هیچ حکومتی مقدس نیست؛ امکان نقد لازمه توسعه است
خلاصه مصاحبه با مهندس بیژن نامدار زنگنه در رابطه با مسئله توسعه در ایران
این مصاحبه در تابستان ۱۴۰۱ انجام شده است.
به نظر میرسد که اولین برخورد ما با تمدن جدید غرب در جنگ چالدران و شکست شاه اسماعیل رقم خورد، جایی که متوجه شدیم دنیای اطراف تغییر کرده است. این واقعه، مقدمهای برای تحولات بعدی شد. پس از آن، در دوران شاه عباس، تلاشهایی برای ساخت سلاحهای جدید آغاز شده و با ورود پرتغالیها به ایران، نشانههایی از تأثیر تمدن غرب نمایان گشت.
بعد از دو شکست سنگین از روسها، بسیاری از افراد مانند عباس میرزا به این فکر میافتند که چرا ما عقب هستیم و چرا آنها به اینجا رسیدهاند. یکی از نقل قولهای مشهور از عباس میرزا این است که به سفیر فرانسه میگوید: «شما فرنگیها چه کردهاید که به اینجا رسیدهاید و ما نرسیدهایم؟» این سوال او نشاندهنده تلاشهای بسیاری است که در آن دوران برای یافتن علت عقبماندگی صورت میگرفت. در این دوران، برخی معتقدند که باید تغییراتی در ساختار قانونی ایجاد کرد و راهحل آن را در مشروطیت یا قانونگذاری میبینند و برخی دیگر نیز به لزوم آوردن و استفاده از فناوریهای جدید تأکید دارند. از نظر من، ناصرالدینشاه هم تلاش زیادی میکند تا این تغییرات را وارد کشور کند، اما موانعی وجود دارد که مانع از تحقق این اهداف میشود. بهطور مثال، اولین تلاش برای مایهکوبی در ایران برای درمان آبله به دستور امیرکبیر صورت میگیرد، اما مردم نسبت به آن مقاوم هستند و حتی به مایهکوبها پول میدهند که این کار را انجام ندهند. دلیل این مقاومتها این بود که مردم تصور میکردند که جن وارد بدنشان میشود. اینگونه مقاومتها و نظرات خرافی در برخی دیگر از مقاطع تاریخی نیز دیده شده و در نهایت مانع از پذیرش برخی از پیشرفتهای علمی و تمدنی میشود.
در دوران قاجار، افرادی چون امیرکبیر و میرزا حسینخان سپهسالار تلاش زیادی کردند تا ایران را به سمت مدرن شدن هدایت کنند. سفرهای ناصرالدینشاه به اروپا نمونهای از این تلاشها بود. شاه به دنبال آشنایی با دنیای جدید و درک تفاوتهای اساسی بین ایران و کشورهای پیشرفته اروپایی بود. جالب اینجاست که ناصرالدینشاه اولین پادشاه ایرانی بود که بدون جنگ و با پاسپورت وارد کشور دیگری شد، در حالی که قبل از او پادشاهان ایرانی برای ورود به کشورهای دیگر باید به زور و لشکرکشی میپرداختند. این سفرها نشاندهنده تغییرات عمیقی در نگاه شاه به جهان و تمایل به پیشرفت بود، اما فشارهایی که از سوی دربار و دیگر عوامل در داخل ایران وجود داشت، مانع از تحولات اساسی شد. که این وضعیت نشاندهنده یک کشمکش میان پذیرش نوآوریها و مقاومت در برابر تغییرات فرهنگی و سیاسی است.
در این فرآیند، آنچه که ما امروز به عنوان “توسعه” میشناسیم، به معنای پذیرش دستاوردهای علمی و فناوریهای نوین است که اروپا پس از رنسانس و انقلاب صنعتی به آن دست یافت.
تحولات ایران در دوران قاجار و پهلوی اول، به ویژه در زمینههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، نشاندهنده چالشها و تحولات پیچیدهای بود که نخبگان ایرانی در مواجهه با آنها قرار داشتند. در دوران مشروطیت، اگرچه هدف اولیه محدود کردن قدرت شاه بود، ولی همچنان دغدغه نخبگان ایرانی خروج از وضعیت استبدادی و وارد شدن به مرحلهای از توسعه و مدرن شدن وجود داشت. متأسفانه، وقوع جنگ جهانی اول و مشکلات اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن، روند تحولات را به شدت تحت تأثیر قرار داد. میلیونها نفر جان باختند و کشور در شرایطی بحرانی قرار گرفت. از طرفی، امپراتوری عثمانی از هم پاشید و رقابتهای جهانی بازتعریف شد.
پس از پایان جنگ جهانی اول و در زمانی که ایران با بیثباتی و ضعف حکومت مواجه بود، رضاخان به عنوان یک عامل تغییر و تحول وارد صحنه شد. در واقع، ورود رضاخان به حکومت در ادامه سالها تلاش نخبگان ایرانی برای توسعه و بهبود وضعیت کشور بود. با توجه به شرایط بحرانی کشور، بسیاری از نخبگان از جمله محمدعلی فروغی، تلاش کردند تا یک حکومت مرکزی و قوی با هدف مقابله با بحرانها و تهدیدهای خارجی و داخلی تشکیل دهند. رضاخان با اتکا به قدرت خود، موفق شد تا ایران را از فروپاشی نجات دهد و امنیت و ثبات نسبی را در کشور برقرار کند. حکومت او تحولات عمدهای را در ایران ایجاد کرد. او با تاسیس مدارس جدید و الزامی کردن تحصیل، زمینههای تحصیل را بهویژه برای زنان فراهم نمود. در حوزه اقتصادی نیز، رضاشاه با رونق دادن به صنعت و تأسیس کارخانههای بزرگ، بنیانهای صنعتی کشور را استوار ساخت. همچنین در عرصه زیرساختها، وی موفق به احداث راهآهن شد که به عنوان یک دستاورد بزرگ مهندسی در تاریخ ایران باقی مانده است. علاوه بر این رضاشاه تهدیدات جداییطلبان را در داخل کشور مهار کرده و حکومتی مستحکم ایجاد نمود. به طور کلی، تحولاتی که در دوران رضاخان رخ داد، پیوندی میان آرزوهای نخبگان ایرانی برای توسعه و تجدد بود که با توجه به شرایط آن زمان، نیاز به ایجاد تغییرات اساسی در ساختار حکومت و جامعه ایران احساس میشد.
پس از سقوط رضاشاه، محمدرضا شاه به اجرای برنامههای توسعهای پرداخته که در بسیاری از زمینهها موفقیتآمیز بود، هرچند در مسائل دینی و سیاست خارجی، بهویژه روابط با آمریکا، چندان موفق عمل نکرد. ایران در آن دوران در کانون جنگ سرد قرار داشت، میان دو ابرقدرت جهانی، شوروی و ایالات متحده، که این موقعیت بهطور ویژه بر سرنوشت کشور تأثیر میگذاشت.
در زمینه توسعه، وزارت نیرو تحت شاه اقدامات زیادی انجام داد که در مجموع، هیچکدام از آنها ضدملی نبودند. سدها، نیروگاهها و پروژههای آبی که اجرا شد، همگی در راستای پیشرفت کشور بودند. تحقیقات و مطالعات بسیاری نیز توسط دانشگاههای خارجی و متخصصان جهانی برای این پروژهها انجام شد که به پیشرفتهای بیشتری در این بخشها انجامید.
در صنعت نفت نیز، برنامههایی که شاه پیگیری میکرد، در جهت منافع ایران بود. هرچند در مورد نحوه مدیریت و استفاده از درآمد نفت بحثهایی وجود داشت، اما نمیتوان منکر شد که کارهایی که انجام میشد، به نفع کشور بود. در زمینه تنشهای نفتی با عربستان و سهم ایران در بازار نفت، شاه بهطور جدی در پی حفظ منافع ملی کشور بود. ایران بهخوبی میدانست که قدرت اقتصادیاش به سهمش در بازار نفت وابسته است، و شاه در این راستا پیوسته در حال مذاکره و دفاع از حقوق ایران بود. در نهایت، اگرچه برخی از برنامههای شاه در ظاهر موفق بودند و به توسعه کشور کمک کردند، بحثهای مربوط به فساد و مدیریت نادرست درآمدها نیز موضوعاتی قابل توجه بود. اما در مجموع، میتوان گفت که بسیاری از پروژهها و برنامههای توسعهای که در آن دوران پیگیری شد، در جهت پیشرفت و رشد ایران بودند و موفقیتهای قابل توجهی در پی داشتند.
به گمانم توسعه در مفهوم مدرن آن، با صنعتیشدن و مدرنیزاسیون پیوند خورده است. در این نگاه، عرضه و استفاده از کالاها و خدمات نوین، بخش مهمی از توسعه محسوب میشود، درحالیکه کشور ما در بسیاری از این زمینهها با کاستیهایی مواجه بوده است.
به باور من، گروههایی در خارج از ایران وجود دارند که تمایلی به توسعهیافتگی کشور ندارند و در طول زمان آسیبهای جدی به ما وارد کردهاند. بااینحال، در برخی دورهها، مانند سالهای ریاست جمهوری آقایان هاشمی و خاتمی، بهویژه حدود یک دهه از این دوران، پیشرفتهای چشمگیری داشتیم و در اواخر دولت آقای خاتمی، بسیاری از شاخصهای اقتصادی و اجتماعی ایران ازجمله روابط خارجی، انسجام داخلی و عملکرد تیم مدیریتی کشور به بهترین وضعیت تاریخی خود رسیدند.
نکتهای که باید به آن اشاره کرد، این است که در قانون اساسی مصوب سال ۱۳۵۸، مفهوم توسعه چندان مورد تأکید قرار نگرفته است. تمرکز این قانون بیشتر بر الزامات هزینهای و تکالیف دولت در ارائه خدمات است. درحالیکه توسعه بهمعنای واقعی آن، نه دولتسالاری است و نه صرفاً افزایش هزینهها؛ بلکه مفهومی فرهنگی دارد که از رشد و تعالی فردی آغاز میشود. بنابراین توسعهیافتگی ابتدا باید در سطح فردی شکل بگیرد، سپس در بستر اجتماعی و سازمانی گسترش یابد و درنهایت در ساختار حکومتی نهادینه شود. همچنین توسعه، تنها در زیرساختهای فیزیکی خلاصه نمیشود؛ بلکه محور اصلی آن، توسعه انسانی است.
به گمان من یکی از چالشهای اساسی در مسیر توسعه، نظام آموزش عالی کشور است. بسیاری از فارغالتحصیلان دانشگاهی در رشتههایی تحصیل کردهاند که نیاز واقعی بازار کار را تأمین نمیکنند، درحالیکه در حوزههایی مانند تربیت تکنسین و نیروی ماهر، با کمبود جدی مواجه هستیم. این عدم تعادل باعث شده است که در برخی رشتهها، تعداد زیادی دانشآموخته بدون کارایی واقعی داشته باشیم، درحالیکه در بخشهای ضروری، نیروی انسانی کافی در اختیار نداریم. همچنین، آموزشوپرورش در کشور ما مسیری جدا از تحولات توسعهای را طی میکند و نهتنها همگام با توسعه نیست، بلکه سازوکاری ندارد که بتوان از آن بهعنوان ابزاری مؤثر در مسیر توسعه بهره گرفت. آموزشوپرورش کشور ما، بهجای تربیت نیروی انسانی توسعهیافته و توانمند که بتواند نقشی مؤثر در فرآیند توسعه ایفا کند، مسیری متفاوت را دنبال میکند. این نظام، بهجای پرورش افرادی که با نیازهای جامعه و اقتصاد همخوانی داشته باشند، ساختاری دارد که خروجیهای آن در بسیاری از موارد کارایی لازم را ندارند. تجربه نشان داده است که نظام آموزشی ایدئولوژیک، نهتنها در مسیر توسعه موفق نیست، بلکه خود به مانعی در برابر رشد و پیشرفت جامعه تبدیل میشود.
در بخش کشاورزی نیز، بهویژه در حوزه زراعت، همچنان شاهد عدم تحول جدی هستیم. نظام تولید کشاورزی ما بسیار عقبمانده است؛ منابع، بهویژه آب، بههدر میروند، بهرهوری پایین است و شیوههای تولید سنتی همچنان بر این بخش حاکماند. علاوه بر این، سیاستهای بازرگانی مبتنی بر خودکفایی، مانعی جدی برای بهبود وضعیت صنعت و خدمات به شمار میآید. این سیاستها باعث کاهش رقابتپذیری شده و درنتیجه، کیفیت و بهرهوری در این بخشها را تضعیف میکنند.
از نگاه من، یکی از ضروریترین عناصر توسعه، اندیشهورزی و جایگاه اندیشمندان در جامعه است. برای دستیابی به توسعه، باید به متفکران و اندیشمندان احترام گذاشت و نقش آنان را در فرآیند توسعه جدی گرفت. متأسفانه، ایران از داشتن فیلسوفانی به معنای واقعی کلمه، بهویژه فیلسوفانی که به مسائل امروزی با نگاهی جامع، عمیق و اندیشهورزانه بپردازند، بیبهره یا کمبهره است. توسعه بدون فلسفه امکانپذیر نیست، چراکه طراحی کلان توسعه نیازمند بینشی فلسفی میباشد. این فیلسوفان هستند که باید مسیر توسعه را ترسیم کنند و کارگزاران، مدیران، تکنوکراتها و بروکراتها نیز بر اساس این بینش، سیاستگذاری و اجرا نمایند. اما در کشور ما، چنین متفکرانی که به روابط ما با جهان، انسانهای دیگر و حتی با طبیعت بپردازند، بسیار اندکاند. توسعه نهتنها یک امر اقتصادی، بلکه یک مسئله فلسفی، انسانی و فرهنگی است؛ حتی در سادهترین ابعاد آن، مانند نحوه تعامل ما با محیطزیست و طبیعت پیرامونمان. در بسیاری از موارد، آنچه بهعنوان توسعه مطرح شده، در واقع شکلی از گسترش اداری و سازمانی بوده است. مردم پس از مدتی دریافتند که یکی از راههای بهظاهر توسعه، ایجاد فرمانداریها و استانداریهای جدید است. اما این روند، توسعه واقعی نیست؛ چراکه تنها منجر به گسترش ادارات، ساخت ساختمانهای دولتی، تأسیس بانکها و افزایش استخدامهای دولتی میشود. چنین توسعهای، وابسته به گسترش بوروکراسی است، نه پیشرفت پایدار و بنیادین. بنابراین توسعه، امری فراتر از افزایش نهادهای دولتی و ساختوسازهای فیزیکی بوده و نیازمند تحول فکری، فرهنگی و انسانی در جامعه میباشد.
در گذشته در جهاد سازندگی، ما بر این باور بودیم که باید صنعتهای بزرگ را ایجاد نکنیم و تنها به صنایع کوچک، بهویژه در روستاها، توجه داشته باشیم. اما بعد از مدتی فهمیدیم که ترکیب صنایع کوچک و بزرگ، هرکدام در جایگاه خود، ضروری میباشد. حتی در رابطه با الگوی صنعتی چین که مدتها آن را الگوی موفق میدانستیم، خود چینیها هم آن را کنار گذاشتند و به دنبال مدلهای دیگری رفتند. در نهایت، اگر مسیری را انتخاب کنید که هیچکس در دنیا آن را نمیرود، احتمالاً آن مسیر اشتباه است.
در مورد توسعه، باید بگویم که بسیاری از موانع داخلی و خارجی بهطور سیاسی مانع از پیشرفت شدهاند. واقعیت این است که ما در گذشته چندین بار وارد مسیر توسعه شدیم و پیشرفتهای خوبی هم داشتیم و به نظرم هیچکدام از عواملی که بهعنوان مانع از آنها یاد میشود، در واقع نمیتوانستند جلوی این پیشرفتها را بگیرند، مگر اینکه مسائل سیاسی دخالت کرده باشد.
به نظرمن در حوزه محیطزیست نیز، بهویژه در مورد تخریب منابع طبیعی، مشکل اصلی، سیاستهای کلان ما بوده است، نه کمبود منابع مالی. ما هیچوقت تخریب مراتع را بهعنوان یک مشکل جدی در نظر نگرفتیم و اجازه دادیم کشاورزان در مناطقی که نباید، فعالیت کنند. بهعنوان مثال، اجازه دادیم دامها به جنگلها و مراتع وارد شوند و تخریب شدیدی به بار آوردند. که این سیاستها، بهدلیل منافع سیاسی و برای جلب رأی، منابع ملی کشور را بهطور غیرمسئولانه نابود کرد. متأسفانه، منابع طبیعی کشور، از جمله مراتع و آبخیزها، بهطور فزایندهای از بین میروند و این تهدیدی جدی برای آینده است. اگر ما واقعا به فکر توسعه پایدار بودیم، باید این شرایط را تغییر میدادیم. که این مشکلات نیز تنها با سرمایهگذاریهای بیشتر حل نمیشوند، بلکه نیاز به تغییر رویکردها و سیاستهای اساسی داریم.
در فرآیند خصوصیسازی، چالشهای متعددی وجود دارد که از دلایل اصلی عدم موفقیت آن در ایران میتوان به مسائل سیاسی و اقتصادی اشاره کرد. یکی از مهمترین موانع در این مسیر، نگرانیهای اجتماعی و فرهنگی است که در نتیجه آن بسیاری از افراد، بهویژه کارگران، تمایلی به انتقال به بخش خصوصی ندارند. چراکه در بخش دولتی شرایط راحتتری دارند؛ تعدادشان روزبهروز بیشتر میشود، کار کمتر میکنند و حقوقشان نیز بهطور خودکار افزایش مییابد. در بخش خصوصی، اما باید کار بیشتری انجام دهند و از مزایای کمتری برخوردار باشند. این وضعیت نهتنها باعث کاهش انگیزهها در میان کارکنان میشود، بلکه موجب کندی فرآیند خصوصیسازی و ایجاد نارضایتیهای گسترده نیز میگردد. علاوه بر این فرهنگ تفکر مارکسیستی که در ریشههای اقتصادی ایران وجود دارد، باعث میشود که مردم نسبت به خصوصیسازی نگرش مثبتی نداشته باشند. اما این به معنای رد کامل آن نیست. در حقیقت، باید خصوصیسازی بهطور اصولی و حسابشده انجام شود. در این راستا، دولت باید از سرمایهگذاریهای اضافی دست بردارد و بانکها نیز از فعالیتهای اقتصادی خود بکاهند و در عوض، باید بخش خصوصی بهطور جدی حمایت شود تا در سرمایهگذاریهای جدید نقش فعالتری ایفا نماید.
به عنوان مثال چین بهجای انجام خصوصیسازیهای گسترده، از بخش خصوصی در سرمایهگذاریهای جدید حمایت میکند و بدین ترتیب، وزن بخش خصوصی در اقتصاد را افزایش میدهد. در این فرایند، برخی از واحدهای دولتی کمکم از رقابت خارج میشوند، زیرا توان رقابت با بخش خصوصی را ندارند. اما متأسفانه در ایران، خصوصیسازی به شکلی انجام شد که در برخی موارد حتی بدتر از وضعیت قبلی بود؛ بهویژه در بخشهایی مانند پالایشگاهها و پتروشیمیها، جایی که خصوصیسازی به معنای واقعی آن نبود و در نهایت، تنها منافع برخی افراد خاص تأمین شد، بدون اینکه به بهرهوری و کارایی افزوده شود.
به طور کلی برای تحقق توسعه واقعی، ما نیاز به تغییر در دیدگاهها و پارادایمهای موجود داریم. ابتدا باید مشخص کنیم که آیا هدف ما سعادت ملت ایران است؟ آیا ما موظفیم که اراده مردم را در سیاستها و تصمیمات خود پیاده کنیم؟ این موضوع نهتنها یک مسئله اقتصادی، بلکه یک مسئله فرهنگی است. من معتقدم که توسعه در واقع یک امر فرهنگی است؛ نه به معنای سطحی و مبتذل آن، بلکه بهعنوان تغییری اساسی در وجود انسانها، سازمانها و بهطور کلی در نظامهای اجتماعی و اقتصادی.
بدون داشتن دیدگاههای سازگار با توسعه، هیچگاه نمیتوانیم به نتایج مطلوب برسیم. توسعه به معنای واقعی کلمه، همانطور که گفتهام، نه تنها به واردات کالاهای غربی یا تکنولوژیهای جدید مربوط میشود، بلکه به یک تحول فکری و فرهنگی نیاز دارد. حتی سادهترین اشیاء مانند مداد که روزگاری نداشتیم، امروز جزئی از مظاهر توسعه هستند. این توسعه، نه تنها در ظاهر و ابزارها، بلکه در اندیشهها و نگرشهای ما نیز باید تغییر کند. در نهایت، توسعه مولد شدن را به دنبال دارد؛ چیزی که باید در فرهنگ و ساختارهای جامعه ریشه بدواند تا بتوانیم بهطور پایدار و واقعی به آن دست یابیم. تولید کردن، به معنای واقعی کلمه، یک عامل اساسی در توسعه به شمار میرود.
در این میان من معتقدم مهمترین چیزی که در کشورمان کم داریم، «گفتگو» است. گفتگو و چالشهای اندیشمندانه، اساس توسعه هستند. فیلسوفان باید با یکدیگر گفتوگو کنند و ما باید این گفتوگوها را بشنویم و از آنها بیاموزیم. اما متأسفانه بهجای این گفتگوها، بیشتر با بایکوت و تکفیر مواجه هستیم. هرگاه کسی با ایدهای نو وارد میشود، بسیاری به جای شنیدن و تحلیل، او را تکفیر کردهاند. در تاریخمان، حتی کسانی مانند حافظ و دیگران، بارها تکفیر شدهاند، اما این افراد با زبانی پیچیده سخن گفتند تا شریعتمداران نتوانند حرفهایشان را بفهمند و به راحتی آنها را تکفیر کنند.
ما باید بپذیریم که توسعه یک فرایند تدریجی است. برای ساخت پروژههای فیزیکی مانند راهآهن یا کارخانه ذوبآهن، ممکن است بتوان آنها را در مدت زمان کوتاهی به پایان رساند، اما توسعه به این سرعت امکانپذیر نیست. توسعه نیاز به زمان، گفتگو و نقد دارد. هر نقدی را نباید با این انتظار ارزیابی کرد که حتماً باید با پیشنهاد عملی همراه باشد. نقد به خودی خود ارزشمند است؛ وقتی شما میگویید یک اقدام اشتباه است، این نقد باید مورد توجه قرار گیرد، حتی اگر پیشنهاد خاصی برای اصلاح آن نداشته باشید. اگر نقد سازنده مطرح کنیم، باید این سوال را از خود بپرسیم که «سازندگی» به چه معناست و چه کسی آن را تشخیص میدهد؟ نقد باید آزاد باشد و در نهایت باید اجازه داده شود که قضاوت عمومی و فهم جامعه در آن دخیل باشد.
با این حال، ما از نقد گذشته و اصلاح اشتباهات خود فرار میکنیم. باید قبول کنیم که تاریخ بیرحمانه قضاوت میکند. ممکن است اشتباه قضاوت کند، اما در نهایت تلاش خواهد کرد تا حقیقت را نمایان سازد. اگر ما به نقد گذشته خود نپردازیم، آیندهای روشن نخواهیم داشت. وقتی میگویند «مقدس» بودن چیزی، منظور این است که نباید آن را نقد کرد. در حالی که هیچ چیزی نباید از نقد مصون باشد؛ حتی حکومت. وقتی میگویند «حکومت مقدس است»، من میگویم که هیچ حکومتی مقدس نیست. حکومت و حکمرانان همه در معرض اشتباه و فساد قرار دارند. حکومت نیز نمیتواند از نقد و اصلاح فرار کند؛ در نهایت، هیچکس نمیتواند از نتایج اعمال خود بگریزد. حکومت هیچگاه «مقدس» نخواهد بود و هیچچیز دیگری در اندیشهها نمیتواند مقدس تلقی شود. فقط یک محدوده باریک و خاص وجود دارد که ممکن است به آن مفهوم مقدس اطلاق شود، ولی نمیتوانیم همهچیز را مقدس بدانیم. برای توسعه، لازم است که نقد کنیم، بحث کنیم، و بگوییم که چه کارهایی اشتباه بود و باید چگونه اصلاح شوند. نباید بپذیریم که هر چیزی دستور است و باید انجام شود؛ مردم هر تصمیمی که بگیرند، ممکن است اشتباه باشد، اما با زمان و تفکر، آن اشتباهات اصلاح خواهند شد.
در حال حاضر، ما در جهان اسلام و حتی در منطقه، فیلسوفان کمی داریم که بتوانند راهنمای فکری و اندیشهای برای ما باشند. آنچه که اهمیت دارد این است که بتوانیم مسائل را با عقلانیت و خرد حل کنیم. عقل، مهمترین و شریفترین ابزار انسان است، ولی متأسفانه ما کمتر از آن استفاده میکنیم. در عوض، بسیاری از تصمیمات ما تحت تأثیر احساسات و هیجانات قرار دارد. کسانی که از عقل خود استفاده نمیکنند، عملاً پایههای توسعهیافتگی را ندارند. عقل باید راهنما و مبنای تصمیمگیریها باشد، نه احساسات و هیجانات که تنها به هیاهو و آشفتگی منجر میشوند. اندیشهورزی در ایران مهجور است و تا زمانی که جامعهای فاقد فیلسوف و اندیشمند باشد، نمیتواند به عمق واقعی توسعه برسد. ما میتوانیم مظاهر فیزیکی توسعه را بسازیم، اما این کافی نیست. در این ۴۰ یا ۵۰ سال، نه تئوری توسعهای در کشور وجود داشته است و نه چیزی در دست داریم که نشاندهنده حرکت بهسوی توسعه واقعی باشد.
به گمان من در حال حاضر، هیچ برنامه مشخصی برای توسعه واقعی در کشور وجود ندارد. دیدگاههایی که داریم، بیشتر بهگونهای است که فقط امور را میگذرانیم. برخی میگویند که پول باید تزریق کنیم و با سخنرانیها به مردم روحیه بدهیم. که اینها راهی به توسعه ندارند. بدون برنامهریزی علمی و تئوریک، توسعه در ایران فقط یک شوخی بوده و صحبت از توسعه بدون توجه به حمایت مردمی، شرایط اقتصادی، و تراز بازرگانی، بیمحتواست.
علاوه بر این نظام مراد-مریدی که در برخی جوامع وجود دارد، بزرگترین دشمن توسعه است. این سیستم، اندیشهورزی را از بین میبرد و افراد را به جای فکر کردن و تصمیمگیری مستقل، به تبعیت از دیگران وادار میکند. در حکومت و مسائل اجتماعی، فقه نباید قانونگذاری کند. وقتی یک سیستم قانونگذاری جمعی وجود دارد، دیگر جایگاهی برای فتوای فردی نیست. قانون باید الزامآور باشد و مردم موظف به رعایت آن هستند. تقلید در مسائل اجتماعی و حکومتی دیگر معنی ندارد؛ چرا که قانونگذاری باید بر اساس عقلانیت و نیازهای جامعه صورت گیرد.
دیدگاهتان را بنویسید