آخرین مطالب

عفریت پلید تصاویر

عفریت پلید تصاویر

ایدئولوژی، فانتزی و خوانشِ خشونت در عصر نمایش

نویسنده: [popup_anything id=”5336″]

۲۱ آوریل ۲۰۱۹ سریلانکا مورد حملات شدید تروریستی قرار گرفت و حدود ۳۰۰ نفر کشته و هزاران نفر زخمی شدند. کوتاه­‌مدتی قبل­‌تر نیوزلند مورد حمله تروریستی قرار گرفت و ده­ها نفر از مسلمانان به خاک و خون کشیده شدند. این دو مورد، تنها نمونه‌­هایی از خشونت­های تروریستی در ماه­های اخیر در جهانی است که خشونت در مقیاس وسیع و به‌صورت لحظه­‌ای در آن بازتولید و تقدیس می­‌شود. پرسش مهم در این زمینه این است که چرا حملات تروریستی سریلانکا در وسعت بسیار پایین‌تری از حملات نیوزلند بازنمایی می­‌شود؟ چرا سریلانکا به حاشیه می­‌رود، اما نیوزلند همچنان در متن باقی می‌­ماند. این امر تنها محدود به سریلانکا و نیوزلند نیست و ما همیشه شاهد این مسئله هستیم که برخی خشونت­های تروریستی در مرکز قرار می­‌گیرند و برخی دیگر به حاشیه می‌­روند. رسانه در این میان امری کلیدی است، چون با تغییر پارادایمی قدرت رسانه­‌ها و ورود به عصر نمایش، فرمِ بازنمایی و نمایش رسانه­‌ای خشونت، هم می­‌تواند مانع از گسترش خشونت شود و هم به گسترش خشونت و بازتولید آن منجر شود. «نمایش» عموماً امری رسانه‌­ای است و هر امری رسانه‌­ای هم قاعدتاً رخدادی ایدئولوژیک است و «قدرت» در پشتِ آن نهان است.

بنابراین، نمایش فرآیندی ایدئولوژیک است و این بایسته­‌های ایدئولوژیکِ قدرت است که فرم و ماهیتِ آن را مشخص می­‌کند. گی­دبور، متفکر مارکسیست فرانسوی، در کتاب «جامعه نمایش»، زندگی جوامع نوین را انباشتِ بی­کرانِ نمایش­ها می­‌داند و معتقد است که هر آنچه زمانی بی­‌واسطه زیسته می­‌شد، اکنون تبدیل به یک بازنمایی محض شده است. با توسعه‌­ی فضای مجازی، چنین مسئله­‌ای در سطحی وحشتناک تکثیر شده است و جهان، عملاً تبدیل به یک جهان نمایشی شده است. سرنوشت «واقعیت» در این وضعیت از همه اسفناک­‌تر است. واقعیت در جهانِ مجازی و نمایشی به کلی ویران شده است و آنچه بر جای مانده است، هسته­‌ای تهی از معنا است. معنازدایی از واقعیت در عصر نمایش، خاصیتِ نوین جهان ما است و سوژه‌­های نوین نیز بر چنین مبنایی است که رخدادهای خشونت‌­آمیز را تجربه می­‌کنند. گی­دبور چنین تجربه‌­ای را یک استراتژی نافرجام برای دستیابی به واقعیت می­‌داند. از دیدگاه وی، نمایش، قلب غیرواقعیت‌گراییِ جامعه‌ی واقعی است و در چنین جامعه­‌ای، مصرفِ تصاویر نمایشی‌­شده، تنها مسیرِ ممکن برای دسترسی به واقعیت است. بنابراین، واقعیت در جهانِ نمایشی ویران شده و در گفتمانی بودریاری تبدیل به وانموده شده است. خشونت به عنوان یک واقعیت در جهانِ عینی هنگامی که تبدیل به امری نمایشی می­‌شود و مورد بازنمایی قرار می­‌گیرد، دچار تحریف معنایی و فرمی از ویرانی می­‌شود. در واقع، نمایشِ رسانه­‌ای و مجازیِ خشونت، واقعیتِ خشونت را از آن تهی می­‌کند. بودریار چنین فرمی از ویرانی معنا در رسانه­‌ها در اثر انحراف اطلاعاتی را «تروریسم رمز» می­‌نامد.

خشونت در جهانِ رسانه­‌ای و عصر نمایش نیز با ویرانی معنا مواجه شده است. در این مسئله چند عامل دخیل هستند. اولین عامل کلیدی «ایدئولوژی» است. رسانه در ارتباط تنگاتنگ با قدرت و سرمایه قرار دارد و در این آپاراتوس است که نمایش رسانه‌­ای معنا پیدا می­‌کند. ایدئولوژی­های مختلف بر مبنای بایسته­‌های هستی­‌شناختی خودشان نیاز به بازنمایی برخی جنبه­‌های خشونت و بزرگنمایی آن دارند و در مقابل، به این مسئله نیاز دارند که برخی دیگر از جنبه­‌های خشونت را به حاشیه رانده و از فرآیند نمایش و بازنمایی حذف کنند. مسئله­‌ی کلیدی در این زمینه این است که منطقِ سرمایه­‌داری و ایدئولوژی­های وابسته با آن، منطقِ حاکم بر فضای رسانه­‌ای در سطح جهانی هستند که با گسترش فضای مجازی، این وضعیت شدیدتر نیز شده است (این دیدگاه را به خوبی می­‌توان در نگاهِ متفکران نئومارکسیستی چون بلامی فاستر، مک­چسنی، استریتر و …. مشاهده نمود). در چنین وضعیتی، رسانه­‌های جهانی و به‌تبع آن فضای مجازی تمایل به نمایشِ حداکثری رخدادهای خشونت‌­آمیزی دارد که منطقِ سرمایه­‌داری و بایسته­‌های معنایی، عینی و ایدئولوژیک آن را در معرض تهدید و خطر قرار می‌­دهد. نمایش و بازنمایی وسیعِ نقض حقوق بشر در کشورهای اسلامی و غیرغربی و موضع­‌گیری شدید در برابر آن از یک‌سو، و به حاشیه راندن مرگ صدها و هزاران نفر در کشورهای آفریقایی و شرقی و نمایش حداقلی آن از سوی دیگر را می­‌توان بر همین مبنا تفسیر نمود. در همین راستا است که سرماخوردگی ملکه الیزابت یا وزن پسر تازه به دنیا آمده شاهزاده هری تبدیل به خبری جهانی شده و به‌طور وسیع بازنمایی می­‌شود، اما مرگ هزاران نفر به طرزی وحشتناک در عراق و سوریه تنها به صورتی لحظه­‌ای نمایش داده می‌­شود. در چنین وضعیتی است که تظاهرات وسیع حامیان محیط‌ زیست در کشورهای اروپایی به حاشیه رانده می­‌شود، اما تظاهرات گروهی کوچک از مخالفان یک دولتِ غیرسرمایه­‌داری در گستره‌­ای وسیع بازنمایی شده و به نمایش درمی‌­آید. بر این اساس است که مسموم شدن یک جاسوس روسی در بریتانیا ماه­ها مورد بحث و تحلیل قرار می­‌گیرد و تبدیل به نماد خشونت می­‌شود، اما کشتار جمعی هزاران ایزدی در کردستان عراق، کشتار سیستماتیک در یمن، سوریه، افغانستان و…. در حاشیه­‌ی آن قرار می­‌گیرد.

عامل کلیدی دیگر در کنارِ ایدئولوژی و البته در ارتباط با آن، «فاصله­‌اندازی» است. منظور از فاصله­‌اندازی این است که فاصله­‌ی رخداد خشونت­‌آمیز با سوژه­‌ها به قدری زیاد می‌­شود که عملاً نمی‌­توانند آن را درک کنند و اسیرِ دامِ تفسیرِ رسانه‌­ای از رخداد خشونت‌­آمیز می‌شوند. در جهانِ مجازی و عصر نمایش، با وجود اینکه امکان ارتباط سوژه‌ها با یکدیگر و با محیط­های مختلف بسیار بیشتر شده است، اما فاصله­‌ی معنایی سوژه­‌ها از واقعیت­ها و رخدادها بسیار بیشتر شده است. در واقع، تکثیر انبوه تصاویر و شبه­ واقعیت­های رسانه­‌ای و انفجار وحشتناک معنا در فضای مجازی، سبب شده است که سوژه­‌ها منابع معنایی را از دست بدهند و نتوانند با آن­ها ارتباط برقرار کنند. وقتی انفجاری وحشتناک در سریلانکا اتفاق می‌­افتد، فاصله­‌ی ذهنی و معنایی یک سوژه­‌ی آمریکایی با آن به قدری وسیع است که عملاً نمی­‌تواند آن را درک کند، چون در جهانی فراتر از جهانِ ذهنی وی اتفاق افتاده است. شاید فضای مجازی و رسانه­‌های ارتباطی سبب شده باشند که فاصله­‌ی زمانی ما با رخدادهای خشونت‌­آمیز بسیار کمتر شده و تا حدودی از بین برود، اما فاصله‌­ی ذهنی ما با رخدادهای خشونت‌­آمیز را به طور وسیعی گسترش داده‌­اند. این فاصله‌مندی معنایی  و ذهنی سبب شده است که با وجود آگاه شدنِ سریع از رخدادهای خشونت‌­آمیز در سطح جهانی، واکنش چندانی نشان ندهیم. هر کدام از ما سوژه‌­های نوین در جهانی ذهنی زندگی می­کنیم که عموماً توسط ایدئولوژی­های مختلف برساخت پیدا کرده و شکل گرفته است و واکنش ما به رخدادهای خشونت­‌آمیز دقیقاً بر مبنای همین جهانِ ذهنی است. کسی که جهانِ ذهنی­‌اش بر مبنای ایدئولوژی­های اسلامی شکل گرفته است، واکنش چندان مطلوبی نسبت به کشتار مسیحیان در یک حمله­‌ی تروریستی نشان نمی‌­دهد، کسی که جهانِ ذهنی‌­اش، یک جهانِ سوسیالیستی است، تروریسم را محصول و مازادِ سرمایه­‌داری قلمداد می­‌کند و واکنشش در نهایت، مخالفتی دوباره با نظام سرمایه­‌داری است و آن کس که منطقی لیبرالیستی بر فضای ذهنی­اش حاکم است، کشتار تروریستی صدها نفر از مسلمانان برایش اهمیتی بسیار کمتر از خطر انقراض گونه­‌ای حیوانی یا گیاهی دارد.

در همه­‌ی این وضعیت­ها، ایدئولوژی است که فانتزی و فضای ذهنی ما را شکل می‌­دهد و همین فانتزی، مبنای عمل ما در جهان واقعی می‌­شود و واکنش­های ما در برابر خشونت را مدیریت می­کند. بنابراین، فانتزی که محصول ایدئولوژی است برای ما تعیین می­‌کند که چگونه خشونت را در سطح جهانی تفسیر کنیم. این مسئله نزدیکی بسیار زیادی با چیزی دارد که اسلاوی ژیژک تحت عنوان «دانش مازاد قومی» از آن یاد می­کند. بر مبنای همین دانشِ مازاد است که نگاهِ بی‌طرفانه و خنثیِ سوژه را غیرممکن می­‌کند و سبب می­‌شود که سوژه با بهره­‌گیری از این دانش مازاد به تصویر یا هر واقعیتِ ایدئولوژیکِ دیگری بنگرد. چنین دانشِ مازادی که به نوعی همان جهانِ ذهنی و فانتزی است، تفسیرِ ما از خشونت را به شدت تحت تأثیر قرار می­‌دهد. ژیژک در این زمینه مثالی از دوران نازیسم در آلمان می‌­زند: حتی اگر شما نازی­‌ا‌‌‌ی بودید که دیوار به دیوار یک یهودیِ واقعی، با محبت و خوب زندگی می‌کردید، هیچ­گونه تناقضی را میان یهودی­ ستیزی خود و این همسایه نمی­‌دیدید. برعکس، به این نتیجه می­‌رسیدید که همسایه­‌ی شما اثبات می‌­کند که یهودیان چقدر خطرناک‌اند، چراکه در سطح ظاهر چنین مردم محترمی به نظر می­‌رسند. این واقعیات که به نظر می­‌رسیدند با یهودی­ ستیزیِ شما در تناقض باشند، در عمل مصادره به مطلوب می‌شدند. دقیقاً به این دلیل که شما آن واقعیات را از خلال پنجره­‌ی فانتزیتان می‌­دیدید.

علاوه بر سطح کلان جهانی، این فرآیند در سطح ملی هم قابل‌طرح است. تفاوت عمده در این است که منطق سرمایه­‌داری به عنوان منطقِ حاکم بر فضای رسانه‌­ای و ارتباطی، در سطح داخلی تغییر ماهیت داده و فرمی از ناسیونالیسمِ ایرانی که آمیخته با رگه­‌های مذهبی است، جایگاه آن را تسخیر می­کند. در واقع، فضای رسانه­‌ای ایرانی (هم رسانه‌­های داخلی و هم رسانه­‌های خارجی فارسی‌­زبان) فضایی است که تحت سیطره‌­ی فرمی از ناسیونالیسم ایرانی است. بر مبنای این ایدئولوژی و منطق است که خشونت در سطح داخلی مورد تفسیر قرار می­‌گیرد. چنین منطقی عموماً یک منطقِ تمامیت­‌خواه و اقتدارطلب است که تکثر فرهنگی، قومی، دینی و زبانی را برنمی‌­تابد. در این وضعیت، خشونت­‌هایی نمایش داده شده و بزرگنمایی می­‌شوند که در هیچ حالتی خدشه‌­ای به ناسیونالیسم ایرانی وارد نکنند. کشتار روزانه­‌ی کولبران کرد یا دیگر خشونت­های اعمال شده علیه قومیت­ها و مذاهب دیگر به حاشیه رانده شده و در مقابل، عدم اجازه برای برگزاری مراسمی برای کوروش به متن وارد می­شود. در واقع، عدم اجازه برای برگزاری یک مراسم ملی به عنوان نماد خشونت نمایش داده می­‌شود و کشتار کولبرهای کرد به عنوان مسئله­‌ای نمایش داده می­‌شود که برای حفظ هویت ملی ضروری است (البته منظور همه رسانه­‌ها نیست، بلکه کلیت رسانه­‌ی فارسی­‌زبان منظور است).

این تنها بخشی از مسئله است. بخش مهم­تر وقتی نمایان می­‌شود که بحث ایدئولوژی­های قومی و فرهنگی را وارد کنیم. ایران جامعه­‌ای است که در آن اقوام، مذاهب و فرهنگ­های گوناگون زندگی می­‌کنند. فرآیندهای سیاسی در طول تاریخ معاصر به گونه‌­ای پیش رفته است که یک قوم خاص (فارس­ها) در مرکز قرار گرفته و بقیه به حاشیه رانده شده‌­اند که مقیاس درحاشیه ­بودن آن­ها نیز تا حدودی متفاوت است. به هر حال این مسئله سبب شده است که قدرت در دست یک قوم متمرکز شود و همین امر باعث گردیده است که نمایش و تفسیر خشونت بر مبنای دانشِ مازادی شکل بگیرد که بر مبنای آن، همه­ی فرهنگ­ها و اقوام دیگر خشونت­‌طلب بوده و فارس­ها متمدن هستند. برخی تفسیرها از زلزله کرمانشاه که آن را موهبتی از سوی خداوند برای نابودی کردها می­‌دانستند را می­توان در همین راستا قلمداد نمود. یا تفسیرهایی دیگر از لزوم کشتار کولبران کرد یا بلوچ به دلیل حفظ امنیت مرزها و… را می­توان با همین نگاه مورد بحث قرار داد. به هر حال، چنین دیدگاهی که نشات­‌گرفته از یک فانتزی ملیِ فاشیستی و دانش مازاد قومی است، سبب شده است که خشونت مصادره به مطلوب شود و خشونت اعمال شده علیه اقوام، فرهنگ­ها و مذاهب به حاشیه رانده شده تقدیس شده و نمایشِ آن به‌منظور نشان دادنِ حقانیتِ اعمال خشونت مقدس باشد. علاوه بر این، در عصر رشد رسانه­‌های ارتباطی شاهد این هستیم که اقوام، فرهنگ­ها و مذاهب به حاشیه رانده شده قدرتِ نمایش پیدا کرده­اند و می‌­توانند دیدگاه­های خودشان را بازنمایی کنند. این مسئله سبب شده است که هر گروه قومی، فرهنگی و مذهبی دانشِ مازاد و فانتزیِ ذهنی خودش را شکل بدهد و بر مبنای آن رخداد خشونت را تفسیر کرده و نمایش بدهد. همان فرآیندی که در سطحِ جهانی بحث شد، در سطح ملی هم تکرار می­شود. در واقع، هر گروه قومی، فرهنگی و مذهبی، خشونت را از پنجره­‌های فانتزی خودش می‌­بیند و بر این اساس آن را نمایش می­‌دهد. بر این مبنا است که سیلِ شیراز برای ترکمن­ها امری حاشیه­‌ای می­‌شود، سیل گلستان برای شیرازی­ها تبدیل به حاشیه می­شود و سیل لرستان برای فارس­ها و ترک­ها تبدیل به امری حاشیه‌­ای گردیده و حتی نمایشی کمدیک از آن ارائه می­‌دهند. در واقع، فرمی از فاصله‌­اندازی ذهنی و معنایی میان اقوام و گروه­های فرهنگی و مذهبی در ایران که ریشه­‌ی تاریخی و سیاسی دارد، سبب شده است که اقوام و گروه­های مختلف در ایران خشونت و رخدادهای مصیبت­­‌بار را بر مبنای دانش­ مازاد قومی و پنجره­‌های فانتزی خودشان تفسیر می­‌کنند. این مسئله هنوز در ابتدای مسیری وحشتناک است که در نهایت ممکن است به تولید انبوهِ انگاره­‌های فاشیستی در جامعه ایران منجر شود.

در یک جمع­‌بندی کلی می­‌توان گفت که ما با چند مسئله‌­ی مرتبط با همدیگر در تحلیل نمایش خشونت مواجه هستیم. اولین مسئله این است که خشونت اساساً رخدادی است که به‌صورت فرآیندی توسط ایدئولوژی و فانتزی­های برساخت یافته توسط آن شکل گرفته است. چنین خشونتی در فضای رسانه‌­ای و مجازی بازنمایی شده و به نمایش درمی­‌آید. اما ایدئولوژی که ساختار معنایی و عینی رسانه را پوشش می­‌دهد، بر مبنای بایسته­‌ها و انگاره­ ‌های خودش، بخشی از خشونت را نمایش داده و برخی از جنبه‌­های دیگر آن را که در تضاد با جهانِ ذهنی و معنایی آن است، به حاشیه می­‌راند. وقتی جهان را یک هستی چندایدئولوژیکی قلمداد کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که هر فرمی از خشونت توسط برخی ایدئولوژی­‌ها بزرگنمایی شده و توسط برخی دیگر به حاشیه رانده می­‌شود. این امر در نهایت سبب ویرانیِ واقعیتِ معنایی خشونت شده و هسته­‌ای تهی از معنا را برای آن به ارمغان می‌­آورد. در چنین ساختار ایدئولوژیکی، سوژه نیز دچار انحطاط اخلاقی می­‌شود. سوژه محصول تعامل با این ساختار ایدئولوژیک است و فانتزیِ ذهنی وی بر مبنای این تعامل برساخت پیدا می­‌کند. چنین سوژه‌­ای دچار فرمی از فاصله­‌مندی معنایی و ذهنی است. در واقع، فانتزی و دانشِ مازادی که سوژه دارد، نوعی فاصله­‌مندی را میان وی (جهان ذهنی وی) و فضای رخداد خشونت ایجاد نموده است که بر مبنای آن، با وجود نزدیکی و فاصله­‌ی زمانی حداقلی میان سوژه و فضای رخداد خشونت، فاصله­‌ی ذهنی و معنایی بین این دو بسیار گسترش پیدا می­‌کند. همین مسئله سبب می­‌شود که سوژه بر مبنای پنجره‌­های فانتزی، دانش مازاد و جهان ذهنی خودش رخداد خشونت را تفسیر نماید و نقض حقوق یک گونه­‌ی حیوانی برایش خشونت قلمداد شود و در سطحی وسیع بازنمایی شود، اما مرگ صدها نفر در نقطه­‌ای دیگر برایش تنها رخدادی گذرا باشد. این فرآیند هم در سطح جهانی وجود دارد و هم در سطح ملی در حال تکثیر شدن است که برآیند نهایی آن ممکن است تکثیر انگاره­‌های فاشیستی در سطحی وسیع باشد.

پی‌نوشت: عنوان یادداشت از یکی از سخنرانی­های ژان بودریار در سال ۱۹۸۸ به نام « The Evil Demon of Images» گرفته شده است.

اشتراک گذاری پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *