخته نمی‌شود 

از طرف دیگر، ما از یک عدم افراز دقیق صلاحیت‌ها و شایستگی‌ها در حوزه برنامه‌ریزی‌های توسعه رنج می‌بریم؛که از یک سو بر اساس قانون،  افراد و دستگاه‌ها ملزم هستند قانون برنامه را اجرا کنند و از سوی دیگر رئیس‌جمهور، تمایلات و باورهایی دارد و وعده‌هایی داده است که می‌خواهد آن‌ها را پیگیری کند که این‌ها با هم تداخل پیدا کرده و هیچ‌کدام به‌درستی انجام نمی‌شوند. درحقیقت ما در اینجا دچار یک آشفتگی صلاحیت‌ها هستیم که به نظر من باید به قانون اساسی بازگردیم و این صلاحیت را برای رئیس‌جمهور قائل شویم که بتواند برنامه خودش را تدوین بکند. حالا اینکه سطح مداخله مجلس در برنامه چه باشد نیز، قابل‌تعریف است.  

کاستی دیگری که می‌توانم به‌عنوان تجربه زیسته در این باره بگویم این است که توانمندی دولت‌های ما برای ایفای نقش تنظیم‌گری و رگولاتوری بسیار ضعیف است. ما در امور یا باید همه کار را خودمان انجام دهیم و یا باید همه کار را واگذار کنیم. نمی‌توانیم و نتوانستیم تجربه موفقی را ایجاد کنیم در اینکه دیگران وظایف مربوط به خود را انجام دهند و دولت مسئولیت‌های خودش را در قالب سیاست‌گذاری و تنظیم‌گری کنترل کرده و تحت مدیریت داشته باشد. این سبب می‌شود که امور یا به ‌طور‌کلی رها ‌شود و یا تمام صفر تا صد آن در حیطه تسلط و اختیار دولت قرار‌گیرد که نتیجه آن یک دولت بزرگی است که نمی‌تواند خودش را جمع‌وجور کند. اگر دولت بخواهد در مقام حاکمیت بماند و از تصدی‌ها فاصله بگیرد، باید ظرفیت‌های تنظیم‌گری‌اش را هم به لحاظ سخت‌افزاری و هم به لحاظ نرم‌افزاری توسعه دهد. که این به نظرم به‌خوبی شکل نگرفته است.  

توسعه یک اهداف روشن و مشخصی در جهت رفاه عمومی و پیشرفت کشور و جامعه است و این در قالب مأموریت‌های بین دستگاه‌ها و بخش‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توزیع می‌شود؛ دستگاه‌ها برای تحقق آنها برنامه‌هایی را تدوین و اجرا می‌کنند. اما ما در اینکه این‌ها منجر به تحقق رفاه اجتماعی، اهداف و آرمان‌ها شده یا نشده است، دچار مسئله و مشکل می‌باشیم. به‌عنوان مثال در آموزش‌وپرورش ایران، هیچ شاخصی که تحقق اهداف را اندازه بگیرد وجود ندارد. حداکثر سنجشی که آموزش‌وپرورش به‌صورت استاندارد انجام می‌دهد، در پایان سال دوازدهم و امتحان نهایی است که آن هم فقط اهداف دانشی را در نظر گرفته و صلاحیت‌ها و شایستگی‌هایی که باید در فرد ایجاد شده باشد را نمی‌تواند بسنجد. نکته دیگری که می‌توانم به این موضوع اضافه کنم، نظام تخصیص منابع است. ممکن است کشور به دلیل مسائل و مشکلاتی که دارد، در تأمین منابع با مشکلاتی روبرو باشد؛ اما همین منابع محدود هم به شکل بسیار نامناسبی تخصیص پیدا می‌کند، به گونه‌ای که اصلا قادر نیست اهداف ما را تامین بکند. همین امر سبب می‌شود که انگیزه و میل به خدمت در بخش‌هایی نزول پیدا کند، درک بخش دولتی از خدمات گیرندگانش درک ارباب رعیتی شود، بهره‌وری حاصل نشود و موارد دیگر. 

همچنین، ما با فقدان و ناکارآمدی نقش سازمان‌های ستادی، به‌خصوص سازمان برنامه ‌وبودجه مواجه هستیم. به عنوان مثال، برخی از دوستان معتقد بودند که مشکل ما، نگرش بخشی است وتوصیه می‌کردند که باید درباره نگرش، فرابخشی فکر کنیم. در صورتی که به گمان من این توصیه واقع‌بینانه‌ای نیست. مگر می‌شود این توقع را داشت که مثلاً وزیر صنعت همان مقدار که به صنعت فکر می‌کند، به آموزش‌وپرورش نیز فکر کند؟ اصلاً دانشش را دارد؟ اولویتش است؟ درواقع او باید به همان بخش صنعت و وزیر آموزش و پرورش نیز به حوزه کاری خود به دقت بیندیشد. اما یک‌جایی باید باشد تا این تفکرات را منسجم کند؛که این نقش ایفا نمی‌شود. به نظر من تا به اکنون، سازمان برنامه نه‌تنها نتوانسته است چنین نقشی را ایفا کند، بلکه حتی ضرورتش را نیز احساس نکرده است. و نکته دیگر ضعف یادگیری است. هر مجموعه‌ای می‌تواند خطا کند، می‌تواند نگاهش به برنامه و تعریفش از توسعه، درست یا نادرست باشد، اولویت‌هایش را درست یا نادرست انتخاب کند و این‌ها هیچ اشکالی ندارد. اما اگر بتواند از عملکرد خودش ارزیابی‌ دقیقی داشته باشد و رفتار بعد‌ی‌اش را متناسب با رفتار قبلی‌اش اصلاح کند، به‌تدریج یاد می‌گیرد. یعنی اگر ما درست فکر کنیم، حتی اگر در مسیر غلط هم باشیم، به‌تدریج راه درست را پیدا می‌کنیم. من فکر می‌کنم که جامعه ما، جامعه یادگیرنده‌ای نیست، نظام اجرایی ما نظام یادگیرنده نیست؛ درواقع به یادگیری پاداش داده نشده و به رسمیت شناخته نمی‌شود.  

برنامه‌های توسعه ما در درجه اول پروژه محور است؛ و اگر بخواهیم توسعه‌اش بدهیم، در وجه کلان و به شاخص‌های کلان اقتصادی منحصرش می‌کنیم. وجه اجتماعی و فرهنگی در برنامه‌های توسعه به‌درستی فهم نشده است. به عنوان مثال آموزش‌وپرورش، چرخ پنجم برنامه‌های توسعه هم نیست. یعنی هیچ تقاضایی برای آموزش‌وپرورش تعریف نشده است. به‌عنوان کسی که وزیر آموزش‌وپرورش بودم، غالباً دغدغه‌های نمایندگانی که به من مراجعه می‌کردند، مسائل مربوط به امور استخدام و جایگزینی نیروهای انسانی بود (این را اینجا بگذار و آن را آنجا بگذار).کسی دغدغه‌های اهداف نظام تعلیم‌وتربیت را ندارد. در حرف، همه‌مان داریم؛ اما ارتباط و اتصالمان با همه بخش‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قطع می‌باشد. 

 نهادگراها اعتقادشان بر این است که نظام ترجیحات جامعه را، نظام نهادی می‌سازد و بر پایه آن، نظام انگیزشی شکل می‌گیرد. اینکه چه موضوعی و چه جوری در دستور کار قرار بگیرد، ترتیبات نهادی جامعه، الگوی بازی جمعی و قواعد زندگی اجتماعی است که ما را به این سمت‌وسو سوق می‌دهد. اگر به این سمت‌ها سوق پیدا نکردیم، به دلیل این است که قطعاً رفتارهای مغایرش پاداش می‌گیرد. ما اگر بخواهیم روابط و مناسبات را اصلاح کنیم، باید قواعد حاکم بر روابط انسان‌ها را  نیز فهم کنیم. به نظر من ایده‌های خوبی در نهادگرایی است که ما را به سمت ریشه‌های مسائل هدایت می‌کند. که اگر این ریشه‌ها اصلاح شود، موارد دیگر نیز اصلاح می‌شود. 

اشتراک گذاری پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازگشت به آخرین مطالب